فراموش کردم
رتبه کلی: 2015


درباره من
غلام و نوکر


اباعبدلله الحسین
حسین محمدی (حامد) (hamedmohammadi )    

حتما تا آخرش بخون واقعا باید فهمید شهیدان خدا چه ایثاری کردن...

درج شده در تاریخ ۹۳/۰۳/۱۵ ساعت 12:09 بازدید کل: 229 بازدید امروز: 227
 

برخی از رزمنده‌ها خود را جا مانده از کاروان شهدا می‌دانند و سال‌هاست دل‌شان داغدار کسانی است که روزی همسنگر بودند؛ اینها را بارها از صدای بغض‌آلودشان شنیده‌ایم؛ اما باید کسانی می‌ماندند تا روایت کنند آنچه که بر یاران خمینی(ره) گذشته است.

یکی از رزمنده‌هایی که در عملیات «خیبر» حضور داشت، سرهنگ پاسدار «اسماعیل براتی» است؛ او که امروز مسئولیت جانشینی لشکر 14 امام حسین(ع) را بر عهده دارد، در گفت‌وگو با فارس به خاطرات خود از این عملیات می‌پردازد.

* در 16 سالگی با گردان خط شکن

در زمان اجرای عملیات «خیبر» 16 ساله بودم؛ البته سال 61 هم در جبهه حضور داشتم؛ به همراه جمعی از رزمندگان اصفهان از گردان امام حسین(ع) لشکر 14 امام حسین(ع) عازم منطقه عملیاتی شدیم. قرار بود لشکر 14 در پاسگاه زید عملیات انجام بدهد؛ لشکر به منطقه اعزام شد؛ چند گردان وارد عمل شد؛ انجام عملیات در آنجا موفقیت آمیز نبود. لذا باعث شد گردان‌هایی که در اجرای عملیات نتوانسته بودند منطقه را از محاصره بیرون بیاورند، مجبور به عقب‌نشینی شوند.

طراحی بعدی برای عملیات، منطقه طلائیه بود؛ هفت گردان برای عملیات انتخاب شدند که گردان‌های امام حسین(ع)، امیرالمومنین(ع)، امام مهدی(عج) و چند گردان دیگر بودند. نیروها و فرماندهان مجبور بودند که در طلائیه عملیات انجام دهند و از راه خشکی به این جزیره راه پیدا کنند. لشکر 14 امام حسین(ع) عملیات در سه راهی شهادت را بر عهده گرفت.

فرمانده‌ای که با پاهای قطع شده نیروها را هدایت می‌کرد
رزمنده‌های عملیات خیبر

* دفترچه‌ای پر از تجربیات عملیاتی فرمانده

شهید قوچانی فرمانده گردان امام حسین(ع) بود. با توجه به اینکه گردان امام حسین(ع) آمادگی بیشتری برای عملیات داشت، به عنوان گردان خط شکن معرفی شد. یکی از خصوصیاتی که شهید قوچانی داشت، این بود که هر کاری را می‌خواست دستور دهد اول خودش انجام می‌داد و بعد به رزمنده‌ها می‌گفت تا انجام دهند.

وقتی خودمان را برای عملیات خیبر آماده می‌کردیم، شهید قوچانی جلوی ستون آمد؛ او پوتین‌هایش را از پا درآورده بود، بندهایش را به هم گره زده و به گردن آویزان کرده بود. با دیدن او جا خوردیم ولی بعد فهمیدیم که او با این کار به ما فهماند که ما هم باید همین کار را انجام دهیم.

همگی پوتین‌ها را در آورده، به گردن‌مان انداختیم و مسیر 10 ـ 13 کیلومتری را پیاده طی کردیم. همه خسته، کوفته، تشنه و گرسنه به اردوگاه رسیدیم و هر کدام گوشه‌ای افتادیم اما شهید قوچانی خم به ابرویش هم نیاورد. پوتین‌هایش را پوشید و شروع کرد و به بر پا کردن چادر.

از خصوصیت دیگر شهید قوچانی این بود که در حین عملیات دفترچه‌ای در جیب می‌گذاشت و همه نکات قابل توجه را یادداشت می‌کرد و از این یادداشت‌ها تجارب خوبی به دست می‌آورد و این تجارب را قبل از عملیات برای بچه‌ها مطرح می‌کرد.

یادم هست که قبل از عملیات خیبر چهل نکته از مهمترین تا جزیی‌ترین موارد را در جمع بچه‌ها بازگو کرد که شاید بعضی از آنها برای عده‌ای خنده‌دار بود. مثلاً می‌گفت: «قبل از شروع عملیات، قضای حاجت بجا بیاورید». که مورد خنده بچه‌ها قرار می‌گرفت ولی همین نکته‌ای که ناچیز به نظر می‌رسید، در حین عملیات برای تعدادی از بچه‌ها مشکل آفرین می‌شد.

