آیا آذربایجانیان فارس زبان بوده اند؟
Urmu
آیا آذربایجانیان فارس زبان بوده اند؟
برای اثبات هر ادعای تاریخی علاوه بر مستندات تاریخی، نشان دادن معقول و منطقی بودن آن ادعا نیز ضروری است و این همان نکته ای است که مروجین تئوری تغییر زبان آذربایجانیان از تاتی (شاخه ای از زبان فارسی) به ترکی، هرگز بدان نمی پردازند. به این معنی که تنها با تکیه بر این استدلال تاریخی که نویسندگان و شاعران بزرگی که از سرزمین آذربایجان برخاسته اند آثار خود را به زبان فارسی نوشته اند و یا اینکه چند روستا در آذربایجان یافته شده که به زبان تاتی سخن می گویند، نتیجه می گیرند که ساکنان این سرزمین فارس زبان بوده اند. که خود این استدلال بدلیل اینکه شاعرانی همچون نسیمی، قاضی برهان الدین، ضریر، شاه اسماعیل ختائی، فضولی، حسن اغلو، نصیر باکویی، صائب تبریزی، قوسی تبریزی، تاثیر، امانی، شاه عباس ثانی، واقف ، آقا مسیح شیروانی و … به زبان ترکی سروده اند دچار نقصان ذاتی است. هرچند برخی از این مدعیان رندی به خرج داده و ظهور این شاعران را به شروع پروسه ترک شدن مردمان فارس این نواحی نسبت می دهند! این استدلال که تفاوتی بین زبان شفاهی و نوشتاری قائل نمی شود که بنا به استدلالهای ارائه شده در مقاله قبلی اینجانب (اخبار روز دوشنبه هشتم اسفند 1384 با عنوان “چرا در هزار سال حکومت ترکان بر ایران، فارسی زبان رایج بود و نه ترکی؟!”) متفاوت بودن آنها در دوران کهن اجتناب ناپذیر بوده است؛ همانقدر بی اعتبار است که امروز بگوییم، شاعری مانند پروین اعتصامی چون به زبان فارسی شعر سروده است پس حتما فارس زبان بوده است و سپس، از آنجا که می دانیم پروین اعتصامی متولد تبریز بوده است پس نتیجه بگیریم که کل مردم تبریز فارس زبان هستند!؟ همچنین این استدلال باید ما را به این نتیجه گیری برساند که چون بسیاری از متفکرین و اندیشمندان اروپایی تا حدود اویل قرون وسطی مطالب خود را به زبان لاتین (یعنی زبان علمی امپراتوری روم و کلیسای کاتولیک) می نوشتند و نه زبان مادری خودشان (مثلا آلمانی و فرانسوی)، پس حتما تمام اروپاییان به زبان لاتین صحبت می کرده اند و شاید بعدها قبایل وحشی از شمال اروپا به این مناطق هجوم آورده و زبان مردم متمدن منطقه را تغییر داده باشند! البته بماند که قبایل وحشی با اتکا به کدام قابلیتهای فرهنگی توانسته اند فرهنگ و زبان خود را بر مردم متمدن منطقه غالب سازند و همین گونه است در مورد قبایل به اصطلاح وحشی مغول که ادعا می شود زبان خود را بر مردمان متمدن فارس منطقه آذربایجان مسلط کرده اند! اما نکته مهم دیگر این است که طرفداران این تئوری، علاوه بر استدلال های تاریخی، باید در مورد چگونگی وقوع این تغییر زبان وسیع (ادعای تغییر زبان مردم آذربایجان از فارسی به ترکی) آن هم در یک محدوده جغرافیایی وسیعی از کوههای قفقاز گرفته (جمهوری آذربایجان فعلی) تا نزدیکی های تهران (قزوین و بوئین زهرا) و در دورانی که مفهومی به نام آموزش همگانی توسط دولتها وجود نداشت و تعداد باسودان در هر شهر به تعداد انگشتان دست می رسید، دلایل عقلی و منطقی بیاورند. کسانی که این ادعا را مطرح می کنند یا هیچ شناختی از اوضاع اجتماعی دوران گذشته تاریخ ندارند و یا نمی خواهند داشته باشند! در دورانی که ارتباطات بین مناطق جغرافیایی مختلف به قدری پایین بود که خبر عصیان و شورش در مناطق دوردست روزها طول می کشید تا به گوش حکومت مرکزی برسد، قابل تصور نیست که یک حکومت مهاجم، زبان مردمی را که به صورت قبیله ای زندگی می کردند و گاه حتی ازدواج های بین قبیله ای نیز به ندرت انجام می شد؛ به کلی تغییر داده باشند!؟ این که حکومت های مهاجم چگونه به خانه های تک تک مردم نفوذ کرده و زبان خود را به کودکان آنها آموخته اند و در نهایت چنان زبان آنها را تغییر داده اند که تنها در چند دهکده کوچک آثاری از زبان قدیمی باقی مانده است؛ سوالی اساسی است که مدعیان این تئوری باید پاسخ قانع کننده ای برای آن بیابند. این در حالیست که با وجود تلاشهای بی وقفه حاکمین صد ساله اخیر ایران برای تغییر زبان مردم آذربایجان از ترکی به فارسی که با کمک سیستم آموزش همگانی به زبان فارسی و وسائل ارتباط جمعی پر نفوذی چون رادیو و تلویزیون که با پشتوانه تحقیر شدید زبان، تاریخ و فرهنگ آذربایجان و تئوری هایی همچون همین تئوری آریایی الاصل بودن آذربایجانیان همراه بوده است؛ هنوز زبان ترکی در سرزمینهای تاریخی آذربایجان به حیات خود ادامه می دهد. در مورد دهکده هایی که در آنها زبان تاتی وجود دارد نیز آیا این استدلال معقول تر نیست که بگوییم آنها باقیمانده قبایل فارس زبانی هستند که در گذشته های دور به این مناطق کوچ کرده اند؟ چگونه است که وجود میلیونها ترک زبان در این مناطق دلیل بر ترک بودن اجداد آنها نیست ولی وجود چند روستا به زبان تاتی، دلیلی محکم! بر فارس بودن اجداد این مردمان است؟! و اگر این چنین است چرا وجود ساکنان ترک زبان در چهار گوشه ایران و حتی در تمام استانهای فارس نشین ایران، دلیلی بر ترک بودن فارسها نیست؟! حقایق تاریخی نشان می دهند که برای تغییر زبان در یک منطقه تنها راه، قتل عام ساکنین قبلی و یا کوچ اجباری آنها به مناطق دیگر و جایگزین کردن آنها با مردمانی با زبان و نژاد جدید است که از نمونه های تاریخی نزدیک آن می توان اقدام هیتلر در قتل عام یهودیان اروپا و یا کوچ اجباری ارمنیان ساکن اطراف دریاچه وان در ترکیه را نام برد. بنابراین توضیحات گذرا و مبهمی همچون “پاره ای جا به جایی های قومی” که آقای دوستخواه به آن اشاره کرده اند، به هیچ وجه توجیه کننده مساله ای به بزرگی ادعای تغییر کامل زبان در یک منطقه جغرافیایی گسترده، نیست. (اخبار روز چهارشنبه دهم اسفند 1384 با عنوان ” چند یادآوری ی بایسته درباره ی استقلال ِ ساختاری ی ِ زبان ِ فارسی”) اما آنچه که بسیار واضح و آشکار است، هیچ اشاره ای در تاریخ ایران بعد از اسلام به وجود چنین قتل عام وسیع و یا کوچ اجباری وسیعی در منطقه بزرگ و گسترده ای که آذربایجانیان امروز ساکنند؛ وجود ندارد و کاملا بعید است که چنین اتفاق مهمی به فرض وقوع، از خاطره تاریخ به کلی محو شده باشد. حتی به فرض محال درست بودن این نظریه، باز نمی توان گفت که آذربایجانیان فارس زبان بوده اند (به همان دلیل که امروز ترکهای ساکن اطراف دریاچه وان را نمی توان همان ارمنیانی دانست که زبانشان ترکی شده