فراموش کردم
رتبه کلی: 416


درباره من
افروز (honas )    

داستان واقعی

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۵/۲۵ ساعت 11:39 بازدید کل: 1002 بازدید امروز: 200
 

من یه دختری رو میشناختمنه به عنوان یه دوست،اسماً ولی شمارشو داشتم و اونم شماره منو داشت ولی هیچگونه ارتباطی بین منو اون وجود نداشت.یه روز که فکر کنم 30/2/89بود و ساعت حدودا 10بود بهم اس داد که میخواد خودکشی کنه و برای اینکه هر چه زودتر بمیره من براش دعا کنم منم بهش زنگ زدم گوشی رو بر نداشت اس داد که بهش زنگ نزنم و اس ندم اونم خدافظی کرد من بهش اس دادم که چرا میخواد این کارو بکنه اون گفت:خانوادش بهش اعتماد ندارن اسمش سر زبونا افتاده همسایه ها پشت سرش حرف در آوردن من گفتم:خوب بگن مردم همه چی میگن،اون گفت که خانواده من بهم اعتماد ندارن و بهش میگن چرا با پسرا حرف میزنهاون تا اون روز دوتا دوست پسر داشته بود راستی یادم رفت بگم که اون متولد 24/9/76اون یگفت که با دوست پسراش بهم زده بعد از چند تا اس بهم زنگ زد داشت گریه میکرد دوست پسر قبلیش که دوست صمیمی من بود باهاش بهمه زده بود اون گفت نمیدونم چرا باهام بهم زده گفتم: تو میدونستی که اون به غیر از تو چند تا دوست دختر دیگه هم داشته و داره اون گفت که سعید(دوست صمیمی من و دوست پسر نرگس)قسم خورده که به غیر از نرگس هیچ دوست دختر دیگه ای نداشته.

باهاش در حال صحبت بودم که یهو گوشی قطع شد من حول شدم ترس ورم داشت بهش زنگ زدم گفتم چی شد گفت شارژ تمام کرده منم گفتم اشکال نداره ولی اون هنوز در حال گریه بود گفت:عکسش دست سعیده و سعید بهش گفته بیا عکستو ببر گفت تو برو ازش بگیر من دیگه نمیخوام اونو ببینم ازش متنفرم ولی بازم معلوم بود از ته قلبش این حرفو نزده و هنوزم دوسش داره منم قبول کردم اون از سعید میگفت از اینکه هیچوقت بهش زنگ نمیزده و همیشه اون سراغ سعید رو میگرفته نه سعید سراغ نرگس رو اون گفت که سعید1بار اونو بوسیده منم گفتم که خدا رو شکر که یه بار بوده و مردم از این خبردار نشدن وگرنه...

اون گفت که بخاطر سعید دوست قبلیشو که اسمش امید بود ول کرده و تقریبا بعد از حدودا دو ساعت حرف زدن اروم شد گفت میخوام گوشیم رو خاموش کنم برای همیشه گفتم دوباره فکر خودکشی به سرت نزنه اون گفت نه منم همونجا بهش پیشنهاد دوستی دادم و اون قبول کرد منم بهش گفتم تو که گوشی نداری گفت با تلفن خونه زنگ میزنم منم گفتم باشه و ساعت 12 بود که قطع کردم که یه شماره غریب افتاد رو گوشیم من برداشتم دیدم نرگس با تلفن خونه زنگ زده بود اونم شروع کرد به حرف زدن و گفت دوست اولیش اسمش امید بوده و دومی سعید و منم که سجادم البته من خودم اینا رو میدونستم اخه دوست صمیمی سعید بودم ونم شروع کرد به حرف زدن و دوست داشتن و ...

