دلم برای یک نفر تنگ است… نه میدانم نامش چیست… و نه میدانم چه می کند… حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم… رنگ موهایش را نمی دانم… لبخندش را هم… فقط میدانم که باید باشد و نیست… . . . یاد گرفتـــه ام انسان مدرنـــی باشــــم و هــر بار که دلتنـــــــگ میشــــوم بـه جای بغـــــض و اشــــک تنهـــا به این جملـــه اکتفــا کنـــم کــه هوای بـــد ایــن روزهــا آدم را افســــــــرده میکنـد ..! . . . گاهی شعر سراغم را میگیرد ٬ گاهی هوای تو تفاوتی نمیکند ، هر دو ختم میشوید به دلتنگی من . . . همیشــــه دلتنگی به خاطر نبـــــــودن شخصی نیست گاه به علت حضور کسی در کنارت استـــــــ که حواسش به تــــــــو نیستــــــــ . . . کــــــــــاش روزهــــــــــــای دلتنگی ِ مـــــــــن مثل ِ “دوست داشتن های” تو کوتاه می شد کــــــــــاش… . . . این روزها آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست که رخت های دلتنگیم را فرصتی برای خشک شدن نیست… . . . دلم برای کسی تنگ است که گمان میکردم می آید می ماند و به تنهاییم پایان میدهد! آمد رفت و به زندگی ام پایان داد… . . . اسمش عشق است… نه علاقه… نه عادت…! حماقت محض است… دلتنگ کسی باشی… که دلش با تو نیست…! . . . دلــــــم اگـــر بــرای ِ تــو تـنگ مـی شــود ببخـش ! روزم ایـن گـونه ، قـشنـگ مـی شـود . . . . . . حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد! حمـاقـت یـعنـﮯ مـن کـه اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوﮮ! خـبری از دل تنـگـﮯ ِ تـو نمـی شود! برمیگردم چـون دلـتنـگـت مــی شــوم!! . . . کاش هر روز جمعه بود و دلتنگیهایم را گردن غروبش مى انداختم … . . . نمى دانم چه رابطه ایست …؟ بین نبودنت با رنگ ها …! دلتنگ تو که میشوم! زندگى ام، سیاه مى شود! . . . چه سر به راه است … دلتنگی را میگویم ! از گوشه ی دلم جُم نمیخورد … . . . امروز که آیینه جوابش سنگ است در زهن زمانه عشق هم بی رنگ است هرکس که نداند تو خودت میدانی آری به خدا دلم برایت تنگ است … . . . دلتنگی من تمام نمیشود همین که فکر کنم من و تو دو نفریم دلتنگتر میشوم برای تو . . . . . . سوهان می کشم قصه ی دلتنگی هایم را، تا هموار سازم جاده های آمدنت را … . . بروزترین ها . . چه فرقی می کند آن سوی دنیا باشم یا فقط چند کوچه آن طرف تر…؟! پای عشق که در میان باشد دلتنگی دمار آدم را در می آورد … . . . من ماندم و ۱۶ جلد لغت نامه، که هیچ کدام از واژه هایش مترادف این “دلتنگی”های لعنتی نمیشود کاش دهخدا میدانست دلتنگی معنا ندارد ! درد دارد… . . . تو که می آیی پنجره ای باز می شود پرده بی رنگ دلتنگی کنار می رود آرام میان جانم خانه می کنی . . . . . . نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند . . . مثل ِ آسمانی که امشب می بارد … و اینک باران بر لبه ی ِ پنجره ی ِ احساسم می نشیند و چشمانم را نوازش می دهد … تا شاید از لحظه های ِ دلتنگی گذر کنم…
تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۱۱/۱۶ - ۱۱:۴۹
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید.
ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.