یا لطیف
سلام...
بعضی وقتها زندگی آدم دچار وضعی عجیب میشه. انگار از همه طرف داری بد میاری. همون وقتایی که تموم روزنه های امید به روت بسته میشه. حس می کنی در پایین ترین نقطه ی دنیا ایستادی و حس می کنی دیگه تمومه...توی این لحظات شیطان هم میاد کمک و کلا آیه ی یاس را برات می خونه. حال غریقی را داری که طوفان سهمگین داره آخرین تکه چوب را هم از دستات می کشه بیرون. یا حال راه گم کرده ای در کویر که عطش و خستگی دیگه حتی اجازه نمیده پلک هاش باز بمونن...
تصورش را بکن توی چنین وضعیتی از لابه لای پلک های نیمه بسته ات یه تک درخت را در کویر ببینی. تک درختی که حرکت برگ هاش بهت نوید و امید زندگی بده.
اون تک درخت مطمئنا خدا نیست. چون پایان زندگی آدم پایان خداوندی خدا نیست. اما اون تک درخت را خدا مامور کرده برای نجات تو در اوج ناامیدی.
من تک درختی دارم در این کویر بی انتهای زندگی که در اوج سختی ها فشارها ناملایمت ها و خلاصه در اوج عطش و خستگی از میان پلک های نیمه سنگین بهش چشم می دوزم و تنها با احساس بودنش باز زنده می مونم و امیدوارانه نفس می کشم.
خدای خوبم تو را بخاطر آفریدن این تک درخت زیبا و بی نظیر در این کویر انسانیت می ستایم و شکر می گویم.
شما هم این تک درخت را در کویر زندگی دارید. اگه فکر می کنید نیست اشتباه می کنید. کمی بیشتر و با دقت ببینید. پیداش می کنید.
یاعلی مدد