فراموش کردم
رتبه کلی: 1953


درباره من
زرشگی نوبر (h-z-n )    

شب

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۷/۲۶ ساعت 14:26 بازدید کل: 452 بازدید امروز: 134
 

شب در افكارم غرق بودم ساعت دو و نيم شب خدايا كي صبح ميشود ...

با صداي گريه بچه اي به خودم آمدم چشمهاي قشنگش خيس اشك بود ...

رفتم جلو از بغل باباش گرفتم :

سلام عمو خوبي ... سكوت

عموجون چرا گريه ميكني ... سكوت

عموجون جاييت درد ميكنه ... سكوت

خوشگلم زبون داري ... آروم نوك زبونش رو مياره بيرون با سرش ميگه آره 

در اين حين دكتر از داخل اتاقش مياد بيرون ميپرسه مريض داريم ...

ميگم آره الان ميفرستم داخل ...

بابا و مامان دختر كوچولو از بغلم ميگيرن و ميبرن داخل اتاق معاينه ...

سكوت ...

10 دقيقه بعد پدره داد و بيداد كنان از اتاق معاينه مياد بيرون  ... دكتر نيستي كه آدم هم نيستي بچه سوسول و.....

ميرم جلو ...  آقا آروم باش مودب هم باشي بهتره ...

من رو هل ميده عقب و سه تايي ميرن بيرون ...

با عجله ميرم اتاق دكتر ...

دكتر سرش رو با دو تا دستهاش گرفته سرخ سرخ شده با خودش ميگه احمق ، ديوانه ، خودتي ابله

ميگم دكتر چه خبر شده ؟

ميخواستي چي بشه ، دندون بچه  عفوني شده ميگم بايد چرك دندونش رو تخليه كنم ميگه برو بابا تو بلد نيستي خودم با روغن ترمز درستش ميكنم ...     

                                                                               اين هم يك خاطره واقعي

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۷/۲۶ - ۱۴:۲۶
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
ف.فرامرزی(anima )
۹۱/۰۷/۲۶ - 16:45
پس این واقعیته
روغن ترمز و دندان درد!
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)