دوباره نقش میزنی،بهار میکشی مرا/وساده پاک میکنی انار میکشی
به هرچه دوست دارمت ،قسم که بی تو مرده ام/ولی تو درخیال خود به دارمیکشی مرا
لب های عتیق تو مرا میخواند/لبخند بلیغ تو مرا میخواند
یک برج در آستانه ریختنم/آغوش عمیق تو مرا می خواند
دیشب باران قرار با پنجره داشت/رو بوسیه آبداربا پنجره داشت
تا صبح به گوش پنجره زمزمه کرد/چک چک چه چکا چکار با پنجره داشت
در باغ دلم یک گل شاداب ندارم/از لذت دیدار شما خواب ندارم
یک دفتر صدبرگ پر از شعر سپیداست/درشاْن شما یک غزل ناب ندارم
فصلی که بهار چشم مستت باشد/نشکن دل اوکه پای بستت باشد
البته توخود هوای مارا داری/گفتم که حساب کاردستت باشد
دزدیه بوسه عجب دزدی پر منفعتیست!که اگربازستانند دوچندان گردد
آنقدر بوسیدمش تا خسته شد/خسته ازبوسیدن پیوسته شد
خواست لبها را به شکوه واکند/لب نهادم بر لبش تا بسته شد
گفتم که توپاک وساده ای گفت بله/آهوی کنارجاده ای گفت بله
گفتم که موافقی زن من بشوی/با سرعت فوق العاده ای گفت بله
آنکه مست آمدو دستی به دل مازدورفت/خواست تنهایی مارا به رخ ما بکشد
چه سخت است دلتنگ قاصدک بودن/درجاده ای که درآن هیچ بادی نمیوزد
دل بی تو درون سینه ام میگندد/غم ازهمه سو راه مرا میبندد
امسال بهار بی تو یعنی پائیز/تقویم به گورپدرش میخندد
سردم شده من وازدرون میسوزم/حالا شده کار هرشب وهر روزم
تو شعر مرا بپوش سرما نخوری/من دکمه این قافیه را میدوزم
انگار خدا نیز خریدآمده است/چون موسم دیدو باز دید آمده است
ماییم وهمین سفره پاک دلمان/مارا چه به سین،به ماچه عیدآمده است
چه تلخ محاکمه میشوند،پائیز وزمستان که برای جان دادن به درخت،جان میدهند
وچه ناعادلانه کمی آن طرفتر همه چیز به اسم بهار تمام میشود
دلم پر میزند عشق است شاید/به توسر میزند عشق است شاید
شکست آخرسکوت خانه من/کسی در میزند عشق است شاید
دیگر بهار هم سرحالم نمیکند/چیزی شبیه گریه زلالم نمیکند
آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چه کار/وقتی که سنگ رحم به بالم نمیکند
چندیست که با خواب خودم تنهاییم/از چوب تراشیده شده روئیایم
تنهاییم از مرگ به من ارث رسید/من پیر قبیله مترسک هاییم