فراموش کردم
رتبه کلی: 1953


درباره من
زرشگی نوبر (h-z-n )    

دیروز امروز فردا

درج شده در تاریخ ۹۱/۱۲/۱۶ ساعت 09:23 بازدید کل: 306 بازدید امروز: 176
 

سال نو شد

تق تق تق   در باز شد  سلام میخندید وقتی میخندید صورتش چین میخورد خندش مثل خنده کودکان بود

 با همه شوخی میکند  با بزرگها صحبت میکند

نیم ساعت بعد قیافه اش جدی میشود برویم میهمان می آید .

به خاطر دو شیفته کارکردنم نمی توانستم بهش سر بزنم

همیشه از دور حالش رو میپرسیدم

حیف حیف حیف

رمضان شد برا افطاری دعوتم کرد ولی از بخت بد باز طبق معمول شیفت بودم

ناراحت بودم ولی فکر کنم اون از من بیشتر بود

یکشنبه 91/12/6 تلفن زنگ خورد

مادرم بود گفت تو حیاط روی زمین افتاده

الان کجاست ؟

بیمارستان ....

رفتم نفس نداشت فقط قلبش کار میکرد داشتم میمردم .

پسرهاش رو دیدم بغلشون کردم دلداریشون دادم گفتم گریه نکنید خوب میشه انشا الله

رفتم داخل اتاق ولی بغض خودم هم ترکید

10ثانیه بیشتر نتونستم تو اتاق بمونم

الان درست دو هفته است

عصر خوابیده بودم

بیدارم کردند نمیشه امروز نری شیفت گفتم آخه نمی تونم باید برم کی رو بزارم جام

باز هم اصرار

باز هم اصرار

ببینم چی شده ؟ نمی دونم نمی دونم نمی دونم گریه گریه گریه

خودم فهمیدم اشک چشمام خشک شد لبهام هم خشک شد

میدونید آخه 61 سال بیشتر نداشت

شب رفتیم خونشون

بعد برا خریدن قبر رفتیم قبرستان

مسئول قبرستان میگه قبر دو طبقه هم داریم قبر یک طبقه قیمت هم ........

و بالاخره روز تدفین و گریه و آه و ناله ....

الان روز سوم

فردا روز .... و

و دنیاش عوض شد

ولی ای کاش انسان همیشه به دور نگاه میکرد و خام نبود

برای همه درگذشتگان فاتحه .

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۱۲/۱۶ - ۰۹:۲۳
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
ف.فرامرزی(anima )
۹۲/۰۱/۲۱ - 07:53
وقتی رفت فهمیدم نبودنش چه هوای سنگینی دارد
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)