من اونموقع کلاس سوم بودم اونم کلاس دومهبعد از ظهر من رفتم پیش سعید تا عکسارو ازش بگیرم سعید عکسا رو نداد گفت به نرگس بگو خودش بیاد بگیره منم گفتم باشه گذشت شب شد ساعت 10 بود که نمن رفتم سالن فوتسال داشتم وسطای بازی بود که گوشیم زنگ خورد خودش بود از خونه خالش زنگ میزد قضیه سعید رو بهش گفتم اونم گفت باشه ولش کن پیشش بمونه عکس اصلا شبیهم نیست و خداحافظی کرد فردای همون روز من امتحان داشتم امتحانم ساعت 8 بود امتحانم که تمام شد داشتم پیاده بر میگشتم خونه که زنگ زد من ازش پرسیدم که چرا دوست پسر اولش رو ول کرد گفت 5ماه باهاش بوده داشته با دوستش قدم میزده که امید رو با یه دختری سر قرار میبینه گفت من رفتم یه تو گوشی محکم زدم تو صورتش  و دیگه هم باهاش حرف نزدم گفت امتحان دارمخدافظ کرد و تلفن رو قطع کرد ساعت 12بود که زنگ زد گفت امید اونو دیده و جلوی همه و بهش گفته که چرا باهاش حرف نمیزنه منم بهش گفتم که با یه پسر دیگه دوستم و اونو دوست دارم و تورو دوست ندارم و نرگس بهمه گفت که امید همین اولا به باباش گفته که نرگس رو دوست داره و بابای امیدم اومده به بابای من گفته بابای منم فبول کرده که با هم صحبت کنیم گفتم تو منو میخوای یا امید رو گفت تورو گفتم پس امید بی امید گفت باشه روز بعد زنگ زد و گفت که امید رفته به باباش گفته که نرگس باهام حرف نمیزنه و بابامم اومده به من گفته که چرا با امید حرف نمیزنه و منم به بابام گفتم که دوسش ندارم چون اون با دخترای دیگه ای حرف میزنه و با دخترای دیگه ای رابطه داره و منم نمیخوام با اون باشم باباشم گفته بود کهکه من با امید حرف میزنم. نمن گفتم که باید به باباش بگه که امید رو دوست نداره و نمیخواد با اون باشه و یکی دیگه رو دوست داره گفت میترسم خلاصه اون روزم تمام شد و منم به بابام گفتم که من نرگس رو دوست دارم آخه من واقعا اونو دوست داشتم و میواستم باهاش ازدواج کنم بابای منم دوست بابای نرگس میشه یجورایی هم فامیلیم بابای منم گفت باشه مشکلی نیست باهم حرف بزنین بابامم گفت که به بابای نرگس میگه منم قبول کردم اخه میترسیدم نرگس رو از دست بدم اون روز گذشت تا امروز صبح که نرگس زنگ نزده روز دیروزم یه جورایی بود بعد از چند تا اس که به دوستش دادم اون گفت که نرگس گفته دیگه نمیخواد با من حرف بزنه منم روحیم داغون شد و خلاصه بعد از چند ساعت اسرار،دوستش راضی شد که نرگس رو راضی کنه به من زنگ بزنه که من ببینم قضیه از چه قرار ظهر بهم زنگ زد بهم گفت که عصر زنگ میزنهمن خواب به چشمم نیومده از ساعت 12 تا الان که ساعت 6 چشمم یه بند رو موبایله قلبم داره تند تند میزنه که میترسم اونو از دست بدم الان ساعت 6هنوز زنگ نزده به دوستش گفتم چی شد خبری ازش نداری گفت هر وقت اومد زنگ میزنه سرم داره از درد میترکه اظطراب تمام وجودم رو فرا گرفته نمیدونم چیکار کنمگفتم بشینم و برای اینکه وقت سریعتر بگذره این وافقعیت رو روی برگه بنویسم من بخاطر اون همه دوست دخترامو پرونده بودم و فقط اونو دارم و بهش گفتم که به غیر از اون با هیچ دختردیگه ای دوست نمیشم و گفتم که اگه اونو از دست بدم زندگی برام بی ارزش میشه و خودمو میکشم من اونو دوست دارم و بدون اون نمیتونم و الان منتظر نشستم و و به امید اینکه اون زنگ بزنه دارم مینویسم هر لحظه هر دیقه تپش قلبم سریعتر میشه امروز یک هفته از دوستی ما میگذره و امیدوارم این دوستی ادامه داشته باشه من نمیدونم چرا اون با من قهر کرده بقیه این حادثه رو هم بعد از اینکه زنگ زد بهتون میگم البته امیدوارم که زنگ بزنه.

