فراموش کردم
رتبه کلی: 4417


درباره من
حبیب تاری وردیان (habibtari )    

برگ هایی از تاریخ

درج شده در تاریخ ۹۰/۱۱/۰۲ ساعت 00:35 بازدید کل: 382 بازدید امروز: 101
 

نه از سرزمین شیخ رومیم و نه زبان لسان الغیب میدانم. نه بیرق کاویانی بر دوش دارم ونه صلیب قرمز بر شال یشمی. نه شمشیر ذوالفقار بر دست گرفته ام ونه از برای خون خواهی عثمان آمده ام.

من از برای یافتن مجهولات تاریخی خود !!! از قتل هابیل ، از قوم هود ، از زردشت پیامبر، از نوح نبی ، از خضر پیامبر، از سزار روم، از داریوش، از کوروش، از خشایار، از ملکه های گم نام تاریخی، از قیدافر شرق، از کنفسیوس، از مزدک، از تمدن اتلانتیس، از موسی کلیم الله، از عیسی روح الله ، از ابراهیم خلیل الله، محمد رسول الله و علی ولی الله ، از عمرو عاص، از جنگ قادسیه، از شمرابن ذالجوشن، از هارون ، از یعقوب لیث، از ابومسلم خراسانی، از بابک خرمدین، از ابوالقاسم فردوسی، از محمود غزنوی، از آلپ ارسلان ، از چنگیز، از آقباقا خان ، از اوجایتو، از اسماعیل ختایی، از عباس صفوی، از نادر افشار، از کریم زند، از محمد خان قاجار، از عهد نامه گلستان، از قرارداد ترکمنچای، از فراماسیونر ها ، از اردشیر جم، از محمدعلی میرزا، از ستار خان، از رضا خان میر پنج، از وقایع سال 32، از خرداد 42 ، از سال 57 از سال59، از سال 67، خرداد 72 پرسیدنی های بسیار دارم.

من از کتابکان مجهول غصه ها دارم! من از ریا کاران تاریخی درد ها دارم، من از معمای بهشت رانده شدن ابوالبشر هنوز مقصورم، ... من گنک خوابدیده ای که سحر خواب سحری بر مذاق او خوش نیامده بجا نیاورید و با چند کلام لجن مال شده از در نرانید. چرا که یک بار از همین در و با سلاح مدعیان دیگر رانده شده ام. آنان نیز مرا به خاطر سئوالاتی از خود راندند.

دوستان مرا دمی تحمل نمایید و رخصت فرمایید تا این آتش جانسوز را با چند سئوال تاریخی فرو نشانم!!!

من هرچه خواهم گفت را تنها از متون تاریخی و تنها به عنوان سئوال خواهم آورد و تنها در انتظار پاسخ شما خواهم بود.

مرا لحظاتی تحمل فرمایید.

و اما اولین دست پخت از منابع تاریخی بدون هیچ گونه اظهار نظر و گفتمان فرهنگی و ادبی.

«داریوش شاه میگوید: «درآن هنگام که من در پارس و سرزمین ماد بودم، برای دومین بار ،بابلیان علیه من شورشی شدند ، مردی به نام ارخه، یک ارمنی، پسر هلدیته، در بابل شورش کرد، مردمی به نام دوباله، از آنجا به مردم چنین دروغ گفت: من نبوکودرچره، پسرنبونید، هستم، آنگاه، بابل بر من شورش کرد، به سوی ارخه رفت،بابل راگرفت، او شاه بابل شد. داریوش شاه میگوید: سپس من سپاهی را به بابل فرستادم، یک پارسی به نام ویندفرنه، بندهی من، او را سردارشان کردم، به آنان چنین گفتم: بروید، با این بابلی انکه مرا نمیخواهند بجنگید، سپس ویندفرنه با سپاه به بابل رفت، اهوره مزدا مرا پایید، به خواست اهوره مزدا، ویندفرنه بابلیان را شکست داد و آن ها را زنجیر بسته آورد، ۲۲روز از ماه آراهسمه گذشته بود ،بدینسان، ارخه را دستگیر کرد که به دروغ خود را نبوکودرچره مینامید،و هم چنین مردانی را که وفاداران اصلی او بودند، من تصمیم گرفتم:  ارخه و مردانی که وفاداران اصلی او بودند در بابل تیر به مقعدشان فرو شود . اینآن کاری است که من کردم». (پییرلوکوک،کتیبه های هخامنشی،۲۴۳تا۲۴۵)

«گروههایی که همگی شورشی بودند، روز بیست ودوم ازماه آراه سمه، آنها نبرد را آغازکردند، در آن حال، ارخه که دروغ میگفت که: من نبوک دنصر پسرنبونید هستم، دستگیر شد و بزرگانی که با او بودند با او دستگیر شدند.  من تصمیم گرفتم که ارخه وبزرگانی را که با او بودند روی تیر نوک تیز بگذارند. آن گاه ارخه ومردانی که وفاداران اصلی او بودند، دربابل تیربه مقعدشان فروشد. در کل کشتگان وبازماندگان سپاه ارخه۲۴۹۷تن بودند». (پییرلوکوک،کتیبه های هخامنشی،۲۴۴)