است!) بلکه در آن صورت درست تر خواهد بود که بگوییم ساکنان قدیمی فارس منطقه به هر دلیلی از منطقه کوچ کرده اند و قبایل ترک جایگزین آنها شده اند. حقایق تاریخی نشان می دهد که در دوران گذشته حکومتها نفوذ چندانی در بطن جامعه نداشتند و هرگز توانایی ایجاد تغییر در خصوصی ترین بخش های حیات انسانها که زبان یکی از مهمترین آنهاست نداشته اند و وجود حدود 6000 هزار زبان و گویش در جهان امروز که از گذشته به یادگار مانده است، در مقایسه با تعداد معدود حکومتهای موجود در آن دوران، خود بیانگر آن است که حکومتهای دوران کهن ابزارهای لازم جهت تغییر و یکسان سازی زبان انسانها را نداشته اند و تنوع زبان در بین انسانها روز به روز در حال گسترش بوده است. این درست برعکس دوران جدید است که با آغاز عصر ارتباطات و جهانی شدن، یک نوع گرایش به سمت زبان مشترک بین المللی به دلیل نیازهای جدید در حال تقویت شدن است و زبانهای با تعداد متکلمین کم با خطر از میان رفتن روبرو هستند. اما در همین دوران نیز تلاش برای حفظ و حراست از زبان های مختلف که در واقع همچون آثار باستانی گرانقدری هستند که اندیشه، فرهنگ، هنر و تاریخ بخشی از انسانها را در خود جای داده اند؛ مورد توجه جدی قرار گرفته است که اختصاص یک روز به عنوان روز جهانی زبان مادری در همین راستاست. در واقع امروزه انسانها به این باور رسیده اند که راه برطرف کردن نیازهای ارتباطی دنیای جدید، نه فراموشی زبان مادری و جایگزینی آن با زبانهای بزرگ بین المللی، بلکه گسترش آموزش زبانهای دوم و سوم در کنار زبان مادری است. تحقیقات نیز نشان داده است که دوزبانگی باعث افزایش ضریب هوشی کودکان می شود و به هیچ وجه پدیده نامناسبی نیست. آقای دوستخواه در مقاله خود مرا متهم کرده اند که درباره آذربایجان چنان صحبت کرده ام که گویا آذربایجانیان ایرانی نیستند. اما به نظر من این برداشت شخصی از آنجا ناشی می شود که ایشان ایرانی بودن را مساوی فارس بودن و یا آریایی بودن معنی می کنند و چون من گفته ام که آذربایجانیان از قدیم الایام ترک بوده اند پس نتیجه گرفته اند که من معتقدم آذربایجانی ها ایرانی نیستند! در حالیکه سرزمینی که ایران نامیده می شود حداقل در هزار سال بعد از اسلام توسط قبائل مختلف ترک و از جمله آذربایجانیها حراست شده و به صورت یکپارچه حفظ شده است و اگر آنها نبودند این سرزمین یا بین امپراتوریهای پیرامونی تقسیم می شد و یا به صورت حکومت های کوچک و پراکنده در می آمد (همان گونه که در دوره هایی از تاریخ به صورت کوتاه مدت چنان بوده است) من در اینجا می خواهم صمیمانه تر با هموطنان فارسم صحبت کنم و به آنها بگویم که من دغدغه های فکری شما را که در پشت این تئوری های پوچ خوابیده و به شما اجازه نمی دهد به حقایق تاریخی اعتراف کنید، درک می کنم. این دغدغه ها همان است که ترکیه ای ها را وادار می کرد که کردها را ترک کوهی بنامند! این همان دغدغه تمامیت ارضی ایران است که من نیز خود را با شما در این دغدغه ها شریک می دانم. چون من فکر می کنم اجداد ترک من بیش از همه ملتهای ساکن ایران برای حفظ این سرزمین تلاش کرده و جانفشانی نموده اند. اما راه حفظ تمامیت ارضی ایران، انکار