فراموش کردم
رتبه کلی: 1255


درباره من
"با عرض ارادت به فروغ که شعرهایش اسیر را به عصیان وامیدارد"
اگر غزل میگفتم
یا اگر دلخوشیم رادریک قصیده میگنجاندم
اگر در بند قافیه میماندم
شاید یک روز میشدم یک پروین
اما میبینی که
شعرهایم مثل خودم آزادند
میتوانند هر کجا که دلشان خواست ردیف و قافیه بنشانند
من آنها را سپردم به هوای دلشان
شاید میخواهند بگویند بمن
گر صبر کنی از پوسته قلبت یک روز ترکی پیدا خواهد شد
واز آن یک پیچک به هوا خواهد برخاست
شاید آن روز به جرات بتوانم بگویم
من یک فروغ دیگرهستم


دوستان من متاهلم لطفا پیام خصوصی عشقولانه نفرستین ممنون.

افقی جدید پیش رویم است به پشت سر نگاه نخواهم کرد. کسی که منو از دست داد برای همیشه کنارش گذاشتم اونقدر خاطرات بد پشت سر هست که حتی ارزش یه سر برگردوندن هم نداره.فقط رو بجلو حتی اگه یه دریا یا دره عمیق باشه میشه دور زد اما به عقب بر نگشت.

خدایا میدونم مثل همیشه دوسم داری و دستمو میگیری پس با من باش من جز تو کسیو ندارم.خداجون فقط تو فقط تو. به امید خودت
آلما**** (hanyoooo )    

سلام صبحتون بخیر

درج شده در تاریخ ۹۴/۰۱/۲۵ ساعت 08:26 بازدید کل: 251 بازدید امروز: 250
 

صبح و ِطلوع شعر و غزل ، ناشتای تو

 یعنی سلام ، زنده شدم با دعــــای تو

یعنی دوباره... با تو من از خواب می پرم

با مـــوج های ملتهب خنده هـــای تــــو

حس می کنم که جنبش رگها و قلب من

تنظیـــم می شوند بــــه آهنگ پــــــای تو

یعنی که رگ رگ تن من شوق می شود

یعنی کـــه تنگ می شود این دل برای تو

احساس می کنم که تو من می شوی و من

یک لــحظه خواستم کـــه بیایــم بــه جای تو

یک لحظه من بـــه خوبی تــو باشم و دلم

یک لحظه ! یک دقیقه! ... شود آشنای تو

تازه سلام اول این قصــه می رسد

پر می شود تمام من از ماجرای تو

گنجشک می شوی و قناری نغمه خوان

در گــوش من ترنــــم نــــرم صدای تـــــو

تو خوبی آنقدر کـه هوا خوب می شود

اصلا هوای من شده خوب از هوای تو

خورشید هم به قدر تو زیبا و خوب نیست

گـــل ، سعی می کند کـه در آرد ادای تو

اصلا خودت بگو که چه کردی که ساختت

این سان لطیف و ناز و معطر ، خدای تو ؟

خوابـــم گرفته با تغـــزل آرام در صدات

آرام می شود دوباره دل از لای لای تو

صبحانه حاضرست ، بفرما غزل بنوش

طعم بهشت می دهد امروز چای تو!!!

برنامه چیست ؟ زل زدن محض در نگات

اکــــران ماندگار تــــو و سینمـــای تــــو

حالا منم و لطف تــــو هر لحـظه بیشتر

هی سوء استفاده شد از این حیای تو

من چیزهــــای خــوب زیادی نداشتم!

می فهمم آخر ارزش و قدر و بهای تو

می فهمم اینکه نوری و آب و درخت و ...آه

می دانم اینکه تــوی جهـان نیست تای ِ تو

می دانم اینکه جهــــان ، تلخ و شور و سرد

سنگ و سیاه و سخت تمامش ، سوای تو!

من بیست و هشت سال خودم را نوشته ام

می ریـــزم ایـــن تمــــام خودم را بـــه پای تو

اصلا برای چیست من اینقدر حرف ... حرف …حرف

اصلا  تمــــام  زندگـــــی  من  فـــــــــدای ِ  تــــو

 

امیر مرزبان

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۴/۰۱/۲۶ - ۰۸:۰۱
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)