ای خدا مردم الان ساعت 6:20هنوز زنگ نزده نمیدونم برم تو اتاقمو کارمو تمام کنم این مدت زمان کوتاه خیلی داره ازارم میده تکلیفم با خودم معلوم نیست دارم از خودم خانوادم دخترای این دنیا و هرچی تو این دنیا هست زده میشم نمیدونم باید تا کی انتظار بکشم نمیدونم چرا این دختر رو اینهمه دوست دارم که بخاطرش دارم این کارو میکنم من تا حالا اینقد به کسی وابسته نشده بودم با اینکه بیشتر از دوبار ندیدمش ولی چهرش هر لحظه تو مخم فوران میکنه و تپیش قلب منو بالا و بالاتر میبره هر کاری میکنم به چیزای دیگه فکر کنم نمیشه دوباره چهره و تصویرش رو جلوی چشمام میبینم حرف هایی رو که بهم زده رو میشنوم صدای گریه و خنده،کنایه هاش،ایراد گرفتناش،فوش دادناش و...تو مغزمه بیرون نمیره تمام میشه ولی دوباره از اول شروع میشه تو این فکرم که چرا و چجوری به این دختر علاقه مند شدم چرا باهاش حرف زدم چرا باهاش دوست شدم و چراهای دیگه که مخم رو به تصرف خودشون در اوردن چشمم به گوشیمه که کی زنگ بخوره تو این فکرم که چی بهش بگم چجوری راضیش کنم که باهام بمونه نمیدونم چرا این کارو میکنه اون قسم میخورد که دوسم داره دیگه جونم میخواد از حلقم بزنه بیرون گریم گرفته با اینکه ظهر خیلی گریه کردم ایننقد گریه کردم که بالشم خیس شد الان ساعت6:30به دوست نرگس اس دادم (زنگ زدی به نرگس تورو خدا قلبم داره از جا میزنه بیرون)ولی انگار دوست نرگسم باهام لج کرده نه جواب تلفن رو میده نه جواب اس نمیدونم از خونه بزنم بیرون شاید اروم بشم نمیدونم نمیدونم هیچی نمیدونم الان ساعت19 من از من از خونه میرم بیرون شاید فکرم مشغول یه چیز دیگه ای بشه ولی اینگار نه انگار منتظر تماس نرگس بودم ساعت6:30 دوستش گفت رفتم در خونشون خواب بوده نمیدونم چجور تونسته بخوابه.

الان ساعت 7:30که موبایلم زنگ زد و دوست نرگس بود گفت نرگس بهش گفته با من حرفی نداره من اعصابم از اونی که بود خورد تر شد بهش گفتم که زنگ بزنه فقط من حرف بزنم نمیخواد اون چیزی بگه زنگ زد من سوار موتور بودم به دوستم گفتم بزن کنار دوستم کنار وایساد من رفتم تو پیاده رو ساعت تقریبا8:30بود بهش زنگ زدم:

سجاد:سلام

نرگس:سلام

سجاد:این بود دوست داشتن تو این بود اون حرفایی که میزدی ولت نمیکنم دوست دارم بدون تو نمیتونم من به خاطر تو از شرف و ارزش و اعتبار خودم مایه گذاشتم تا به بابام بگم بابام بهم گفت تو مطمئنی که اونم دوست داره من گفتم اره حاضرم به شرفم قسم بخورم که اون دوستم داره.گفتم چی شد تو مگه منو نمیخواستی

نرگس:بابام رفته با امید حرف زده امید به بابام گفته که هیچ دوست دختری به غیر از من نداره بابام بهم گفته که باید با امید حرف بزنی اگه با پسر دیگه ای صحبت کنی میکشمت

