دردسترس نبودنت دیگربرایم اهمیتی ندارد اکنون دیگرنه مشترکی هست......نه مورد نظری
دست رودلم نگذار.......پا گذاشتی کافیست
سلام مرا به غرورت برسان..به او بگو..بهای قامت بلندش..تنهایی است
گله ای نیس خودم ارزو کردم به هر چه دوست داری برسی..ارزوهایم بر اورده شد به...او....رسیدی
به اینده بگویید نیاید....حال من...اینده ای که در گذشته انتظار داشتم نیست یه جایش می لنگد
اگر امشب هم از حوالی دلم گذشتی اهسته رد شو غم را با هزار بدبختی خوابانده ام
فکر می کردم تو همدردی..ولی نه تو هم دردی
فاصله هر چقدر هم کم و کوچیک باشه..بازم بزرگه.به دکمه اسپیس روی کیبوردت نگاه کن
و عشق قیچی شد وقتی تو سنگ شدی و من کاغذ بی رنگ
میدونی بن بست زندگی کجاست..جایی که نه حق خواستن داری نه توانایی فراموش کردن
دنیا بازیهایت را سرم در اوردی...گرفتنیها را گرفتی..دادنیها را ندادی...حسرتها را
کاشتی..زخمها را زدی..دیگر بس است چیزی نمانده..بگذار اسوده بخوابم...محتاج
یک خواب بی بیدارم........همین.......