
شنیدم دل شکستن اشتباه است
زعاشق بی خبرماندن گناه است
=================
سرودم شعری از دلهای خسته
از آن دلها که پای دل نشسته
همه مجنون و والح دلشکسته
همه عاشق خرامان رسته رسته
همه خونین وسرخ است وسیاه است
زدلهایی فراغ و آسمانی
سکوت غم فزای زندگانی
بساط تشنگان نوجوانی
به وقت انتظار و مهربانی
بریزد دل،همان دریک نگاه است
هوای ابری وسرد زمستان
به زیرآسمان و برف و باران
به شوق دیدن خورشید سوزان
به زیر بید مجنون و پریشان
گدا عاشق شود همتای شاه است
چراغ زندگی کم شعله پررنگ
دل و افکار باهم می کند جنگ
فراغ عمر هر دم می شود تنگ
به هستی عاشقان هم میزند چنگ
که هستی بی وجود آن تباه است
به چشمان خمارش پای بندم
قسم برجان ز جانان دل نکندم
قسم بردل که دل را می پسندم
به عاشق پیشه گان هرگزنخندم
که عشق و(گلشنا) چون مهر وماه است