سجاد:تو که میگفتی دوسم داری چی شد همش دروغ بود

نرگس:نه

سجاد:پس چی

نرگس:دیگه نمیخوام باهات صحبت کنم

سجاد:توکه امید رو دوست نداشتی

نرگس:الان دوسش دارم

گوشی رو قطع کرد من که اعصابم بهم ریخته بود برداشتم پیاده و خودم تنهایی رفتم قبرستون تا خودمو قاطی مرده ها بدونموقتی یکم خالی شدم رفتم کنار دریا نشستم با خودم فکر کردم گفتم شاید اون منو دوست داره شاید بخاطر ترس از باباش داره این کارو میکنه به دوستش این اس رو فرستادم(به نرگس بگو سجاد گفت :اگه بابات بگه بین امید و سجاد یکی رو انتخاب کن کدوم رو میخوای چی میگه اگه گفت امید که مطمئن میشم که منو دوست نداره و همه حرفاش دروغ بوده اگه هم گفت شجاد که هیچ یادت نره خبرم یده)داغون بودم از خودم بدم میومد با اینکه کاری نکرده بودم و فقط بخاطر اینکه یکی رو دوست داشتم باید اینجوری اذیت بشم آخه گناه من این وسط چی بود من به یه دختر علاقه مند بودم و اسم اونم نرگس بود و نمیخواستم از راه نامشروع وارد این کار بشم و با خانوادم در میون گذاشته بودم من تاوان کدوم گناهم رو داشتم پس میدادم اون دختر چرا با من این کارو می کرد ساعت 11 بود برگشتم خونه بابام خونه نبود سر کار بود مامانم و داداش کوچیکم که 7سالشه خونه بودن به مامانم گفتم کسی رو که دوست داشتم پرید مامانم اولش فکر کرد دارم شوخی میکنم بعد بهش گفتم به نرگس زنگ بزنه و بهش بگه بین منو امید یکی رو انتخاب کنه مامانم زنگ زد جواب ندادن به دوست نرگس گفتم گفته یه نرگس یا نه گفت هنوز نگفتم من گفتم خونشون کسی نیست به موبایل مامانش زنگ بزنه گفت اون زود میخوابه گفتم کی میتونی بهش بگی گفت فردا خبرت میدم گفتم چه ساعتی گفت 10یا 11من نمیدونم چیکار کنم الان رو تخت تو اتاقم نشستم و دارم این واقعیت تلخ رو مینویسم مامانم اومد  داخل گفت اجازه هست این چیزایی رو که نوشتی بخونم گفتم نه گفت باشه بابام اومد داخل نگا کرد چی مینویسم مامانم گفت نخون من گفت اشکال نداره بخون هیچی ازش متوجه نمیشی این صفحه 12 مامانم این قضیه رو به بابام گفت بابام خیلی ناراحت شد به بابام گفتم بابا خیلی ناراحتم نمیدونم چرا به اون دل بستم با اینکه یه دختری هم هست که منو دوست داره واسمش فاطمس ولی من داشتم ارتباطم رو کمکم با فاطمه تمام میکردم فاطمه قبلا دوست پسر زیاد داشته پشت سرش حرف زیاد میزنن ولی اون قسم میخورد که دوست پسر زیاد داشته ولی الان نداره ولی نمیدونم چرا نسیت به اون اون علاقه ای که نسبت به نرگس دارم رو ندارم کمتر کمتر شده بود که من به فاطمه بگم دوست دارم چون نخواستم فاطمه رو فریب بدم که به منبه عنوان یه شریک زندگی نگا کنه به عنوان یه دوست ساده من به اون نگا میکردم تا موقعی که نرگس وارد زندگی من شد از وقتی نرگس اومد من دوست دخترامو یکی یکی پروندم و نرگس رو داشتم من اونو زیاد دوست دارم و میدونم اونم منو دوست داره و فردا از بین منو و امید منو انتخاب میکنه چجوری راضیش کنم که اینو به خانوادش هم بفهمونه نرگس بچه کوچیکه خانوادس یا همون گل سرسبد مجلس یه خواهر و برادر داره که عروسی مردن و یه خوار داره که پیش دانشگاهی میره من چند بار اونو دیده بودم ولی اسما نمیشناختمش.سرم داره میترکه نمیدونم چیکار کنم با داداشم دعوا کردم کنترل خودم از دستم خارج شده هیچی ازمن در اختیار من نیست من چشمم تو لیست تماس های موبایلمه(نرگس،مامان نرگس،دوست نرگس و ...)نمیدونم چرا بین اینهمه دختر به نرگس علاقه مند شدم و ایا این اخر کاره این سرنوشت منه من باید بدون اون باشم یا من به اون میرسم ازتون میخوام برام دعا کنید خواهش میکنم. الان صبح شده و ساعت 9 بابام کلی باهام حرف زد که این دختر نشد یکی دیگه و از این حرفا امروز قرار بود که دوست نرگس ساعت 10.11بهم خبر بدهکه نظر نرگس چیه من با تلقین افکارم پدرم یکم اعصاب و روانمو اروم کردم ولی هنوز قلبم داره تند تند میزنه یجورایی خودم رو راضی کردم که نرگس مال من نیست این سرنوشت که ما بهم نرسیم ولی و نظرم اینه که ما خودمون سرنوشت خودمونو میسازیم با دستای خودمون دیشب کلی افکار ناجور به مخم زد که برم امید رو بکشم و ...

