بازهم صدای شکستنی مهیب سکوت ذهنم راپرکرد
وسیلابی بر پهنای صورتم جاری گشت
سیلابی که چهره ام رادر پس خود نهان کرد
صدا همچنان ادامه دارد
دستانم لرزشی مدام دارند
و صبح هیچگاه رخ اشکار نمی کند
شایدفردا کسی بیاید که مرحمی برای رد نگاه های نا اشنا باشد