حقایق و اصرار بیهوده بر هم نژاد بودن تمام ایرانیان در گذشته دور نیست. مگر کشورهای چند ملیتی مانند سوئیس که این تفاوتها را پذیرفته و آن را به صورت صحیح در یک سیستم فدرال مدیریت کرده اند، تمامیت ارضی خود را از دست داده اند؟! واقعیت آن است که اتحادی که بر مبنای تئوری های پوچ بنا شده باشد، هرگز برای همیشه پایدار نخواهد ماند. تنها راه اتحاد پایدار و دمکراتیک ایران، پذیرش حقانیت هویت ملی و زبانی متفاوت ساکنان این امپراتوری کهن و تشکیل کشوری فدرال و با حقوق برابر برای تمام ملتهای ساکن منطقه است. فراموش نکنیم که امپراتوریهای جدید قرن بیستم بر مبنای اصول دمکراتیک و احترام متقابل انسانها و ملتها شکل می گیرد. به نظر من عقب ماندگی ما نسبت به کشورهای پیشرفته تنها در بخش صنایع و تکنولوژیهای نو نیست بلکه مهمتر از آن در بخشهایی مانند جامعه شناسی و علوم سیاسی است. یعنی ما و بیشتر کشورهای جهان سوم متاسفانه درک درستی از تئوریهای جدید سیاسی همچون نظم نوین جهانی و اهمیت واقعی مقوله هایی چون دموکراسی و حقوق بشر نداریم و بسیاری از مدعیان دموکراسی و حقوق بشر درک و باور صادقانه ای به آن ندارند و این مفاهیم را تنها در جهت منافع کوتاه مدت خود ارزیابی می کنند و کم نیستند متفکرینی که مقوله هایی چون دموکراسی و حقوق بشر را دسیسه های کشورهای پیشرفته برای تسلط بر کشورهای جهان سوم تلقی می کنند! اگر ما واقعا دموکراسی و حق حاکمیت انسانها بر سرنوشت خویش را که از اساسی ترین بندهای حقوق بشر است، می پذیریم هرگز نباید از حق حاکمیت ملیتهای ایرانی از جمله ترکها، کردها، بلوچ ها و … بر سرنوشت خویش در قالب یک سیستم فدرالیستی مشابه آنچه در سوئیس وجود دارد ممانعت به عمل آوریم. اگر اروپاییان که به دلیل اختلافات نژادی، دو جنگ بزرگ جهانی را در همین یکصد سال اخیر به راه انداختند، توانسته اند امروزه با کنار گذاشتن اختلافات گذشته و پذیرفتن اصول دموکراتیک و احترام متقابل، همگی زیر یک پرچم واحد اتحادیه اروپایی، قدرت و عظمت گذشته امپراتوری روم را در ذهنها زنده کنند؛ چرا ما نتوانیم با به رسمیت شناختن حقوق یکدیگر در داخل کشور و فراتر از آن، جذب کشورهای آسیای میانه و قفقاز، افغانستان و شاید عراق و پاکستان در یک اتحادیه منطقه ای فراگیر که می تواند تداعی کننده امپراتوری های بزرگ کهن منطقه در قالبی نو و امروزین باشد، خود را از انزوای فعلی نجات دهیم. شاید در شرایط فعلی که اکثر کشورهای منطقه گرفتار حکومتهای خودکامه و غیر دموکراتیک هستند، این آرزو بیشتر به یک خیال بافی کودکانه شبیه باشد ولی دموکراسی دیر یا زود در تمام جهان حاکم خواهد شد و ما مردم ایران باید نقش تاریخی خود در رهبری منطقه را بر عهده بگیریم و کل منطقه را به سوی دموکراسی در درون و اتحاد استراتژیک در بیرون فرا خوانیم و به یاد داشته باشیم که ملتهای بزرگ آرزوهای بزرگ دارند. این انتخاب بزرگی است که پیش روی ماست. ما یا راه دشمنی و کینه توزی را در پیش خواهیم گرفت که سرنوشتی بهتر از یوگسلاوی سابق در انتظار ما نخواهد بود و یا راه احترام متقابل و به رسمیت شناختن تفاوتهای غیر قابل انکار مابین ملتهای ساکن ایران را در