اما الان اگه دوست نرگس بگه که نرگس امید رو انتخاب کرده باید قبول کنم که منو دوست نداره یکی دیگه رو دوست داره و با کسی که یکی دیگه رو دوست داره نمیشه زندگی کرد شاید اون با امید خوشبخت بشهمن راضی ام به هر چی که خدا بخواد امروز یکم حالم بهتره هنوز دربارش فکر میکنم ولی به خودم میگم دختر خوب زیاد نرگس هر کی رو دوست داره میتونه بره باهاش هر کی رو هم نخواد نمیره من امیدوارم که حتی اگه نرگس امید رو نتخاب کرد بعد از یه مدت بهم زنگ بزنه که دیگه امید رو نمیخواد نمیخواد با امید باشه و دوست داره با من باشه نمیدونم اگه اونموقع برگرده و بگه من نظرم چیه نمیدونم چرا دنیا اینجوریه ولی دلم میخواد یه جایی به یه طریقی این کار رو سرش در بیارم با این که دوسش دارم ولی این کاری که با من کرد خیلی رو من تاثیر گذاشت دختری که ادعا میکرد منو دوست داره و حاضر نیست با هیچ پسری به غیر از من صحبت کنه-بدون من نمیتونه اگه من نباشم اونم نیست به همچین سادگی این کارو بکنه و بیاد توروی من وایسه و بهم بگه که یکی دیگه رو دوست داره درکش برای من خیلی سخته که چرا و چجوری با من این کارو کرد همون روز اول بهم میگفت که میخواد به عنوان یه دوست ساده با من باشه تا من به اون دل نبندم برای اینده خودم و با اون تصمیم نمیگرفتم شرف و ابروی خودمو گرو نمیزاشتم ولی اون خیلی راحت به ن گفت نمیخواد با من باشه و امید رو دوست داره اگه همون وقت کنار امید بودم دلم میخواست امید رو نصف کنم چرا من باید تاواناینکه تو زندگیم یکی رو دوست داشتم رو پس بدم چرا؟ مگه من به دختری ضرر زدم من که آزارم تو زندگیم به هیچکس نرسیده منی که کم جنب و جبوشم به کسی کاری ندارم چرا باید اینهمه سختی رو تحمل کنم بخدا دیگه خسته شدم نمیدونم چرا درباره خبری که قراره چند ساعت دیگه به دستم برسه دارم تصمیم گیری میکنم شاید اون منو انتخاب کنه شاید واقعا بخاطر ترس از پدرش داره این کارو میکنه ولی من اماده شدم که اون امید رو انتخاب کنه نمیدونم بعد از نرگس میتونم به کسی دیگه ای دل ببندم و اون اعتمادی که نسبت به نرگس داشتم و رو نسبت به کسه دیگه هم داشته باشم یا نه بابام میگه اگه نرگس نشد فاطمه که هست ولی بابام نمیدونه فاطمه گذشتش چیه من هیچوقت درباره ازدواج با فاطمه فکر نکردم و نمیکنم و دلم نخواسته با اون باشه ولی الان که میبینم اون منو اینقد دوست داره و من این زجر رو کشیدم که وقتی یکی رو دوست داری بعد از دستش بدی چقد سخته هرچی فکر میکنم که که به فاطمه دل ببندم دلم راضی نمیشه سراغ گوشیم میرم که به فاطمه زنگ بزنم و بهش بگم که منو دوست داره و حاضره با من ازدواج کنه یا نه قبول کرد ولی بهم گفت که تو نرگس رو دوست داری گفتم اون منو