فراموش کردم
رتبه کلی: 3850


درباره من
زندگی دیگر مهربان نبود٫ آسمان غریبانه میگریست. لبانم دیگر لبخندی را تجربه نکرد. چشمه ی اشکم در لحظه های نبودنت خشکید. سکوت وسعت تنهاییم را معنا بخشید...
کاش میتوانستم بگویم چقدر دلتنگ لحظاتی هستم که ساده از ان گذشتم. زندگی در حالی سپری میشه که نمیدانم ایا فردایی هست یا نه؟ و من به این امید زنده ام که یک روز به او برسم و سرود زندگی را زمزمه کنم
معجزه (hasrat )    

پيوندتان مبارك

درج شده در تاریخ ۸۹/۱۲/۰۱ ساعت 14:59 بازدید کل: 260 بازدید امروز: 82
 
پيوندتان مبارک

خيلي ها حرف از نيمه ي گمشده ي آدم مي زنند که بايد پيدايش کني تا با او کامل شوي. حالا يا نيمه ي گمشده ات را پيدا مي کني يا... يا يکي را به جاي نيمه گمشده ات به تو قالب مي کنند. يا خودت به خودت قالب مي کني و چه درد سري دارد جفت کردن اين نيمه که بايد بگذاريش کنار نيمه ي خودت تا کامل شوي! جور در نمي آيند. مثل دو تکه پازل که بخواهي اشتباهي کنار هم بگذاريشان مي داني اين تکه ها به هم نمي خورند ولي مجبور باشي کنار هم جايش دهي، اضافه هايشان را بايد ببري، سوهان بزني، فشار بدهي!هي بچرخاني اين طرف و آن طرف تا يک جوري جا بيفتد، وقتي هم که با هزار درد سر و مصيبت کنار هم جايشان دادي مي بيني که چه نا مرتب،ناموزون و مضحک کنار هم قرار گرفته اند. اين طور مي شود که وقتي بايد با نيمه ي گمشده ات ور بروي تا يک جور کنار هم قرار بگيرد مي بيني که نيمه ي ديگرت آنقدر ضربه خورده که لب پر شده است و ترک برداشته روح نيمه ي گمشده ات هم که ديگر چيزي برايش باقي نمانده بجز چند تا زخم درست و حسابي که بايد يک طوري مخفي اش کند و اعصاب خرد شده که بايد به زور با آن اعصاب بخندد. چون اين تکه ها که اين طور کنار هم چپانده شده اند با يک تلنگر ممکن است از هم جدا شوند. از اين گذشته اين تنها تو نيستي که مي خواهي به اصطلاح آن نيمه ي گمشده ات را به يک نحوي کنار خودت جا بدهي بلکه او هم مي خواهد اضافه هاي تو را ببرد،سوهان بزند و فشار بدهد تا يک طوري کنارش جا بگيري حالا وقتي اين نيمه ها ي گمشده کنار هم جا مي گيرند لق مي زنند، بايد وصله بزني، بدوزي، چسب بزني، به هر حال مجبوري! بايد روي محل اتصال هزار جور رنگ بزني، تزئين کني تا شايد کمي قابل تحمل شود ويک جوري بشود زندگي کرد! ولي اين اتصال ناجور باعث مي شود که از همان لحظه ي اتصال سايش شروع شود! لبه هاي ضربه هاي خورده، ناصاف و لب پر شده ي اين دو نيمه ي گمشده اصطحکاکشان زياد است و نتيجه اش هم مي شود فرسوده شدن و تحليل رفتن و...

زماني هم که در آغوش اين نيمه ي گمشده اي که براي خودت انتخاب کرده اي قرار مي گيري انگار که روي صندلي پارک نشسته اي که هر جور رويش مي نشيني راحت نيستي. انگار نشسته اي روي بلوارهاي سيماني کنار خيابان،روي نيمکت هاي مدرسه که ميخ هايش شل شده است و هي جير جير مي کند. ولي خوب چاره اي نيست مجبوري بايد همان جا بنشيني آن هم تا آخر عمر. وقتي در آغوش اين نيمه ي گمشده هستي حواست جاي ديگري است. فقط بايد يک جوري تحمل کرد ديگر جايي هم نمي ماند براي حرف هاي قشنگ، احساس هاي قشنگ و يک زندگي قشنگ. اگر هم حرفي از اين نوع باشد همه اش رنگ خورده ، تزئين شده و تو خالي است.

و چقدر مضحک وخنده دار و در عين حال غم انگيز است که وقتي دو نيمه ي گمشده اينگونه کنار هم قرار مي گيرند بايد بهشان تبريک بگويي، به صورتشان لبخند بزني، آرزو کني که براي هميشه کنار هم بمانند، کنار هم پير شوند- و چه زود پير مي شوند- و بگويي پيوندتان مبارک، پيوندتان مبارک، پيوندتان مبارک!!!!
تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۸۹/۱۲/۰۱ - ۱۴:۵۹
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)