این نکات در صحنه عملیات یکایک مورد استفاده قرار می‌گرفت و ما بسیاری از کارهایمان را بر اساس آن گفته‌ها عملی می‌کردیم. بعد از توجیه به طرف منطقه هدایت شدیم و از کنار جاده حرکت ‌کردیم به طرف دشمن.

فرمانده‌ای که با پاهای قطع شده نیروها را هدایت می‌کرد
منطقه عملیاتی لشکر امام حسین علیه السلام در عملیات خیبر، خوزستان ـ منطقه طلائیه

* غافلگیر کردن دشمن در کمین

گروهان یک، دو و سه به ترتیب پشت سر هم بودیم. فاصله‌ ما تا نیروهای عراقی دو کیلومتر بود. پشت سر گروهان سه گردان امام حسین(ع) هم گردان‌های دیگر، حرکت می‌کردند. تا نزدیک بعثی‌ها رسیدیم. دشمن کمین 200 تا 300 متری برای ما آماده کرده بود تا اول با آن کمین درگیر شده و بعد با نیروهای اصلی درگیر شویم. به لطف خدا و دعای رزمندگان، طوری حرکت کردیم که کمین دشمن اصلاً متوجه حضور ما نشد. یکی از عراقی‌ها در سنگر نشسته بود، وقتی متوجه نیروهای ایرانی شد، از ترس زبانش بند آمد و نتوانست عکس‌العمل از خود نشان دهد.

فرمانده گروهان اول، سر ستون حرکت می‌کرد، صحنه را آرام به نیرویی که پشت سرش بود می‌گفت، نیروها همین طور به همدیگر پیام را انتقال می‌دادند تا اینکه پیام به نفر آخر می‌رسید؛ فرمانده گروهان در سرستون گفته بود: «مواظب باشید اگر این سنگر کمین دشمن عکس‌العملی نشان داد، نگذارید کوچکترین خطایی از او سر بزند».

از طرفی دیگر خدا چنان ترس در وجود نیروهای حاضر در سنگر کمین عراقی انداخت که نتوانستند عکس‌العملی از خود نشان دهند. پشت سر فرمانده بودیم. نزدیک بولدوزرها در سه راهی شهادت رسیدیم. هر ثانیه که به دشمن نزدیک‌تر می‌شدیم، عمق آب زیادتر می‌شد. این امکان می‌رفت که دشمن ما را ببیند و تلفات سنگینی از ما بگیرد. بعد از اینکه نزدیک لودر و بولدوزرها رسیدیم، لطف خدا بود که بولدوزر احتیاج به تعمیر پیدا می‌کند، راننده هم با چکش می‌خواست آن را تعمیر کند لذا صدای ضربات چکش منجر به این شده بود که آن راننده هم متوجه حضور ما نشود.

* نردبانی برای عبور از آب

با توجه به اینکه در شناسایی منطقه به ما اعلام شده بود، دشمن برای ممانعت از عبور رزمنده‌ها آب در منطقه راه انداخته است، لذا برای عبور از این مانع که ممکن بود رزمنده‌های نوجوان و با جثه کوچک را آب ببرد، همراه خود نردبان‌های آلومینیومی بردیم؛ وقتی به مانع رسیدیم، رزمنده‌های قوی‌تر از دو طرف نردبان گرفتند تا رزمنده‌ها از آب عبور کنند.

نیروهای اصلی عراق هنوز ما را ندیده بودند اما احساس می‌کردند در منطقه تحرکاتی است، لذا با تیربار شروع به تیراندازی کردند، موشک‌های دشمن شروع به آتش کرد و تعدادی از نیروها شهید و مجروح شدند. بعد هم درگیری تن به تن با عراقی‌ها شروع شد.

فرمانده‌ای که با پاهای قطع شده نیروها را هدایت می‌کرد
رزمنده مجروح در عملیات خیبر

* پاکسازی سنگرهای عراقی

گردان خط شکن بودیم و باید راه را باز می‌کردیم که گردان‌های بعدی داخل منطقه شوند. شروع به پاکسازی کردیم تا به بچه‌های لشکر 27 محمد رسول الله(ص) برسیم؛ سنگرهای عراقی را پاکسازی کردیم؛ یکی از بچه‌های امدادگر همراهم بود، او چراغ را داخل سنگر می‌انداخت و بنده هم داخل سنگر تیراندازی می‌کردم و می‌رفتیم به سراغ سنگر بعدی. در این حین یکی از بعثی‌ها نارنجکی انداخت و آن امدادگر زخمی شد بعد هم یکی دیگر از آنها امدادگر را گرفت با مشت به صورتش زد و او را در دهانه سنگر قرار داد به عنوان سپر. چند دقیقه‌ای طول کشید تا این رزمنده امدادگر را از دست عراقی‌ها آزاد کنیم، به همین خاطر در کارمان وقفه ایجاد شد.