پیش خواهیم گرفت و الگویی برای کشورهای منطقه خواهیم بود تا به سمت دموکراسی در داخل و همگرایی منطقه ای در بیرون حرکت کنند و به این ترتیب خاطره عظمت امپراتوریهای بزرگ منطقه را زنده خواهیم نمود. به امید آن روز آیدین تبریزی چرا در هزار سال حکومت ترکان بر ایران، فارسی زبان رایج بود و نه ترکی؟! شاید کمتر آذربایجانی در ایران بوده باشد که با این سوال سخت روبرو نشده و به دنبال پاسخ این معمای عجیب نبوده باشد؛ که چرا بزرگترین دانشمندان، متفکران، عارفان و شاعران ایران بعد از اسلام که بسیاری از آنها از جمله ابن سینا، ابوریحان بیرونی، مولوی، نظامی گنجوی و … اساسا ترک زبان بوده اند اما یا به زبان عربی (در قرون اول بعد از اسلام) و یا به زبان فارسی نوشته اند و کمتر شوونیست فارسی بوده باشد که از این مساله به ذوق و شوق نیامده و زهردارترین طعنه ها را از این طریق بر آذربایجانیان و زبان ترکی وارد نکرده باشد! در اینجا و به مناسبت روز جهانی زبان مادری، نگاهی نو و از زاویه ای جدید به این مساله مطرح می شود تا پرتوی نورانی بر تاریکی این معمای به ظاهر پیچیده و غیر قابل توضیح باشد و حقایقی را که کمتر مطرح شده، در برابر چشمان حقیقت بین قرار دهد. قبل از ورود به این بحث، ابتدا باید مقدمه ای برای آشنایی با فضای فکری و اجتماعی دوران کهن آورده شود تا تفاوتهای انکار ناپذیر آن دوران با جامعه امروزی که در واقع کلید حل معمای فوق است، شناخته شود زیرا اگر بخواهیم دوران گذشته را با فضای فکری امروز بررسی کنیم مطمئنا با تناقضاتی غیر قابل توضیح مواجه خواهیم شد. بی تردید خط و نوشتار عامل اصلی حفظ و بقای تمدن بشری و انتقال آن به نسلهای بعدی و حافظ این میراث گرانقدر بشری در دوران طولانی گذر از توحش به تمدن بوده و آن را از گزند جنگها و بلایای طبیعی رهانیده و به نسل امروزی رسانیده است. در این بین نقش ادیان و مذاهب و همچنین مبلغین مذهبی در حفظ و توسعه خط و نوشتار انکار ناپذیر است. تمامی تمدنهای بزرگ کهن، کتابهای مقدسی داشته اند که آرزوها، آرمانها و قواعد اخلاقی و اجتماعی تمدن مذکور را بیان می کردند. قدیمی ترین کتاب شناخته شده بشری، “گیل گمیش” سومری هاست که امروزه ثابت شده، زبانشان به مانند زبان ترکی امروزی از خانواده زبانهای التصاقی بوده است. آنها، هم خط را اختراع کردند و هم تمام اسباب و لوازم یک تمدن بزرگ بشری را بنا نهادند. بنابراین زبان و خط نوشتاری در دوران کهن برخلاف دوران امروز نماینده نژادها و ملیتها نبوده بلکه نماینده ادیان و مذاهب بوده است و هرچند زبان شفاهی هر ملیت و قومیتی در زندگی روزمره جاری بوده و نیازهای ارتباطی آنها را برطرف می کرده، اما تمام پیروان یک دین و آیین، نوشته های خود را به زبان کتاب مقدس خود می نوشتند و اصولا در هر دوره ای از تاریخ کهن زبان کتاب مقدس، زبان علمی و حکومتی نیز بوده است. یکی دیگر از تفاوتهای آشکار دوران کهن نسبت به دوران ما محدود بودن خواندن و نوشتن در دست عده قلیلی از بزرگان قوم بوده و آموزش همگانی خواندن و نوشتن پدیده ای کاملا نو ظهور و مربوط به دوران اخیر است. لذا در دوران کهن تعداد کسانی که قادر به خواندن و نوشتن