تــو چه آسان گــذری غافـل از اندوه درونم
تا خم کوچـه به دنبال تو لغـزید نگاهم
تو ندیدی
باز هم مثل همیشه از دلم و برای دلم
یادمه یه روزی همونجایی که خودتم میدونی ، روی همون صندلی سادهء آهنی کنارم نشستی و خیلی آروم به اشکایی که داشتن حس میکردن میخوای چی بگی نگاه میکردی
شاید بهونهء خوبی بود واسه رها شدن از این تنگ کوچیک اما زلال و دلبستن به آب حوضچه ای که سالهاست کسی عوضش نکرده
دلم میخواست با دستای خودت پاکشون کنی ولی افسوس
کشو کمدمو که میکشم همون دستمال زرد رنگ تاشده رو میبینم
هنوزم عطر تو رو یادم میاره
سه شنبه تجربهء قشنگی بود
این بار پا به پای من گریه کرد ، چه خوب شد که اینقدر راحت میتونستم اشک بریزم بیخیال از نگاه های غریب مردم کوچه و خیابون خاطره ها
انگار تو آغوشش بودم چون قطره قطرهء بغضشو بین موهام و روی صورتم حس میکردم
کاش هیچ وقت بارون سه شنبه بند نمیومد ، چه دل پر دردی داره گاهی این آسمون خدا