این آهنگ صدای یکی از بچه های بهبود یافته هست از دست ندینش
مؤسسه خیریه حمایت از کودکان مبتلا به سرطان با نام اختصاری “ محک ” از سال 1370 و با شماره ثبت 6567 در قـالب یک سـازمان غیر انتفاعی- غیر دولتی با انگیزه والای کمک به همنوع فعالیت همه جـانبه خود را جهت حمایت از کودکان مبتلا بـه سرطان زیر 14 سال و خانوادههای آنـان آغاز کزده است. در طـول دو دهه فعـالیت، محک بـا بهرهگیری از کمک های انسان دوستانه مردم نیکوکار و همراهی مدیران نیک اندیش و تلاش پیگیر نیروهای داوطلب و موظف خود به موفقیت های چشمگیری در حوزه های امور خیریه، درمان و تحقیقات دست یافته ا و به یکی از قطب های درمان در خاورمیانه تبدیل شده است.
محک تا کنون بیش از 18000 کودک مبتلا به سرطان را تحت حمایت همه جانبه قرار داده است. دریافت مقام مشورتی از شورای اقتصادی، اجتماعی سازمان ملل متحد(ECOSOC)، عضویت در سازمان های معتبر بین المللی مرتبط با سرطان کودکان، احداث تنها بیمارستان فوق تخصصی سرطان کودکان در خاورمیانه با زیر بنای 18000 متر مربع و امکانات کامل کلینیکی و پاراکلینیکی در سال 1386، اخذ استاندارد NGO Benchmarking از شرکت SGS به عنوان اولین سازمان غیردولتی درمنطقه خاورمیانه، انجام پروژه های تحقیقاتی – کاربردی با همکاری معتبرترین موسسات تحقیقات داخلی و خارجی همچون مرکز تحقیقات سرطان دانشگاه تهران(انستیتو کانسر) و انستیتو گووستاوروسی کشور فرانسه، نشان دهنده فعالیت مؤثر این مؤسسه خیریه در سطوح پیشرفته ملی و بین المللی است.
سحر نمی دانم...اما می توانم برایت عصایی باشم تا یک عمر بی نیاز این خیابان های نمیدانم تا کجای دلواپسی هایت را قدم بزنی. سحر نمی دانم...اما می توانم از گوشه های ریخته تا غروب نگاه تو...نیل اشک را کنار بزنم تا چشم های بهانه گیرت بگذرند با ترانه ای. موسی نیستم...اما کتابی دارم از تو را دوست داشتن.
http://www.mahak-charity.org/main/
امیر رضای 18 ساله که از سال 1388 تا کنون قطع درمان شده یکی از فرزندان بهبود یافته محک است که امروز دانشجوی رشته نقشه کشی صنعتی است.
وقتی امیر رضا دو ماهه بود پزشکان متوجه بیماری سرطان از نوع تومور ویلمز شدند و بلافاصله تحت درمان قرار گرفت و پس از مدتی قطع درمان شد. تا اینکه در 13 سالگی پس از یک دوره سرما خوردگی طولانی مشخص می شود که وی به سرطان ریه مبتلا شده است و به این ترتیب یک دوره جدید درمان برای او آغاز میشود. در تمام این دوران مادر امیر رضا سعی میکند که بیماریاش را از او پنهان کند تا اینکه یک روز او به مادرش میگوید: «من میدانم سرطان دارم و باید با این بیماری مبارزه کنم.»
امیررضا از روزهای پر از شیطنت در بیمارستان محک میگوید: «در محک همیشه مشغول تفریح و بازی بودم. اگر چه روزهای اول برایم روزهای سختی بود اما پس از آن در محک دوستان زیادی پیدا کردم. یکی از به یاد ماندنیترین خاطراتم روزی است که به عنوان لوک خوش شانس در سیرک آلمانی در محک نقش بازی کردم.»
او می گوید که همیشه در محک شادتر از خانه بوده چون مثل یک شازده کوچولو هر وقت هر چه میخواست برایش فراهم میشد و اینجا فرمانروایی می کرد. عاشق ته چین و سیب زمینی سرخ کرده است و در محک همیشه داوطلبان بخش مددکاری خوشمزهترین ته چین و سیب زمینی سرخ کرده را برایش درست می کردند.
امیررضا علاقه بسیار زیادی به کارهای الکترونیکی دارد و یک روز برای کمدش دزدگیر ساخت تا به جز خودش کسی نتواند در کمدش را باز کند.
امیر رضا فرزند بهبود یافته محک به دوستان کوچکش که او را به یاد چند سال پیش خودش می اندازند می گوید: «بیماری سرطان هم یکی از اتفاقاتی است که ممکن است در زندگی هر کسی بیفتد و فقط باید که روحیه خود را حفظ کرده و با تمام قوا به جنگ این بیماری رفت»
این مطلب توسط بیوک محمودی بررسی شده است. تاریخ تایید: ۹۲/۰۶/۱۰ - ۲۱:۴۷
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید.
ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.