بودند بسیار کم بوده و از طرف دیگر بدیهی است که هر نویسنده ای دنبال مخاطب می گردد. بنابراین در هر حوزه تمدنی نیاز به وجود یک زبان مشترک برای تمام افراد از هر ملیت، نژاد و زبانی انکار ناپذیر بود و همانگونه که گفته شد، این حوزه های تمدنی نیز نه بر اساس نژاد و زبان که بر اساس دین و آیین شکل می گرفت و در این میان بدیهی است که بهترین انتخاب برای هر حوزه تمدنی، زبان کتاب مقدس آن بود. پس از ظهور تمدن اسلامی که توانست بسیاری از حوزه های تمدنی آن روز منطقه را تحت نفوذ خود قرار دهد و دین و آیین اسلام منبع فکری و اعتقادی مردم منطقه گردید، زبان عربی (یعنی زبان کتاب مقدس اسلام)، تبدیل به زبان علمی، فرهنگی و حکومتی کل حوزه تمدنی جدید گردید و در واقع زبان عربی، زبان خواندن و نوشتن متفکران و اندیشمندان بزرگ دوران پس از اسلام در کل حوزه تمدنی اسلام گردید و به همین دلیل است که ابن سینا، ابوریحان بیرونی، ذکریای رازی، ابن هیثم و … نوشته های خود را به زبان علمی آن روز یعنی زبان عربی نوشتند. اما با جدایی حوزه تمدنی ایران از سایر بخشهای تمدن اسلامی و خروج از نفوذ حاکمیت سیاسی خلفای عرب از یک سو و گسترش تدریجی خواندن و نوشتن از سوی دیگر، به تدریج نیاز به بومی سازی علم و حکمت آن روز که همگی بر مبنای زبان عربی نوشته شده و در اختیار اندیشمندان آن روز قرار داشت، احساس می شد، به ویژه این که تمدنهای بزرگی چون سلجوقیان خود را رقیبان منطقه ای خلفای عرب می دیدند. بنابراین نیاز به استقلال فرهنگی و زبانی از این رقیب بزرگ منطقه ای کاملا منطقی بود. اما سوال اساسی اینجاست که چرا با توجه به اینکه تقریبا تمامی سلسله های حاکم بر این منطقه، که بعدها ایران نامیده شد، اساسا ترک زبان بودند و حتی ترکیب جمعیتی این منطقه که شامل آسیای مرکزی، قفقاز، ایران امروز و بخشهایی از افغانستان، پاکستان و عراق بود بیشتر به نفع ترکها بود تا سایر ملیتها، چرا این زبان فارسی بود که به عنوان زبان علمی مشترک این منطقه انتخاب شد و اندیشمندان، عارفان، فیلسوفان و حتی شاعران بزرگ این حوزه تمدنی اکثرا به زبان فارسی نوشتند تا زبان ترکی؟! پاسخ این سوال را باید در نزدیکی و قابلیت تطابق زبان فارسی با زبان علمی پیشین یعنی زبان عربی از یک طرف و تفاوتها و عدم سازگاری های اساسی زبان ترکی با زبان عربی جستجو کرد. در اولین نوشته های فارسی بعد از اسلام کلمات عربی به وفور یافت می شوند و حتی می توان گفت تنها فعل ها و فاعل ها هستند که فارسی هستند و تمام اصطلاحات علمی، فلسفی، عرفانی و مذهبی به زبان عربی هستند (که حتی تا به امروز نیز بسیاری از این اصطلاحات بدون تغییر باقی مانده اند) یکی از مهمترین موانع تطابق زبان ترکی با زبان عربی، قاعده هماهنگی آوایی زبان ترکی است که تمام لغتها و کلمات را وادار به پذیرش این قاعده می کند و هر لغت و اصطلاحی را که از زبان بیگانه وارد می کند دچار تغییرات آوایی کرده، سپس به عنوان یک لغت جدید می پذیرد. اما از طرف دیگر زبان عربی زبانی است که شدیدا نسبت به تغییر آواها حساس است و کوچکترین تغییری در آواهای کلمات، معانی آنها را به کلی تغییر می دهد. همچنین بسیاری از وزنهای