اینجا سرزمینی است از جنس خاک..اینجا سرزمین عجیبی است..نقطه ای که من در آن نشسته ام تنها در همین نقطه از اعصار قدیم تا به کنون هزاران نه میلیون ها نه شاید میلیاردها نفر قدم گذاشته بودنید..من چه می دانم ..من چه می دانم از آنهمه انرژی ..من چه می دانم از انسان های اولیه.. ازین ذرات اکسیژن ازین عنصر هایی که در هر ثانیه تنفس به مغز خود میرسانم هزاران میلیون ها و میلیاردها انرژی که از قعر تاریخ در آن به جای مانده تغذیه می کنم...و اینها همه در شکل گیری فکرم تاثیر گذارده... ای انسان خاکی کمی ازین محدودیت ذهنت برون آی ..کمی بزرگتر ببین..کمی بازتر در اطرافت 4 دیوار میبینی.حال انکه اینها همه روزگاری ساخته دست کارگری بوده است که آجر ها را یکی یکی بر روی هم بنا می کرده است..کمی فکر کن..ای انسان عجیب...ای خاکی ترین خاکی..ای که غرق در شالوده های فکرت شده ای.... تنها یک پنجره در اتاقت می بینی شباهنگام رویت به سوی پنجره ........... اری ماه در آسمان است میبینی آن را که در دور دست هاست.. شاید گاهی اوقات چهره ی شخصی دیگر در ماه برایت نمایان باشد...شاید هم آن شخص خودت هستی.. گاهی فکر می کنی در این چهار دیواری قفسی برای خود ساخته ای...تو درست می اندیشی..ما برای خود پناهگاه نساختیم..این یک قفس است که زندگی را طبیعت را از ما میگیرد پس اندکی آگاهانه تر زندگی کن...... دستانت را به سوی آسمان ببر..این آسمان است که به تو خیلی چیزها می آموزد...به تو جهان خلقت و بی کرانگی را نشان می دهد.. محنت را بگذار برای زمانی دیگر....هم اکنون زمان معجزه است...زمان بیرون آمدن از قفسی که ساخته دست موجودی از جنس خاک از جنس خودت است....تمامی این لحظات را دریاب..روبروی ماه اندکی بنشین و نوازش باد را در بین موها روی پوست خود حس کن..باد ما را با خود خواهد برد...به سرزمینی به نامی که خود بر آن خواهی گذاست...نام دلخواه تو...زندگی دلخواهت.............