زندگینامه
آغاز زندگی
جلالالدین محمد بلخی در ۶ ربیع الاول سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ (ولایتی در افغانستان امروزی) زاده شد. پدر او مولانا محمدبن حسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است.و نیز او را با لقب سلطان العلماء یاد کرده اند. بهاءولد از اکابر صوفیه واعاظم عرفا بودو خرقۀ او به احمد غزالی می پیوست. وی در علم عرفان و سلوک سابقه ای دیرین داشت و از آن رو که میانۀ خوشی با قیل وقال و بحث و جدال نداشت و علم و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی می دانست و نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی، پرچمداران کلام و جدال با او از سر ستیز در آمدنداز آن جمله فخرالدین رازی بود که استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود و بیش از دیگران شاه را بر ضد او برانگیخت. به درستی معلوم نیست که سلطان العلماء در چه سالی از بلخ کوچید، به هر حال جای درنگ نبود و جلال الدین محمد ۱۳ سال داشت که سلطان العلماءرخت سفر بر بست و بلخ و بلخیان را ترک گفت و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت جهانبانی نشسته به شهر خویش باز نگردد. پس شهر به شهر و دیار به دیار رفت و در طول سفر خود با فریدالدین عطار نیشابوری نیز ملاقات داشت و بالاخره علاءالدین کیقباد قاصدی فرستاد و او رابه قونیه دعوت کرد. او از همان بدو ورود به قونیه مورد توجه عام و خاص قرار گرفت.
سرانجام شمع وجود سلطان العلماء در حدود سال ۶۲۸ هجری قمری خاموش شد و در دیار قونیه به خاک سپرده شد. درآن زمان مولانا جلال الدین گام به بیست و پنجمین سال حیات خود مینهاد، مریدان گرد او ازدحام کردند و از او خواستند که برمسند پدر تکیه زند و بساط وعظ و ارشاد بگسترد.
همه کردند رو به فرزندش - که تویی در جمال مانندش
شاه ما زین سپس تو خواهی بود - از تو خواهیم جمله مایه و سود
مولانا در آستانۀ چهل سالگی مردی به تمام معنی و عارف و دانشمند دوران خود بود و مریدان و عامه مردم از وجود او بهره ها میبردند تا اینکه قلندری گمنام و ژنده پوش به نام شمسالدین محمد بن ملک داد تبریزی روز شنبه ۲۶ جمادیالاخر سال ۶۴۲ هجری قمری به قونیه آمد و با مولانا برخورد کرد و آفتاب دیدارش قلب و روح مولانا را بگداخت و شیداییش کرد. (در این ملاقات کوتاه وی دوره پرشوری را آغاز کرد. در این دوره که سی سال از حیات مولانا را شامل می شود، مولانا آثاری برجای گذاشته است که جزو عالی ترین نتایج اندیشه بشری است.) و این سجاده نشین با وقار و مفتی بزرگوار را سرگشته کوی و برزن کرد تا بدانجا که خود، حال خود را چنین وصف می کند:
زاهد بودم ترانه گویم کردی - سر حلقۀ بزم و باده جویم کردیگشاده دست باش ،جاری باش ،کمک کن (مثل رود)
جملاتی زیبا ازمولانا:
باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید)
اگرکسی اشتباه کردآن رابه پوشان (مثل شب)
وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)
متواضع باش و کبر نداشته باش (مثل خاک)
بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا )
اگرمی خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آینه ) مولانا