فراموش کردم
رتبه کلی: 3308


درباره من
در خیال خویش دیشب عکس آن دلبر کشیدم

زحمت بسیار بردم منت بی حد کشیدم

اول از زلفش کشیدم تا که سازم خرمن گل

مستی چشمش چو دیدم پر زمی ساغر کشیدم

میکشیدم من لبانش نقطه ای افتاد بر لب

با زبان پاکش نمودم از ازل بهتر کشید م

میکشیدم ابروانش تا سحر بر صفحه دل

وای از آن ابرو کشیدن همچو یک خنجر کشیدم

میکشیدم در خیالم قامت رعنای او را

راستی قامت قیامت بودو من محشر کشیدم

در سخاوت حاتم طایی گدای آستانش

در شجاعت رستمی بر درگهش نوکر کشیدم

صبح شد دیدم که دیشب در نظرگاه خیالم

عکس مولایم علی مرتضی حیدر کشیدم
خسته ازهفت عالم (gomnam4986 )    

داستان کوتاه واموزنده

درج شده در تاریخ ۹۲/۰۲/۲۸ ساعت 22:13 بازدید کل: 158 بازدید امروز: 103
 

روزی شاگرد یه راهب پیر هندو از او خواست که بهش یه درس بیاد موندی بده . راهب از شاگردش خواست کیسه نمک رو بیاره پیشش ، بعد یه مشت از اون نمک رو داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست اون آب رو سر بکشه . شاگرد فقط تونست یه جرعه کوچک از آب داخل لیوان رو بخوره  ، اونم بزحمت .

استاد پرسید : " مزه اش چطور بود ؟ "

شاگرد پاسخ داد : " بد جوری شور و تنده ، اصلا نمیشه خوردش "   

پیرهندو از شاگردش خواست یه مشت نمک برداره و اونو همراهی کنه  .  رفتند تا رسیدن کنار دریاچه . استاد از او خواست تا  نمکها  رو داخل دریاچه بریزه ، بعد یه لیوان آب از دریاچه برداشت و داد دست شاگرد و ازش خواست اونو بنوشه .  شاگرد براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید .

استاد اینبارهم از او مزه  آب داخل لیوان رو پرسید. شاگرد پاسخ داد : " کاملا معمولی بود . "

پیرهندو گفت : " رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو میشه همچون یه مشت نمکه  و اما این روح و قدرت پذیرش انسانه که هر چه بزرگتر و وسیعتر بشه ،  میتونه بار اون همه رنج و اندوه  رو براحتی تحمل کنه ، بنابراین سعی کن یه دریا باشی تا یه لیوان آب . "

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۲/۰۲/۲۸ - ۲۲:۱۳
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (2)