اشعار ترکی و فارسی در مورد قمر العشیر حضرت ابوفاضل ابوالفضل//به همراه دوتا کلیپ روضه ی حضرت عباس//دوستان هم مطالعه بکنید وهم گوش بدین واگه هم خواستین لایک کنید
تا تو بودی خیمه ها آرام بود دشمنم در کربلا نا کام بود تا تو بودی من پناهی داشتم با وجود تو سپاهی داشتم تا تو بودی خیمه ها پاینده بود اصغر شش ماهه من زنده بود تا توبودی خیمه ها غارت نشد بعد تو کس حافظ یارت نشد تا تو بودی چه ره ها نیلی نبود دستها آماده سیلی نبود تا تو بودی دست زینب باز بود بودنت بهر حرم اعجاز بود تا که مشکت پاره و بی آب دشمن بر کینه ات شاداب شد
حضرت عباس
بیا که بار امانت بمنزل افتاده بیا که کشتیت ای نوح در گل افتاده زراه لطف قدم نه دمی ببالینم که سخت کار من اینجا به مشگل افتاده زشوق اینکه رسد موجی از محبت تو دلم چوگوهر خونین بسا حل افتاده بدآنطریق که جان میدمند بر ابدان محبت تو پریروی در دل افتاده به مجلسم چونهی پا بهوش باش ایگل که مست نرگس چشمت به محفل افتاده به ناب خرمن زلفت دلم گرفته مکان خبر دهید که آتش به حاصل افتاده به چشم منتظرم تبر خورده صد افسوس برای دیدنت این خار حائل افتاده چنانکه پای درختان حسان ثمر ریزد دو دست پور علی در مقابل افتاده
در علقمه صدایِ دو مادر به تو رسید
شرمندگی من دوبرابر به تو رسید
باب الحوائج ِ همه یِ خیمه هایِ من
سقایی حریم ِ پیمبر به تو رسید
من تشنه یِ دوباره برادر شنیدنم
حالا صدا بزن که برادر به تو رسید
از دست دادنِ تو مرا ورشکست کرد
باشد، ولی شفاعت محشر به تو رسید
فهمیده اند کشتن تو کشتن من است
بیهوده نیست اینهمه لشگر به تو رسید
نذرت قبول، خوب فدایِ علی شدی
هر کینه ای که ماند ز خیبر به تو رسید
فرقَت عمود خورد، عمودِ حرم شکست
ارثِ سر ِ شکسته یِ حیدر به تو رسید
وقتی سر ِ تو بند نشد رویِ نیزه ها
بی معجری به خیمه و معجر به تو رسید
قبر تو کوچک است، گناهِ رباب چیست؟!
میگشت در پی ِ علی اصغر به تو رسید
وقتی شهیدها سرشان رو به نیزه شد
تنها سر ِ تو بود به پهلو به نیزه شد
حضرت عباس به عرصه کربلا کفر چو طغیان گرفت ظلم جهانگیر گشت نقطه ایمان گرفت گلبن گلزار دین خزان شد از باد کین خار ستم سر به سر دامن بستان گرفت بلبل دستانسرا رو به هزیمت نهاد زاغ سیه روزگاه طرف گلستان گرفت فغان لب تشنگان گذشت از کهکشان حضرت عباس را سکینه دامن گرفت گفت تو سقای آب ما همه در پیچ و تاب ! نتوان یک جرعه آب ز بهر طفلان گرفت ؟! عباس با حال زار کشیدش اندر کنار غبار غم از رخ آن گل پژمان گرفت وعده آب روان داد به آن خسته جان اذن که تا آرد آب از شه عطشان گرفت گفت که ای نور عین نو گل باغ حسین به نرخ گیرم آب اگر که بتوان گرفت به دیده اشگبار گشت به مرکب سوار مشک تهی آب را به دوش ز احسان گرفت تیغ مشعشع کشید زهره عدوان درید پهلوی کردان شکافت عرصه میدان گرفت راه فرار از نبرد بست به بهمن ز فن تیغ گران از کف رستم دستان گرفت از تف تیغش فتاد لرزه بر اندام خصم خال خدنگش هدف چهره کیوان گرفت از دم تیغش یکی روی به دوزخ نمود> <ز آتش قهرش یکی جان بخ نیران گرفت ز الحذر و الحذر به گوش فلک گشت کر زالفرار الفرار سینه گردون گرفت در ظلمات سیه سد سکندر شکست بار دگر همچو خضر چشمه حیوان گرفت دید که آب فرات موج زنان می رود چشمه چشمش ز اشک صورت عمان گرفت گفت الا ای فرات چشمه آب حیات کناره کی تا کنون کسی ز مهمان گرفت ؟! ما زعطش در تعب ، تو می روی خشک لب مشک پر از آب کرد به کف و سر و جان گرفت تیر به چشمش زدند سینه سپر ساخت او دست ز جسمش فتاد مشک به دندان گرفت تیر زدندش به مشک دست ز هستی کشید ریخت چو آبش به خاک سر به گریبان گرفت گفت که ای بینوا می روی اندر کجا؟ چون ز تو در خیمه ها سکینه پیمان گرفت ز ضرب تیغ و سنان گشت تنش غرقه خون به خاک ، از زین ، مکان آن مه تابان گرفت ناله «ادرک اخا» رسید در خیمه ها غبار غم دامن شاه شهیدان گرفت رخت به میدان کشید جامه طاقت درید بر سر نعشش رسید سرش به دامن گرفت دید تنش غرق خون ماه رخش لاله گون خون زد و چشم ترس به چشم گریان گرفت گفت علمدار من ، مونس و غمخوار من گشتی عمر ترا ورطه طوفان گرفت ؟! خیز که در خیمه ها سکینه با اشک و آه کنون دامن زینب نالان گرفت
جریان حضرت عباس
چونکه نوبت بر بنی هاشم رسید ساخت ساز جنگ عباس رشید محرم سر و علمدار حسین در وفاداری علم در نشاتین در صباحت ، ثالث خورشید و ماه روز خصم از بیم ان چون شب سیاه در شجاعت یادگار مرتضی داده بر حکم قضا دست رض خواست در جنگ عدو رخصت ز شاه گفت شاهش کای علمدار سپاه چون علم گردد نگون در کار زار کار لشگر باید از وی انفطار گفت تنگ است ای شه خوبان دلم زندگی باشد از این پس مشکلم زین قفس برهان من دلگیر ر تابه کی زنجیر باید شیر را؟! گفت شه چون نیست زین کارت گزیر این ز پا افتادگان را دست گیر! جنگ و کین بگذار و آبی کن طلب بهر این افسردگان خشک لب>
جریان حضرت عباس(ادامه) پر کرد مشک و پس کفی از آب بر گرفت می خواست تا که نوشد از آن آب خوشگوار آمد به یادش از جگر تشنه حسین علیه السلام چون اشک خویش ریخت ز کف آب خوشگوار شد با لبان تشنه ز آب روان بیرون دل پر ز جوش و مشک به دوش آن بزرگوار کردند جمله حمله بر آن شبل مرتضی یک شیر در میانه گرگان بی شمار! یک تن کسی ندیده چندین هزار تیر یک گل کسی ندیده چندین هزار خار! والله ان قطعتم یمینی انی احامی اءبدا عن دینی و عن امام صادق الیقین نجل النبی الطاهر الاءمین بنی صدق جائنان بالدین مصدقا بالواحد الاءمین چو دست راست جداشد ز پیکر عباس گریست عرش به حال برادر عباس شکست پشت رسول از شکسته بازویش و خمید قد علی چون هلال ابرویش جهان به دیده مظلوم کربلا شب شد سپهر گفت اسیری نصیب زینب شد>> << یا نفس لا تخشی من الکفار و اءبشری برحمة الجبار مع البنی سید المختار مع جملة السادات و الاءطهار قد قطعوا ببغیهم یساری فاءصلهم یا رب حر النار الا ای پیک معراج سعادت همای رفرف اوج سعادت کنون کز دست من افتاده شمشیر ز هر سو بسته بر من راه تدبیر شتابی کن که وقت همت توست گذشت از من ، زمان خدمت توست خلاصم کن از این انبوه لشگر رسانم از وفا نزد برادر سکینه منتظر از بهر آب است ز سوز تشنگی بی صبر و تاب است و باءن الاءنکسار فی جبینه فانکدب الجبال من حنینه کافل اءهله و ساقی صبیته و حامل اللواء بعالی همته و کیف لا و هو جمال بهجته و فی محیاه سرور مهجته
< گفت : سمعا ای امیر انس و جان گر چه باشد قطره آبی به جان شد به سوی آب تازان با شتاب زد سمند باد پیما را در آب بی محابا جرعه ای در کف گرفت چون به خویش آمد دمی گرفت ای شگفت تشنه لب در خیمه سبط مصطفی آب نوشم ؟! من زهی شرط وف زاده شیر خدا با مشک آب خشک لب از آب زد بیرون رکاب یا نفس ، من بعد الحسین هونی ! و بعده لا کنت اءن تکونی ! هذا الحسین وارد المنون و تشربین بارد المعین ؟! هیهات ! ما هذا فعال دینی و لا فعال صادق الیقین آمد به یادش از لب خشک برادرش شد غیرت فرات دو چشم ز خون ترش گفتا نخورده آب گلستان حیدری داری تو میل آب ؟ کجا شد برادری ؟! تشنه است آن نو گل باغ فتوت است لب تر مکن ز آب که دور از مروت است
