فراموش کردم
رتبه کلی: 1174


درباره من
- هی!

من یک زنم

نگاه به صدا و بدن ظریفم نکن

اگر بخواهم

تمام هویت مردانه ات را


به آتش خواهم کشید


ایـن جـا هـا خـالـ کـه نـبـودنـت را

به رُخـم مـ کـشـنـد

چـه مـ دانـنـد . . .

فـرهـادتـــ شـده اَم ، بـا تـمـام زنـانـگـ اَم

و چـه شـب هـا کـه

خـواب ِ شـیـریـنـَت را نـمـ بـیـنـَم



o_O o_O o_O o_O
این پیج مجهــز به دوربیـــن مدار بسته استـــ!







مسلــط به دو زبــآن زنده دنیـــآ:
1) زبون آدمــــــــ زاد
2) زبون نفهمـــــــــــ



لطـفـا وَقتــ میــآ بــ اِحتِـرآمـ نَــُـ ... مَـ وآسَتـ دَعـوَتـ نــآمـ نَفـرِستـآدَمـ . دوستـ نَدآر خُـوشـ اومَـد ...

--------------------------------------
M ö t e v l e d 73 »

listE dostanam beroze age didam havij bAzi shod sharmandE misham.dar zemN har kesi ejaze vorod be listamO nadare...



Bazi vagta magror vali dar kol shadam
Age janbe dashte bAshI ahle kalam albAte bAziya kal kal ro bA poroyio bi adaBi eshteb miGiran!

Ding ding diG
bA tashakor





ByeEeEeE!-!-!

____ H - A - S - T - I _____ (hastiii )    

تمام زندگیم رادلتنگی پرکرده..........

درج شده در تاریخ ۸۹/۱۲/۲۳ ساعت 21:54 بازدید کل: 1573 بازدید امروز: 94
 

 

تمام زندگيم را دلتنگي پر کرده است...

دلتنگي از کسي که دوستش داشتم و عميق ترين درد ها و رنجهاي عالم را در رگهايم جاري کرد !

درد هايي که کابوس شبها و حقيقت روزهايم شد٬ دوری از تو حسرتي عميق به قلبم آويخت و پوست تن کودک عشقم را با تاولهاي دردناک داغ ستم پوشاند

 دلتنگی براي کسي که فرصت اندکي براي خواستنش ٬ براي داشتنش داشتم.    

دلتنگي از مرزهايي که دورم کشيدند و مرا وادار کردند به دست خويش از کساني که دوستشان دارم کنده شوم .

در انسوي مرزها دوست داشتن گناه است ٬ حق من نيست ٬ به اتش گناهي که عشق در آن سهمی داشت مرا بسوزانند .

رنجي انچنان زندگي مرا پر کرده است٬ آنچنان دستهاي مرا از پشت بسته است٬ آنچنان قدمهاي مرا زنجير کرده است که نفسهايم نيز از ميان زنجير ها به درد عبور مي کنند . . . 

دوست داشتن تو چنان تاوان سنگيني داشت که براي همه عمر بايد آنرا بپردازم ... و من این تاوان سنگین را با جان و دل پذیرا شدم .            

همه عمر ٬ داغ تو بر پيشاني و دلم نشسته است و مرا می سوزاند .   

تو نمايش زندگي مرا چنان در هم پيچيدي که هرگز از آن بيرون نيايم. . . آنقدر دلتنگ دوريش هستم .. آنقدر دلتنگ سرنوشت خويشم .. آنقدر دل آزرده عشق تو هستم که همه هستيم را خوره بي کسي و تنهايي مي جود . . . 

 به او نگاه مي کنم ٬ به او که چون بهشت بر من مي پيچد و پروازم مي دهد .  

به او که لبهايش از اندوه من مي لرزند .       

به او که دستهاي نيرومندش ٬عشقي که سالها پيش اجازه اش را از من گرفتند جرعه جرعه به من مي نوشاند . . . . .        

به او که چشمهايش در عمق سياهي مي خندید و دنيايم را ستاره باران مي کرد.     

به او که باورش کردم و دل به او باختم

به او که دلم مي خواهد در آغوشش چشمهايم را بر هم بگذارم و هرگز ٬ هرگز ٬هرگز به روي دنيا بازشان نکنم .          

 به او که تکه اي از قلب مرا با خود خواهد برد       

به او که مرزهاي سرنوشت ٬ سالها پيش دوريش را از من رقم زده است. سراسر زندگيم را اندوهي پر کرده است که روزها و ماهها از اين سال به سال ديگر آنها را با خود مي کشم و ميدانم که زمان ٬ شايد زمان ٬ داغ مرا بهبود بخشد ولي هرگز فراموش نخواهم کرد که از پشت اين ديوار شيشه اي نگاهش چگونه عمق وجودم را لرزاند .     

لبهايش لرزش لبهايم را نوشيد و دستانش ترس تنم را چيد و نفسهايش برگهاي رنگين خزان را به باران عاشقانه بهار سپرد .

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۸۹/۱۲/۲۳ - ۲۱:۵۴
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
3
1 2 3


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)