دختری با مادرش مرافعه داشت.او بسیار عصبانی شده و از خانه بیرون رفت.پس از طی راه طولانی,هنگامی که از یک فروشگاه کیک فروشی عبور میکرد,احساس گرسنگس کرد.اما جیب دختر خالی و حتی یک سکه هم نداشت.صاجب فروشگاه یک زن سالخورده مهربان بود.پیرزن دید که دختری در مقابل کیکها ایستاده وبه انها نگاه میکند,از او پرسید: عزیزم گرسنیی>دختر سراشرا تکان داد و گفت:بله,اما پول ندارم.پیرزن لبخندی زدو گفت:عیبی ندارد,مهمان من هستی.پیرزن کیک و یک فنجان شیر برای دختر آورد.دختر بسیار سپاسگذار شد.امافقط کمی از کیک خورد و سپس اشکهایش بر گونه هایش جاری شد.پیرزن از دختر دلیلش را پرسید.دختر اشکهایش را پاک کرد و گفت:چیزی نیست من فقط از شما بسیار تشکر می کنم.باوجود انکه شما مرا نمیشناختید به من کیک دادید.من با مادرم دعوا کردم اما مادرم من را بیرون رانده و به من گفت:دیگر به خانه برنگرد.پیرزن با شنیدن سخنان دختر گفت:عزیزم چطور میتوانی این گونه فکر کنی؟فکربکنی,من فقط یک یک تکه کیک به تو دادم,اما تو بسیار از من تشکر میکنی.مادرت سالهاست برای تو غذا درست کرده است,چرا ازاو تشکر نمیکنی وچرا با او دعوا میکنی؟دختر مدتی سکوت کرد,سپس با عجله کیک را خورد و به طرف خانه دوید.هنگای که به خانه رسید دید که مادرش در مقابل درب خانه انتظار میکشد.مادر با دیدن دختر بی درنگ خنده ای کرد و به دخترش گفت:عزیزم عجله کن غذا که دوست داری درست کرده ام,اگر دیر کنی غذا سرد خواهد شد.در این موقع اشکهای دختر بار دیگر جاری شد.
آری دوستان,بعضی اوقات ما از نیکی و مهربانی دیگران تشکر میکنیم اما مهربانی مادر و پدرمان را نادیده میگیریم...