فراموش کردم
رتبه کلی: 4536


درباره من
این ادرس وبلاگم سربزنین منتظرهمتون هستم راستی نظریادتون نره!!!

یاشاسین تورک اوشاغلار
www.gilvanjanjal.loxblog.com
حسین صادقی. (ho3ein71 )    

شعرهاي عاشقانه

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۱/۰۵ ساعت 11:32 بازدید کل: 404 بازدید امروز: 128
 

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم.
 


 بنويس بابا مثل هر شب نان ندارد

سارا به سين سفره مان ايمان ندارد



بعد از همان تصميم کبری ابرها هم

يا سيل می بارد و يا باران ندارد



بابا انار و سيب و نان را می نويسد

حتی برای خواندنش دندان ندارد



انگار بابا همکلاس اولی هاست

هی می نويسد اين ندارد آن ندارد



بنويس کی آن مرد در باران مي آيد

اين انتظار خيسمان پايان ندارد



ايمان برادر گوش کن نقطه سر خط

بنويس بابا مثل هر شب نان ندارد


چه در دل من چه در سرتو

 

من از تو رسیدم به باور تو

 

تو بودی و من به گریه نشستم برابر تو

 

بخاطر تو به گریه نشستم بگو چه کنم

 

 

 

با تو  شوری در جان ، بی تو جانی ویران

 

از این  زخم پنهان ، می میرم

 

 نامت در من باران ، یادت در دل طوفان

 

با تو امشب پایان می گیرم

 

نه بی تو سکوت ، نه بی تو سخن

 

به یاد تو بودم ، به یاد تو من

 

ببین غم تو  رسیده به جان و دویده به تن

 

ببین غم تو رسیده به جانم بگو چه کنم

 

با تو شوری در جان، بی تو جانی ویران

 

از این زخم پنهان  می میرم



 

آواز عاشقانه ی مادر در گلو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست

دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست

ای داد، کس به داغ دل باغ، دل نداد
ای وای، های های عزا در گلو شکست

آن روزها ی خوب که دیدیم، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست

«بادا» مباد گشت و «مبادا»‌به باد رفت
«آیا» ز یاد رفت و «چرا» در گلو شکست

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا...در گلو شکست
تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۱/۰۵ - ۱۱:۳۲
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)