فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 11646


درباره من
بسیاری از شکست های زندگیم به خاطر دروغ هایی بود که باید می گفتم اما نگفتم



بودن با کسی که دوستش نداری
و نبودن با کسی که دوستش داری
هر دو رنج است پس اگر همچون خود

نیافتی مثل خدا تنها باش کورش
م ح م د ی2 (habibi2 )    

داستان قورباغه و مهندس

درج شده در تاریخ ۹۳/۱۰/۰۲ ساعت 17:06 بازدید کل: 144 بازدید امروز: 143
 

داستان قورباغه و مهندس
روزی یک مهندس در حال عبور از یک جاده بود که یک قورباغه او را صدا کرد و گفت : اگر مرا ببوسی، من به پرنسس زیبایی تبدیل خواهم شد!
او خم شد، قورباغه را بلند کرد و در جیبش گذاشت.
قورباغه دوباره صدا کرد و گفت : اگر مرا ببوسی و به پرنسس زیبایی تبدیل کنی،با تو ازدواج خواهم کرد 
مهندس، قورباغه را از جیبش در آورد، لبخندی به او زد و دوباره او را در جیبش گذاشت.
قورباغه این بار گریه کرد و گفت : اگر مرا ببوسی و به پرنسس زیبایی تبدیل کنی، با تو ازدواج خواهم کرد.
این بار نیزمهندس، قورباغه را از جیبش در آورد، لبخندی به او زد و دوباره او را در جیبش گذاشت.
سرانجام قورباغه پرسید : موضوع چیست؟ من به تو گفتم من یک پرنسس زیبا هستم، که با تو ازدواج خواهم کرد. چرا مرا نمی بوسی؟ مهندس گفت : نگاه کن! من یک مهندسم! 
برای من یک دختر زیبا جالب نیست! 
اما یک قورباغه سخنگو واقعاً برایم جالب است!
** یه همچین آدمایی تیم ما مهندسا

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۱۰/۰۲ - ۱۷:۰۶
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (2)