حکیمی به دهی سفر کردزنی که مجذوب سخنان وی شده بود ار او خواست تا به مهمانی وی برود .
حکیم پذیرفت.
کدخدای دهکده هراسان خود را به حکیم رسانیدو گفت:این زن،هرزه است به خانه ی او نروید.
حکیم گفت:یکی از دستانت را به من بده کدخدا یکی از دستانش را در دستان حکیم گذاشت.
انگاه حکیم گفت حالا کف بزن.کدخدا گفت هیچ کس با یک دست نمی توتند کف بزند.
حکیم پاسخ داد:هیچ زنی به تنهایی نمی تواند هرزه باشد،مگر اینکه مردان دهکده نیز هرزه باشند.
به جای نگرانی بر من نگران خود ودیگر مردان دهکده باش!!