ما مست از سخنانی هستیم که هنوز به فریاد در نیاورده ایم
مست از بوسه های هستیم که هنوز نگرفته ایم
از روزهایی که هنوز نیامده اند
از آزادی که در طلبش بودیم
از آزادی که ذره ذره بدست می آوریم
پرچم را بالا بگیر تا بر صورت بادها سیلی بزند
حتی لاک پشت ها هم هنگامی که بدانند به کجا می روند
زود تر از خرگوش ها به مقصد می رسند
با مردم بیگانه
این چه سکوتی است مرا می برد
این چه متاعیست مرا می خرد
کیست چنین می بردم سوی دوست
می کشدم هر طرفی بوی دوست
شبنم عشق است که دم می زند
از تو و از عشق تو دم می زند
دیرزمانیست نخوابیده ام....
خاطره
کوچ گاهی خوب است
رفتن و دل کندن بهتر از ماندن و رسوا شدن است
یاد ها ؛ خاطره ها ... دوستانت هستند
روزهای غربت همدم جام شرابت هستند
سفرت گرچه گران ؛ کوله بارت سنگین
باز هم می گویم : " بهتر از ماندن و رسوا شدن است "
تا به کی داد از این بیدادی ؟
تا به کی بغض فروخورده فراموش کند فریادی ؟
حجم تنهایی ها بافته پود کبود به شب تار و سیاه
کرده پیراهن حسرت آلود به تن روز خدا
بازهم می گویم : "کوچ گاهی خوب است "
این آخرین کلید هم دیگر دری را باز نمی کند
گاه بازیگوشی پروانه ها را حوس می کنم
گاه پرواز ناگهان گنجشکی را
در عبور ماشین های بی خیال
گاهی هم می اندیشم
این دل پر غصه را تپیدن به چه کار می آید
لحظه ها می گذرند
حرف بسیار دارم
با او که نامش خداست
با او که تنها کلید گنجه دل
یادگار اوست