صرف افعال و اصطلاحات عربی در تضاد آشکار با قاعده هماهنگی آوایی زبان ترکی است. اینجا شاید عده ای مغرض و نا آشنا با علم زبانشناسی این مساله را به حساب ضعف زبان ترکی بگذارند، در حالیکه این خصوصیت زبان ترکی به آن وجهه ای هنری و آهنگین می بخشد و به تمام لغتهای بیگانه که وارد این زبان می شوند، رنگ و بویی بومی می دهد. همچنین از خلوص و یکپارچگی زبان در برابر تهدید زبانهای بیگانه حراست می نماید. از طرف دیگر نزدیکی و تطابق با زبان عربی (که تنها در دوره ویژه ای از تاریخ به دلیل ظهور و نفوذ دین اسلام، اهمیتی خاص یافت) نشان برتری و یا قدرت یک زبان نیست و شاید به توان از زاویه ای دیگر چنین استنباط کرد که همین نزدیکی و قابلیت تطابق زبان فارسی با عربی بود که آن را کاملا در زبان عربی حل نمود و امروزه فارسی نه به عنوان یک زبان مستقل که به عنوان لهجه ای از زبان عربی شناخته می شود. عامل مهم دیگری که باعث عدم تطابق زبان ترکی با زبان عربی شد، مشکلات ناشی از نوشتن زبان ترکی با الفبای عربی بود که در آن روزگار به عنوان تنها الفبای شناخته شده توسط تمام اندیشمندان تربیت یافته در مکتب زبان عربی بود و اصولا به دلایل مذهبی، تغییر الفبا که می توانست باعث عدم توانایی در خواندن کتاب مقدس اسلام یعنی قرآن شود به هیچ وجه قابل پذیرش در آن دوران نبود. این مشکلات نوشتن زبان ترکی با الفبای عربی بیشتر ناشی از وجود حروف صداداری متفاوت نسبت به زبان عربی و با تعداد بیشتر نسبت به آن است که تعریف حروف صدادار جدید با شکل و ظاهر متفاوت را اجتناب ناپذیر می کند که همین مساله خود باعث بوجود آمدن عدم تطابق اساسی زبان ترکی با عربی می گردد. در حالیکه زبان فارسی بدون هیچ مشکلی تنها با تعریف چهار حرف (گ، چ، پ، ژ) با زبان عربی تطابق یافت. عامل دیگری که باعث عدم تطابق زبان ترکی با زبان عربی شد، ساختار التصاقی زبان ترکی و وجود پسوندهای بسیار بود که به انتهای کلمات و اصطلاحات عربی متصل می شدند و شکل نوشتاری آنها را از لحاظ ظاهری تغییر می دادند در حالیکه در زبان فارسی حروف ربط و اضافه منفک از کلمات هستند و شکل ظاهری کلمات را تغییر نمی دهند و لذا خواندن و نوشتن به زبان ترکی با الفبای عربی دچار مشکلات عدیده ای می شد که امروزه نیز همین مشکلات دست به گریبان زبان ترکی آذربایجانی در داخل ایران به دلیل ممنوعیت استفاده از الفبای لاتین است. این تغییر شکل کلمات در الفبای لاتین وجود ندارد زیرا برخلاف الفبای عربی که حرف آخر کلمات با حروف بزرگ نوشته می شود، در الفبای لاتین حروف آخر کلمات، هم در حالت چسبیده و هم در حالت منفک به شکل کوچک آن نوشته می شود. به همین دلایل است که امروزه بهترین الفبا برای نوشتن زبان ترکی، الفبای لاتین شناخته شده و همه کشورهای ترک زبان به تغییر الفبای خود روی آورده اند. بنابر آنچه گفته شد، قابلیت تطابق زبان فارسی با زبان عربی، به سرعت آن را به عنوان جایگزین زبان عربی در ایران مطرح و تثبیت نمود. اما در عین حال بزرگانی چون نسیمی و فضولی نیز بودند که افکار و اندیشه های خود را به زبان مادری خود نوشتند. نگاهی به دوران رونسانس در اروپا نیز نشان می دهد که همین روند