سال نو شد
تق تق تق در باز شد سلام میخندید وقتی میخندید صورتش چین میخورد خندش مثل خنده کودکان بود
با همه شوخی میکند با بزرگها صحبت میکند
نیم ساعت بعد قیافه اش جدی میشود برویم میهمان می آید .
به خاطر دو شیفته کارکردنم نمی توانستم بهش سر بزنم
همیشه از دور حالش رو میپرسیدم
حیف حیف حیف
رمضان شد برا افطاری دعوتم کرد ولی از بخت بد باز طبق معمول شیفت بودم
ناراحت بودم ولی فکر کنم اون از من بیشتر بود
یکشنبه 91/12/6 تلفن زنگ خورد
مادرم بود گفت تو حیاط روی زمین افتاده
الان کجاست ؟
بیمارستان ....
رفتم نفس نداشت فقط قلبش کار میکرد داشتم میمردم .
پسرهاش رو دیدم بغلشون کردم دلداریشون دادم گفتم گریه نکنید خوب میشه انشا الله
رفتم داخل اتاق ولی بغض خودم هم ترکید
10ثانیه بیشتر نتونستم تو اتاق بمونم
الان درست دو هفته است
عصر خوابیده بودم
بیدارم کردند نمیشه امروز نری شیفت گفتم آخه نمی تونم باید برم کی رو بزارم جام
باز هم اصرار
باز هم اصرار
ببینم چی شده ؟ نمی دونم نمی دونم نمی دونم گریه گریه گریه
خودم فهمیدم اشک چشمام خشک شد لبهام هم خشک شد
میدونید آخه 61 سال بیشتر نداشت
شب رفتیم خونشون
بعد برا خریدن قبر رفتیم قبرستان
مسئول قبرستان میگه قبر دو طبقه هم داریم قبر یک طبقه قیمت هم ........
و بالاخره روز تدفین و گریه و آه و ناله ....
الان روز سوم
فردا روز .... و
و دنیاش عوض شد
ولی ای کاش انسان همیشه به دور نگاه میکرد و خام نبود
برای همه درگذشتگان فاتحه .
به علت هزینه های بالا ممکن است سایت از دسترس خارج شود.
لطفا ما را در اینستاگرام دنبال کنید.