از شعر من بفهم که دلداده زیستم
از شور عاشقی است که آزاده زیستم
از عشق سربلندم و سرمست و سرفراز
اما به پای عشق تو افتاده زیستم
در پیچ و تاب موی تو گم گشته ام مدام
آری ، تمام عمر در این جاده زیستم
یک عمر در نگاه تو خود را ورق زدم
اقرار می کنم که کمی ساده زیستم
تو در تعجبی که چرا زنده ام هنوز !!
وقتی نبود چشم تو با باده زیستم
...................................................................................
مینویسم از دلــــــــم شایـــــــد که دل شادان کند
یاد رویت مرهمی بــــــر آن غـــــــم هجران کند
مینویسم تا کـــــــــه جمله هـر کـــدام از عاشقان
بشنوند و خوانــدن آن چشمشان گـــــــــریان کند
هـــــــــر زمان امید دارم بــــــر وصالت میرسم
غافل از آنـــــــــم فراقت این دلـــــــــم نالان کند
ترسم این عمــــر از غمت روزی به پایانش رسد
آرزوی وصل تـــــــو چشم مرا حیـــــــران کند
من که عمـــری عشق را بیهوده می انـــــگاشتم
فاش گویم کاین تــــــــــــواند درد من درمان کند
ماهروی خوب من در دل غــــــــم عشق تو بود
شاید آن روزی کــــه بیند دیــــــــده ام تابان کند
گــــــرچه میدانم به مشتاقی رویت مانـــــــده ام
می رسد موعود دیـــــــــــدارت سرم سامان کند
کاش میشد زنــــــــــدگی اینقدر تلخی ها نداشت
تا تواند دل غــــــــــم هجر تــــــــو را پنهان کند
حسرت دیــــــــــدار رویت روز تا شب طی شود
هر سحر ساعی بــــــــــدان جان در بر جانان کند
.....................................................................
تقدیم به .........................
و از ته دل و با عشق
.......................
وقتی خدا نخواست که " همخانه "ات شوم
رفتم به پاس قافیه " همساده " زیستم