به صورت مشابه در اروپا نیز در جریان بود و زبان لاتین که زبان کلیسای کاتولیک بود به عنوان زبان علمی مشترک کل اروپا بود و هرچند بسیاری از متفکران و دانشمندان اروپایی از کشورهایی چون آلمان، فرانسه، ایتالیا و انگلستان بودند اما بسیاری از آنها به خصوص در دوران ابتدایی رونسانس، اندیشه های خود را به زبان علمی آن دوران یعنی زبان لاتین می نوشتند و نه زبان مادریشان. در واقع زبانهای انگلیسی و فرانسوی که بزرگترین و قدرتمندترین زبانهای امروز هستند، سالهای طولانی زیر سلطه زبان لاتین قرار داشتند و این نه به خاطر قدرت ذاتی زبان لاتین که به خاطر زبان دینی و علمی بودن آن بود. با پیشرفت رونسانس و گسترش خواندن و نوشتن و افزایش تعداد کسانیکه با سواد بودند این سلطه اجباری و ضروری شکسته شد و زبانهای دیگر اروپایی نیز شروع به رشد نمودند و به تدریج مفهوم زبان ادبی ملی ظهور پیدا کرد و زبانهایی چون انگلیسی و فرانسوی، به زبانهایی بزرگ و جهانی تبدیل شدند. در ایران نیز هرچه به عصر حاضر نزدیکتر می شویم شاهد تمایل بیشتر آذربایجانیان برای خواندن و نوشتن به زبان مادری خود هستیم و شاهد هستیم که با رسیدن مفهوم آموزش همگانی به ایران، بزرگانی چون میرزا حسن رشدیه، سیستم آموزشی مدرنی را بر اساس زبان مادری آذربایجانیان بنا می نهند. اما جای بسی تاسف است که این دوران با رشد روز افزون اندیشه های باستان گرایانه و آریاپرستی همزمان می شود و بویژه با ظهور سلسله ضد فرهنگی پهلوی، روند طبیعی رشد و نمو زبانها در ایران متوقف شده و سیاست آسمیله سازی ملیتهای ایرانی و نابودی و ادغام آنها در زبان و فرهنگ به اصطلاح برتر! آریایی با شدت و قدرت تمام دنبال می شود و خودباختگی فرهنگی در بین برخی از آذربایجانیان چنان رشد می یابد که کسانی چون کسروی پیدا می شوند که (شاید به خیال خود برای خدمت به ملتشان!) به دنبال روزنه هایی هرچند غیر منطقی برای اتصال ملت خود به نژاد پاک! آریایی می گردند و جای تاسف و تعجب بسیار است که چگونه شاعران بزرگی چون احمد شاملو از این که نام خانوادگیش ترکی است و منتسب به نژاد پست! اظهار تاسف می کند. اما تمام این مسائل ریشه در به قدرت رسیدن اندیشه های نژاد پرستی و فاشیسم در آلمان هیتلری دارد که تاثیر خود را در ایران آن دوران نیز گذاشته بود و شاید نمی توان بر رفتار آن روز برخی ها انتقادهای جدی روا داشت چرا که در جریان موج نژاد پرستی قدرتمند و بی رحمی گرفتار شده بودند، اما امروز تمام دنیا به باطل بودن اندیشه های نژاد پرستانه معترف است و تمام تلاش خود را برای جلوگیری از بازگشت این اندیشه های خطرناک به کار می گیرد و امثال میلوسویچ ها را که پیروان همان اندیشه های خطرناک هیتلری هستند به عنوان جنایت کاران علیه بشریت می شناسد. اندیشه های باستان گرایانه و آریاپرستانه، اگر در دوران سرگشتگی فلسفی ابتدای قرن بیستم نشانه به اصطلاح روشنفکری بوده باشد؛ امروزه تنها نشانه تحجر و بازگشت به اندیشه های منحط و طرد شده گذشته است و آنهایی که هنوز بر همان مدار کج می چرخند باید بدانند که به زودی همچون هیتلر، موسیلینی، میلوسویچ و صدام به زباله دان تاریخ خواهند پیوست. آیدین تبریزی