«مردی به نام فرورتی،اهل ماد، در سرزمین ماد قیام کرد،اواین چنین به سپاه گفت: «من خشثریته، از خاندانه وخشتره هستم»، سپس، سپاه ماد که در کاخ بودند علیه من شورش کردند، سپاه به سوی فرورتی رفت، اودر سرزمین ماد شاه شد».داریوش شاه میگوید: «سپاه پارس و ماد که با من بودند اندک بودند، آنگاه، من سپاهی فرستادم، یک پارسی به نام ویدرنه،بندهیمن، من او را سردار ایشان کردم، با آن ها چنین گفتم: «بروید مردم ماد را که مرا نمیخوانند درهم بکوبید» ،آنگاه، وی در نه باسپاه اش رفت، هنگامی که سرزمین ماد را گرفت، شهری به نام مارو، درسرزمین ماد، در آنجا با مادها نبرد کرد، کسی که نزد مادها رهبر بوددر آن زمان درآنجانبود، اهوره مزدا مرا پایید،به خواست اهورهمزدا، سپاه من کاملا سپاه شورشیان راشکست داد، ۲۷روز از ماهانام که گذشته بود، بدین سان نبردکردند، سپس،سپاه من،کاری نکردند. مردمی به نام کمپنده، درسرزمین ماد،در آنجامنتظرم ماندند تا من به سرزمین ما درسیدم.» داریوش شاه میگوید: «آنگاه،من ازبابل دور شدم ،به سرزمین ماد رفتم، آنگاه که من به سرزمین ماد رسیدم، شهری به نام کوندورو، درسرزمین ماد، درآنجا، فرورتی که خود رادر سرزمین مادشاه میخواند ،باسپاه اش به سوی من، برای نبرد رفت، آنگاه ما به نبرد پرداختیم،اهورهمزدا مرا پایید، به خواست اهورهمزدا من کاملا سپاه فرورتی راشکست دادم،۲۵روز ازماه آدو کنیشه گذشته بود، بدین سان مابه نبرد پرداختیم». داریوش شاه میگوید: «آنگاه، فرورتی با اندکی از سواران اش گریخت، مردمی به نام رغا، درسرزمین ماد، او تا آنجا رفت، آنگاه من سپاهی را به دنبال اوفرستادم، فرورتی دستگیرشد ،به سوی من آورده شد، بینی، گوشها، زبان اورا بریدم و یکچشم اش را در آوردم، بردرگاه من، او درزنجیر نمایش داده شد،تمام مردم اورا دیدند ،سپس،دراکباتان تیربه مقعد او فرو کردم ودر دژ،در اکباتان،به دار آویختم». (پییرلوکوک،کتیبه های هخامنشی،۲۲۸،۲۲۹و۲۳۳)

«من کاملا سپاه فرورتی راشکست دادم. بیست وپنجمین روز از ماه نیسان نو گذشته بود بدینسان ما به نبرد پرداختیم ۳۴۴۲۵تن ازآنها راکشتیم و۱۸۰۱نفر رازنده گرفتیم». (پییرلوکوک،کتیبه های هخامنشی،ص۲۳۳)

داريوش شاه گويد: آنفرورتی با سواران کمبه سرزمين ری گريخت. سپاهی به سوی اوفرستادم او را گرفته و به نزدمن آوردند. من بينی وگوش و زبان اورا بريدم،يک چشم او را کندم و  به دروازه ی کاخ بستم تا همه او را ببينند. سپس او را ومردانی را که با او بودند در درون دژ به دار زدم». (کتيبه یبيستون داريوش، بند ۱۳، ستون۲)

بر هر زن بابلی واجب است که در مدت عمرش یکبار در معبد زهره (ونوس) بنشیند و با یک مرد بیگانه ارتباط جنسی برقرارکند. بعضی از زنان هستند که بنابر کبر و غروری که  از ثروتمندی در آنها حاصل شده است از آن عار دارند که با دیگر زنان مخلوط شوند به همین جهت در ارابه های دربسته به معبد میایند و همراه با ندیمان و خدمتگزاران متعدد در آنجا مینشینند ولی راهی که بیشتر زنان برای اینکار پیش میگیرند به این ترتیب است که در معبد مینشینند و تاجی از ریسمان بر روی سر خود قرار میدهند گروهی پیوسته  داخل میشوند وگروهی دیگر ازمعبد بیرون میروند گذرگاهی به خط مستقیم به جاهائی میرسد که زنان در آنجا نشسته اند از این گذرگاهها بیگانگان عبور میکنند  تا هر زنی را که میپسندند برای خود انتخاب کنند پس از آنکه زنی به این ترتیب درمعبد نشست حق بیرون رفتن ازآن را ندارد مگر آنگاه که بیگانه ای قطع های نقره ای را میاندازد واجب است که بگوید از الاهه میلیتا مسئلت دارم که رحمت خود را برتو نازل کند.........

زن با نخستین مردی که نقره به دامن او می اندازد به راه میافتد وحق ندارد که او را رد کند چون  با وی هم خوابه شد و تکلیف واجبی را که نسبت به خدایان دارد انجام داد  به خانه خود باز میگردد زنانی که تناسب اندام وزیبائی دارند هرچه زودتر معبد راترک میکنند ولی زنان که زشت و بدترکیب هستند شاید سه یا چهار سال انتظار میکشند که تعهد خود را نسبت به خدایان معبد انجام دهند

تاریخ تمدن ویل دورانت جلداول صفحه288

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۰/۱۱/۰۲ - ۰۰:۳۵
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)