امام حسین علیه السلام بر بالین برادر
ای کشته راه داور من ای پشت و پناه لشگر من ای نور دو دیده تر من عباس جوان ، برادر من برخیز که من غریب و زارم بی مونس و یار غمگسارم برخیز گذر به خیمه ها کن غمخواری آل مصطفی کن بر وعده خویشتن وفا کن عباس جوان ، برادر من دیدی که فلک به ما چه ها کرد؟ ما را به غم تو مبتلی کرد کی دست ترا ز تن جدا کرد عباس جوان برادر من گفتم که در این جهان فانی شاید که تو بعد من بمانی زینب به سوی وطن رسانی تعدیتم یا شر قوم ببغیکم
حضرت عباس
سوغات تو از علقمه آیا بخورد تیر ؟ یک مشک پر از حسرت لبها بخورد تیر ؟ با دست رشیدت که در آغوش کشیدیش این آرزوی توست مبادا بخورد تیر تا چند قدم مانده به بی تابی طفلی تو آمدی و آمدی .... اما بخورد تیر *** حالا که به این خیمه تشنه نرسیدی تو خواسته ای آن قد و بالا بخورد تیر تو خواسته ای دست ترت را که بیفتد ... چشمی که رسیده است به دریا بخورد تیر تو خواسته ای حال که آبی نرساندی سرتا سر شرمندگی ات را بخورد تیر *** تو خواسته ای تا همه دار و ندارت پیش قدم حضرت زهرا بخورد تیر
حضرت عباس
هنوز نام تو در دفتر زمان جـــاری اســت و خون غیرت تو در رگ جهان جاری است هنــوز هـــم تو امید ـــید وارانـــی زلال نام تو در بغض کودکــــان جاری است چه دست بود فشاندی به آبها که هنـــوز حد یث عزت نــفس تودر زبـان جاری ا ست و از دو دست تو دشت وفــا وغیـــــرت را د و رود پای گرفته است وهمچـنان جاری است مگر نگاه تو د نبال مشــگ می گـــرد که رود اشگ زهر دیده بی امان جــاری است وفا بقامت تو قـــــد ر خویش را ســـنجید که با وفایی تو مثل بیکران جــاری است واوج آبی نامـــت شبیه معـجزه هســــت که بر مناره آ فاق چون اذان جاری است هنوز هـــم شفـــق آلود تســت چشم افـــق پیام سرخ تو در متن آسمان جاری است سفیــــنه تــــو کنـــار فــرات یاس آ لود به خون نشسته و در بحر أرمان جـاری اســــت به پای بوسی دستان آسمانی تو هزار رود فرات از نهاد جان جاری است>
<قســم به حرمت آن بــازوان قاطــــع تو که د جله د جله مرام تو در زمان جاری است تو آب را بــه تمـــنای تشنـــگی بــرد ی که در مرام تو زخم از پی سنان جاری است ******** سلام بر تو و دستان پر سخاوت تــــو ســـلام بــر ادب و غیرت و نجابت تـــو ســـلام بر قـــــلم بازوان خــونــینــت که قطعـه قطعـه شــد از بهر قاطعیـت تـو
سلا م بر عرق شـرم گـــونه ماهــــت که قطره قطره چکید از جبین عصمت تـــو سلام بر شرف و مشی ومشق و میثـــاقــت ســلام بـر دل لبریــــز از ولایت تـــو چقدر نــام تو همرنگ جـــانفشـانیهــاسـت سـلام بــر تو و آییـن استـقا مت تـــو سلام بر صدف سینه گهر خیـــــزت سلام بر سعه صــد ر بی نها یـــت تــــو به روز حادثـه بودی پنـــــــاه آل الله شکست قامـت شاه از غــــم شهادت تـــو کشم چگونه غمت را به رشــــته تحریر که شرحه شرحه قلم شد زشرح محنت تـــو
این مطلب توسط رضا رضازاده بررسی شده است. تاریخ تایید: ۹۲/۰۵/۱۴ - ۱۵:۵۰
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید.
ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.