فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 15562


درباره من
حمید بلا (hamidbala )    

همپای بارون

درج شده در تاریخ ۹۲/۰۳/۲۷ ساعت 20:43 بازدید کل: 162 بازدید امروز: 122
 

تــو چه آسان گــذری غافـل از اندوه درونم

 

 

تا خم کوچـه به دنبال تو لغـزید نگاهم

تو ندیدی

باز هم مثل همیشه از دلم و برای دلم

یادمه یه روزی همونجایی که خودتم میدونی ، روی همون صندلی سادهء آهنی کنارم نشستی و خیلی آروم به اشکایی که داشتن حس میکردن میخوای چی بگی نگاه میکردی

شاید بهونهء خوبی بود واسه رها شدن از این تنگ کوچیک اما زلال و دلبستن به آب حوضچه ای که سالهاست کسی عوضش نکرده

دلم میخواست با دستای خودت پاکشون کنی ولی افسوس

کشو کمدمو که میکشم همون دستمال زرد رنگ تاشده رو میبینم

هنوزم عطر تو رو یادم میاره

سه شنبه تجربهء قشنگی بود

این بار پا به پای من گریه کرد ، چه خوب شد که اینقدر راحت میتونستم اشک بریزم بیخیال از نگاه های غریب مردم کوچه و خیابون خاطره ها

انگار تو آغوشش بودم چون قطره قطرهء بغضشو بین موهام و روی صورتم حس میکردم

کاش هیچ وقت بارون سه شنبه بند نمیومد ، چه دل پر دردی داره گاهی این آسمون خدا

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۲/۰۳/۲۷ - ۲۰:۴۳
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)