مجدد راهی شدیم تا به بچه‌های لشکر 27 برسیم اما خبری از این نیروها نبود. کسب تکلیف کردیم که چه کنیم؟ به ما گفتند: «در همان جا که هستید سنگر بسازید و خط دفاعی تشکیل دهید» ما همین کار را کردیم. هوا داشت روشن می‌شد. گردان‌هایی که قرار بود به منطقه بروند، حرکت کردند. بعضی از یگان‌ها به دلیل سختی عملیات و آتش شدید دشمن نتوانستند به لشکر 14 بپیوندند.

* با دیدن شهید خرازی تمام سختی‌ها آسان شد

عراقی‌ها در ساعت 10 - 9 صبح با تعداد زیادی از تانک‌های خود به طرف ما حرکت کردند. هواپیمای صدام از بالا بمباران می‌کرد و بعد متوجه شدیم عراقی‌ها از بمب‌های شیمیایی استفاده می‌کنند؛ امکانات دفاعی نداشتیم؛ بعضی از بچه‌ها شیمیایی شدند این حمله تا ساعت یازده و نیم ادامه داشت و تقریباً ما را محاصره کردند.

شهید خرازی به آنجا آمد؛ درباره عاقبت عملیات نگران بودیم اما با دیدن او سختی‌ها را فراموش کردیم. او با حرف‌ها و تذکراتش قوت زیادی به نیروها داد. بعد از این صحبت‌ها، طی حمله دشمن دست شهید خرازی قطع شد؛ خیلی ناراحت شدیم. او را به عقب بردند. از یک طرف هم خوشحال بودیم که خرازی شهید نشد.

بعضی از بچه‌ها همچنان احساس ناراحتی داشتند فرماندهان آمدند تا روحیه بدهند و به آنها می‌گفتند: «زمان پیامبر اسلام(ص) هم ما این اتفاق‌ها را شاهد بودیم. ایشان و حضرت علی (ع) بارها مجروح ‌شدند و... ».

فرمانده‌ای که با پاهای قطع شده نیروها را هدایت می‌کرد
نفربر پی ام پی در منطقه عملیاتی خیبر، خوزستان -منطقه طلائیه

* استفاده از ابزار دشمن علیه دشمن

امکانات ما در این عملیات محدود بود؛ صبح عملیات تعدادی از نیروهای ما چند دستگاه تانک و بولدوزر از عراقی‌ها به غنیمت گرفتند. تعدادی از بچه‌ها که می‌توانستند از این دستگاه‌ها استفاده کنند، از این امکانات دشمن علیه خودشان استفاده کردند.

با توجه به اینکه دشمن به طرف ما می‌آمد و تیراندازی‌های آنها ادامه داشت بچه‌ها با همان ابزار جان‌پناهی درست کردند حتی فرماندهان به ما دستور داده بودند که حتی‌الامکان تجهیزات و مهمات دشمن را منهدم نکنید و بیشتر غنیمت گرفته و از آن استفاده کنید.

* دو راهی اسارت یا شهادت

فشار و آتش عراقی‌ها زیاد بود؛ تعدادی از رزمنده‌ها زخمی شده بودند و تعدادی را نیز عراقی اسیر کرده بودند؛ عملیات سختی داشتیم؛ فرماندهان به ما گفتند: «وظیفه شماست که این محل را حفظ کنید؛ اینجا مانند تنگه احد است». وقتی رزمنده‌ها این جملات را می‌شنیدند احساس می‌کردند در رکاب پیامبر(ص) می‌جنگند لذا خیلی سختی‌ها را تحمل می‌کردند.

تدارکات و مهمات به ما نمی‌رسید؛ توپخانه‌ها به قدر کافی آتش نداشت؛ تا نزدیکی ساعت 3 بعد از ظهر تقریباً تمام نیروهای ما همه از منطقه خارج ‌شدند اما کسی به ما نگفت که دستور عقب‌نشینی داده شده است؛ ما فکر می‌کردیم هنوز باید استقامت کنیم.

