فراموش کردم
رتبه کلی: 1255


درباره من
"با عرض ارادت به فروغ که شعرهایش اسیر را به عصیان وامیدارد"
اگر غزل میگفتم
یا اگر دلخوشیم رادریک قصیده میگنجاندم
اگر در بند قافیه میماندم
شاید یک روز میشدم یک پروین
اما میبینی که
شعرهایم مثل خودم آزادند
میتوانند هر کجا که دلشان خواست ردیف و قافیه بنشانند
من آنها را سپردم به هوای دلشان
شاید میخواهند بگویند بمن
گر صبر کنی از پوسته قلبت یک روز ترکی پیدا خواهد شد
واز آن یک پیچک به هوا خواهد برخاست
شاید آن روز به جرات بتوانم بگویم
من یک فروغ دیگرهستم


دوستان من متاهلم لطفا پیام خصوصی عشقولانه نفرستین ممنون.

افقی جدید پیش رویم است به پشت سر نگاه نخواهم کرد. کسی که منو از دست داد برای همیشه کنارش گذاشتم اونقدر خاطرات بد پشت سر هست که حتی ارزش یه سر برگردوندن هم نداره.فقط رو بجلو حتی اگه یه دریا یا دره عمیق باشه میشه دور زد اما به عقب بر نگشت.

خدایا میدونم مثل همیشه دوسم داری و دستمو میگیری پس با من باش من جز تو کسیو ندارم.خداجون فقط تو فقط تو. به امید خودت
آلما**** (hanyoooo )    

سلام

درج شده در تاریخ ۹۴/۰۲/۲۰ ساعت 07:58 بازدید کل: 231 بازدید امروز: 230
 

سلام صبح بخیر  دوستای کم معرفت کم محبت و هرچی کمه{#}

چشم که می گشایی، به تو لبخند می زند زندگی.

طلوعی دوباره است؛ فرصتی دوباره برای شکفتن

بر تاقچه های روشن صبح، در تکاپوی سلام خداوندی:

چشم هایت را برمی داری و می دوی درهای و هوی صداها و عطرها.

شب را آرام می تکانی از جانمازت و ملکوت، بر گونه ات می خندد. از خبرها بگذر، از خیابان ها؛ از طارمی های خورشید بگذر و از تمام کلماتی که دست افشان، بر حاشیه ها می گذرند.

صورت به صورت شهر بگذار و با تمام فریادت بخند. تو شروع شده ای... .

سلام ای سلام خداوند! سلام ای هوای روان بر دریچه های بی هنگام!

سلام ای عطر بی مرز!

ذرات، مرا می خوانند؛ آن چنان که آفتاب بر دره های خاموش جهان آواز می خواند.

برمی خیزم و با تمام تنم از رخوت خویش بیرون می زنم. در نفخات تو می چرخم و باز می چرخم، ای هیجان ناتمام! سلام ای هیجان ناتمام!

دست هایت در شیار دقایق می دود و همچنان بر طبل تلاش می کوبی؛ در تکاپوی سهم خویش بر سفره بی حصار خداوند.

با لبان این همه انسان می خندی، وقتی که شانه ات، تکیه گاه جداره های جهان است.

عشق، سر بر زانویت می گذارد و تو همچنان بر طبل تلاش می کوبی. لب بر پینه دستانت می گذاری و عطرهای دنیا را می نوشی.

نسیم متراکم شهر از پیشانی ات می گذرد و قندیل آسمان از صدایت می آویزد.

بر گام هایت محکم بایست و باقی مانده توانت را سرود بخوان؛ سرودی بر گسله های ویران زمان.

جاده تو را نمی برد؛ تویی که چون رودی پر خم راه را با خویش به دریا کشانده ای؛ راه می خندد و دریا. ملکوت می خندد و تو بر تاقچه های روشن صبح.

صبح شده است . . .

نمیدونم از کی{#}

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۴/۰۲/۲۰ - ۰۷:۵۸
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
1 2


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)