 |
رتبه کلی: 3540
|
|
|
بگو که چقدر بهش علاقه مندی...
وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی. وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم، سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی! وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم... تاریخ درج: ۹۳/۰۵/۰۳ - ۱۹:۴۳
( 3 نظر , 188
بازدید )
گاهی خودت را زندگی کن
ساده باش ،
اما ساده قضاوت نکن نیمه ی پنهان آدم ها را !
ساده زندگی کن ،
اما ساده عبور نکن از دنیایی که تنها یکبار تجربه اش می کنی !
ساده لبخند بزن ،
اما ساده نخند به کسی که عمق معنایش را نمی فهمی !
ساده بازگرد ،
اما هرگز برنگرد به دنیای او که به زخم زدنت عادت کرده حتی اگر ش... تاریخ درج: ۹۳/۰۴/۲۸ - ۱۶:۵۶
( 1 نظر , 156
بازدید )
من این دوست داشتن را می ستایم!!
آدمهایی هستند که شاید کم بگویند “دوستت دارم” یا شاید اصلا به زبان
نیاورند دوست داشتنشان را , بهشان خرده نگیرید !
این آدمها فهمیده اند “دوستت دارم” حرمت دارد، مسئولیت دارد…
ولی وقتی به کارهایشان نگاه کنی، دوست داشتن واقعی را میفهمی&he... تاریخ درج: ۹۲/۱۱/۱۲ - ۱۱:۳۸
( 13 نظر , 117
بازدید )
همبستگی و انسانیت...
روزی یک جامعه شناس پیشنهاد یک مسابقه را به بچه های قبیله ای در آفریقا داداو به یک درخت اشاره کرد و به آنها گفت: یک سبد پر از میوه در نزدیکی آن درخت قرار داردهر کدام از شما خودش را زودتر به آن درخت برساند ... صاحب آن سبد خواهد شدوقتی به آنها فرمان شروع مسابقه را دادآنها در کمال ناباوری دست یکدیگر را ... تاریخ درج: ۹۲/۱۱/۱۰ - ۱۲:۵۳
( 1 نظر , 124
بازدید )
کودکی که بهترین سوژه شد برای...
تابلو ، نقاش را ثروتمند کرد...
شعر شاعر ، به چند زبان ترجمه شد...
کارگردان ، جایزه ها را درو کرد...
و هنوز سر همان چهــــــــــــار راه واکس میزند کودکی که بهترین سوژه بود!
... تاریخ درج: ۹۲/۰۹/۲۵ - ۲۱:۰۰
( 4 نظر , 143
بازدید )
خواستگاری خر
- انجمن داستان کوتاه
خری آمد بسوی مادر خویش بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش برو امشب برایم خواستگاری اگر تو بچه ات را دوست داریخر مادر بگفتا ای پسر جان تو را من دوست دارم بهتر از جانز بین این همه خرهای خوشگل یکی را کن نشان چون نیست مشکلخر از شادمانی جفتکی زد کمی عرعر نمود و پشتکی زدبگفت مادر به قربان نگاهت به قربا... تاریخ درج: ۹۲/۰۹/۲۳ - ۱۶:۰۸
( 6 نظر , 248
بازدید )
اولین جمله ای که یاد میگیریم.
میدانید اولین جمله ای که ما در اول دبستان یاد میگیریم چیه؟ ...
بابا آب داد بابا نان داد.
میدانید اولین جمله ای که انگلیسها در اول دبستان یاد میگیرند چیه؟
من میتوانم بخوانم و بنویسم .
میدانید اولین جمله ای که ژاپنیها در اول دبستان یاد میگیرند چیه؟
من میتوانم بدوم .
و این است که م... تاریخ درج: ۹۲/۰۹/۲۲ - ۱۳:۵۳
( 2 نظر , 90
بازدید )
بادکنک سیاه
- انجمن سخن پند آموز
در یک شهربازی پسرکی سیاه پوست به مرد بادکنک فروشی نگاه می کرد که از قرار
معلوم فروشنده مهربانی بود. بادکنک فروش یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان
اوج بگیرد و بدینوسیله جمعیتی از مشتریان جوان را جذب خود کرد .
سپس بادکنک آبی و همینطور یک بادکنک زرد و بعد ازآن یک بادکنک سفی... تاریخ درج: ۹۲/۰۹/۱۵ - ۱۵:۳۰
( 4 نظر , 118
بازدید )
عمر دوباره ی منی تو
عزیزترین سوغاتیه غبار پیراهن تو
عمر دوباره ی من دیدن و بوییدن تو
نه من تو رو واسه خودم نه از سر هوس می خوام
عمر دوباره ی منی تو رو واسه نفس می خوام
ای که تویی همه کسم بی تو می گیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم به هر چی می خوام می رسم
به هر چی م... تاریخ درج: ۹۲/۰۹/۰۴ - ۱۴:۵۲
( 2 نظر , 128
بازدید )
کاپشن حسین پناهی
- انجمن هنر
اکبرعبدی میگوید:
یک روز سر سریال با "حسین پناهی" بودیم. هوا هم خیلی سرد بود.
از ماشین پیاده شد بدون کاپشن.
گفتم: حسین این جوری اومدی از خونه بیرون؟ نگفتی سرما میخوری؟! کاپشن
خوشگلت کو؟
گفت: کاپشن قشنگی بود،نه؟
گفتم: آره!
گفت: من هم خیلی دوستش داشتم ولی سر راه یکی را دیدم که هم دو... تاریخ درج: ۹۲/۰۹/۰۳ - ۱۰:۱۰
( 4 نظر , 115
بازدید )
|
|
|
چگونگی درج آگهی در سایت و قسمت تبلیغات
سایت و اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی urg.ir
|