حدود ساعت 4 و نیم بود که دیدم عراقی‌ها سه راهی شهادت را تصرف کرده‌اند؛ 10 ـ 15 نفر مانده بودیم؛ باهم به این نتیجه رسیدیم که راهی جز اسیر شدن نداریم؛ مدارکی که همراه داشتیم را زیر خاک دفن کردیم؛ تعدادی از رزمنده‌ها لباس‌شان را درآوردند تا اسیر شویم؛ با دیدن صحنه‌ای، از اسارت منصرف شدیم؛ دیدیم که تعدادی از پاسدارهایی که منطقه را با دستور شهید خرازی تصرف کرده بودند، توسط عراقی‌ها به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته شدند و حتی بعثی‌ها به طرف مجروحان ما تیر خلاص شلیک می‌کردند. با دیدن این صحنه دردناک، تصمیم گرفتیم تا پای کشته شدن با اینها بجنگیم.

مهمات نداشتیم؛ تنها سلاح‌مان کلاشینکف بود؛ نیم ساعت با عراقی‌ها درگیر شدیم؛ عراقی‌ها به طرف ما موشک آرپی‌جی می‌زدند؛ با وجود کمبود مهمات، تمام تلاش‌مان را کردیم؛ آنها حدود 100 متر به عقب رفتند؛ بعد از عقب‌نشینی آنها، می‌دانستیم که اگر بمانیم، اسیر می‌شویم؛ لذا منطقه را ترک کردیم. تعدادی از رزمنده‌هایی که با ما بودند، زخمی و شهید شدند.

فرمانده‌ای که با پاهای قطع شده نیروها را هدایت می‌کرد
تعدادی از شهدای لشکر امام حسین علیه السلام در عملیات خیبر، خوزستان_ منطقه طلائیه

* مجروحانی که در آب افتاده بودند

در مسیر صحنه‌های دلخراشی دیدیم؛ یکی از آنها این بود که تعدادی از مجروحان ما را در نفربر «پی‌ام پی» حمل می‌کردند که توپ مستقیم تانک به آن اصابت کرده بود و این مجروحان به دلیل شلیک گلوله توپ مستقیم داخل آب افتاده بودند؛ با نگاه و دست و پا زدن‌شان در آب احساس می‌کردیم که آنها کمک می‌خواهند؛ هیچ راهی نداشتیم و شرایط طوری نبود که آن بندگان خدا را نجات دهیم.

* گروهان مفقود

به عقب برگشتیم، از مغرب گذشته بود، به محل استقرار لشکر 14 رسیدیم؛ اسم گروهان ما را جزو گروهان مفقودی ثبت کرده بودند، آن روز تعداد کشته و زخمی‌های گردان امام حسین‌(ع) که گردان خط شکن بود بالا بود. این شرایط ما در منطقه طلاییه بسیار سخت بود، مقاومت در طلاییه طوری بود که شهید میثمی در این رابطه می‌گوید «کسانی که در طلاییه مقاومت کردند و سختی‌های آن را تحمل کردند اگر روز عاشورا در کربلا بودند قطعاً پیرو امام حسین (ع) می‌شدند».

فرمانده‌ای که با پاهای قطع شده نیروها را هدایت می‌کرد
تعدادی از شهدای لشکر امام حسین علیه السلام در عملیات خیبر، خوزستان ـ منطقه طلائیه

* فرمانده‌ای که با پاهای قطع شده نیروها را هدایت می‌کرد

در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران توازنی وجود نداشت؛ تعلیماتی که رزمنده‌ها از عاشورا آموخته بودند را در این عملیات پیاده کردند؛ در واقع اگر تعالیم عاشورا نبود، رزمنده‌ها 10 دقیقه هم نمی‌توانستند مقاومت کنند.

آن دوران رزمنده‌ها در هر شرایطی ایستادگی کردند؛ باید سختی و مقاومت بچه‌ها در مقابل دشمن بیان شود. رزمنده و فرماندهان همه در صحنه بودند؛ شهید حسین خرازی که فرمانده لشکر در این عملیات بود، در این عملیات دستش قطع شد اما اما با تمام این اوضاع وقتی می‌خواستند او را به عقب منتقل کنند در حین انتقال به نیروها روحیه می‌داد و مسائل را سفارش می‌کرد.

فرمانده گردان دیگری داشتیم که به نام شهید «ابراهیم خلیلی» در گردان امام حسن (ع). پاهای او در عملیات خیبر به دلیل اصابت گلوله توپ از ناحیه بالای ران قطع شد؛ بی‌سیم‌چی او تعریف می‌کرد: «شهید خلیلی با آن که شرایط سخت و اوضاع جسمی وخیمی داشت به رزمنده‌ها روحیه می‌داد و همچنان نیروها را هدایت می‌کرد. ما وضعیت جسمی شهید خلیلی را می‌دانستیم اما با این حال او به ما روحیه می‌داد و چند ساعت بعد هم شهید شد».

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۰۳/۱۵ - ۱۲:۰۹
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)