تو هم يادته ؟
اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، كيف ميكرديم.
دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچهها رو سر صف جفت کنیم.
پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یهطرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.
تو مدرسه : از جلو نظااااااااااااااااام...
سر صف پاهامونو باز می کردیمتا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم.
آرزومون این بود که وقتی از دوستمون میپرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن.
تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم نوشتيم ولي دفترمونو جا گذاشتیم!!
برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشونآبی رنگ بود و بالای صفحه یه "برگه امتحان" گنده نوشته بودن.
با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم،تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه.
به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا،شهدایی که با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند. این مقدمه همه انشاهامون بود.
وقتی دبستانی بودیم قلکهای پلاستیکی سبز بدرنگ سبز تيره بود به شکل نارنجک بهمون می دادند تا پر از پولهای خرد دو زاری پنج زاری و یک تومنی دوتومنی بکنیم که برای کمک به رزمندگان جبهه ها بفرستند.
قرآن خوندن و شعار هفته (ته کتاب قرآن) سر صف نوبتی بود برای هر کلاس، بعد هر کس میومد سر صف مثلا میخواست با صوت بخونه میگفت: بییییسمیلّـــَهی یُررررحمـــَنی یُرررررحییییییم.
تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد،خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم.
اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو کهوقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررتررررررررررررر صدا میداد.
يادشون بخير .... حيف كه ديگه اون روزا برامون تكرار نميشه....
كاش ميشد بدون ترس از مسخره شدن توسط ديگران بازم ميتونستم برگ خشك درختارو آتيش بزنم و از بوي سوختنش لذت ببرم...
كاش بازم ميتونستم يه بادبادك به ياد اون روزاي بچگي كه حصيرشو از ديوار خونه همسايه كش رفته بودم درست ميكردم....
كاش ميشد كاش .......