باز و دوباره باز در این تنهایی
دور از تو به تو می اندیشم
به تو که بهترینی
به تو که همیشه دور از منی اما در قلبم
به تو که همه ی ارزویم هستی
همه ی زندگیم
من در جاده ی پر پیچ و خم زندگی
به انتظارت ایستاده ام تا بیایی
بیایی و مرا از این ابرهای سیاه دلتنگی دور کنی
چشم هایم را به اسمانی که خدایت در ان است دوخته ام
و دست های خسته ام را سوی او دراز کرده ام
و از تو می خواهم که بیایی
و مرا از عطر نفسهایت لبریز کنی
بیایی و مرا به سرزمین اب های نقره ای
به سرزمین ارزوها ببری
و امشب باز به گذشته می نگرم
انجا که در اوج ناامیدی سر راهم قرار گرفتی
و با نگاهت قلب یخ زده ام را گرما بخشیدی
و امشب چون گذشته حرف هایم برای توست
آه...پس کی می ایی؟!
چشم های خسته ام انتظار امدنت را می کشد
پس بیا و با نگاه اسمانیت
با قلب پر امیدت
و با دست های مهربانت
مرا از این جهنم بی تو بودن
به بهشت چشمانت ببر
تا در کنارت واژه های دیگر نیز معنا پیدا کند