فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 6735


درباره من
دختری هستم شوخ و خوش اخلاق و یه ذره احساساتی!!!!!!!
خوشحال میشم به وبلاگم سربزنید
dokhtarantanhaa.blogfa
عاطی جون (h-joni )    

دلداری

درج شده در تاریخ ۹۱/۱۱/۱۰ ساعت 14:00 بازدید کل: 482 بازدید امروز: 265
 

ه روز یه پیرمردی کنار خیابون ایستاده بود
یه کاغذی به سینه اش بود که روش نوشته بود من نابینا هستم
کلاهی هم جلوش بود که 3سکه داخلش بود
روزنامه نگاری اون رو دید و کاغذ روی سینه اش را برداشت
روی کاغذ دیگری چیزی نوشت و به گردن پیرمرد انداخت
فردای اون روز کلاه پیرمرد جای سکه انداختن نداشت و از سکه پر شده بود
(روی کاغذ نوشته بود: امروز یک روز زیبای بهار است. ولی من آن را نمی بینم)

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۱۱/۱۰ - ۱۴:۰۰
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)