فراموش کردم
رتبه کلی: 3850


درباره من
زندگی دیگر مهربان نبود٫ آسمان غریبانه میگریست. لبانم دیگر لبخندی را تجربه نکرد. چشمه ی اشکم در لحظه های نبودنت خشکید. سکوت وسعت تنهاییم را معنا بخشید...
کاش میتوانستم بگویم چقدر دلتنگ لحظاتی هستم که ساده از ان گذشتم. زندگی در حالی سپری میشه که نمیدانم ایا فردایی هست یا نه؟ و من به این امید زنده ام که یک روز به او برسم و سرود زندگی را زمزمه کنم
معجزه (hasrat )    

برگرد اي غريبه

درج شده در تاریخ ۸۹/۱۰/۱۸ ساعت 22:52 بازدید کل: 248 بازدید امروز: 87
 

سلام

برگرد اي غريبه
من بيمار نگاه خاموشت هستم
من دلتنگ ان سکوت بي فرجامت هستم
من آواره کوچه به کوچه چشمانت هستم
مي داني؟
هر وقت برف مي بارد من سفر ميکنم
سفري به درون ان نگاه معصومت
سفري به دنياي پاک سادگيت
سفري به يادهاي فراموش نشده
سفري به ان دور دست هاي غريب
اي مسافر گمشده شهر ماه
من تو را هر روز در غروب خيالم مي بينم
با همان نگاه هاي خسته و پر نفوذ
من تو را هميشه اينگونه ميبينم!هميشه
نگاهت بوي خاک باران خورده را ميداد
تو رفتي!
آرام و بي نشان
سراغت را از شقايق هاي وحشي گرفتم
گفتند: ما خواب بوديم کسي را نديده ايم
به باران گفتم من نگاهي را گم کرده ام تو ان را نديده اي؟
کلامش بارش سکوت بود
حال من ماندهام با کوله باري از يادها و تنهايي ها
وغروبي ديگر که انعکاسي از نگاه توست
برگرد اي غريبه، من بيمار نگاه خاموشت هستم

جاودانه دوستت دارم

 

از تو جدا شده است ... دلم نه ........
از اين همه آبي ... از اينهمه آسمان که تا زمين چيده شده است .... از اين همه آواي موج که عاشقانه بر شانه هايم مي گذرند ... از اينهمه پرنده که مرا به ياد بهشت مي اندازد .... عبور مي کنم و به سوي آنهمه خاکستري مي آيم ...
قسم مي خورم که با چشمهاي تو ديدم ... با نفس تو نفس کشيدم ... با دل تو گريستم ....
دلم برايت تنگ شده است، شيرين ترين روياي زندگي ... دلم برايت تنگ است و مي دانم به سوي تو باز نمي گردم ...
در اين همه آرامش و زيبايي ... مسخ شده ام .... همه جان شده ام و غرق در اين آواي دل انگيز ... به روياي تو غرقم ...
فکرش را بکن ... مرگ که لحظه اي فرا مي رسد و پنجه در پنجه جانم مي اندازد و از ذره ذره تنم بيرون مي کشد .... و اين من تهي ... اين دل تهي ... اين جان بي تن .... هر يک گوشه اي ...
تن را به خاک ... جان را به آسمان خواهند سپرد .... و دل را ... به فراموشي ....
فکرش را بکن ... همين جا ... همين حال ... که من اينجا همه وجودم را به دست آواي خوش بهشت سپرده ام .... بيايد .... نزديک من بنشيند ... چشم در چشمم بدوزد دستهايش را آرام آرام به سويم دراز کند ... و آنگاه که در جذبه سکوت در روياي تو ام ... ناگاه همه چيز سياه شود .... مثل وقفه ميان دو حلقه فيلم .... آنروزها که شانه به شانه هم چشم بر پرده مي دوختيم و يک لحظه در سياه مطلق فرو مي شديم ... تا باز با شمارش معکوس ... به دنياي رنگها باز گرديم ....
اما اينبار شانه ام نه به شانه تو.... به خاک سرد است ... و مي دانم اينبار که در ابديت فرو مي شوم نگاه تو را جستجو گر و مهربان ... ندارم .... مي دانم که اينبار ... شمارش معکوس ... تا انتهاي دنيا ادامه خواهد يافت .... و انتظار بس طولاني ... و بدون مرگ .... که من اينبار خود مرگم ....
دلم برايت تنگ شده است قرار دل.... و اين .... اينهمه تلخم کرده است باز هم بهت ميگويم...
دوستت دارم...

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۸۹/۱۰/۱۸ - ۲۲:۵۲
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)