دوست ندره نمیدونم این حرفی که زدم درست بود یا نه شاید نباید این حرف رو میزدم ولی گفتم الان دیگه نباید به حرفی که زدم فکر کنم شماره باباش رو ازش گرفتم گفت شاید وقتی برگشت خونه باباش دعواش کنه و موبایلشئ ازش بگیره ولی گفت اشکال نداره با تلفن دیگه ای زنگ میزنه گفتم شاید کتک بخوری از بابات گفت گفت اشکال نداره انگار دلم با شنیدن این حرف فاطمه یکم اروم گرفت و از چندین ساعت فکر کتمرکز به فاطمه افکارم رو تونستم به یه جای دیگه ببرم تو این مدت به هیچ چیز و هیچکس فکر نکرده بودم فقط تمام افکارم رو به سوی نرگس نرگس متمرکز کرده بودم نرگس که ادعا میکرد دوسم داره ولی انگار همش دروغ بود کسی که زمانی مایه زندگی من بود الان مایه مردن منه شاید این واقعیت رو پیش خودتون خیالی تصور کنید ولی واقعیت چون اگه نبود دست من اینهمه رون نمینوشت این واقعیت قصه دوست داشتن من،دل بستن من به یه دختر هست که بهتر بگم عشق یکطرفه من نسبت به دختری که خودش رو تنها به صورت دوست داشتن من نمایان میکرد و همش فریب بود من منتظرم که دوست نرگس بهمه خبر بده و بنویسه(امید)کهمن از اینی که هستم داغون تر بشم یه بگه (سجاد)که دل من یه نفس راحت بکشه کسی که اینهمه میگفت دوسم داره حتی یه زنگ نمیزنه حتی خدافظی هم نکرد به این میگن عشق تو این دور و زمونه یه روز عاشق تو و روز بعد فارغ از تو دوست داشتن تو این زمان اینه که به زبان بیاری که کسی رو دوست داری براش هدیه بخری ولی من نمیدونستم به این میگن دوست داشتن اگه میدونستم هیچوقت سراغش نمیرفتم دستم اینقد عرق کرده که با نوشتن هر کلمه باید جای خودکار رو تو دستم درست کنم انگار خودکارم امیدواره که نرگس منو انتخاب کنه و نمیخواد بنویسه من نمیدونم چرا به سراغ دختر رفتم منی که تو یه خانواده مذهبی به دنیا اومدم و با تنها دخترایی که تا چند ماه پیش صحبت میکرد دختر خاله و دایی و ...  بود اونم در حد سلا و علیک منی که وقتی تو پیاده رو میرفتم دختری از کنارم رد میشد سرم و مینداختم پایین منی که همه چیزم ورزشم بود خوشحال بودم شاید مقصر دوستام بودن علل خصوص سعید که منو با این کار اشنا کرد من الان رابطم رو با سعید به طور کل قطع کردم من میرم و منتظر اس میمونم هر وقت اس اومد منم میام و میگم که ناراحتم یا خوشحال اون منو انتخب کرده یا اونو.

الان ساعت 11 جوابمو گرفتم جوابی که فکرشو میکردم اون امید رو انتخاب کرده منم گفتم امیدوارم خوشبخت بشین همین دیگه نتونستم چیز دیگه بگم غض گلومو گرفته که نمیتونم یه کلمه به زبون بیارم چشمام پر اشک نمیدونم دیگه باید چی میگفتم میگفتم که چرا دوسش داری چرا منو دوست نداری الان که دارم مینویسم هم ناراحتم هم خوشحال که تکلیفم با خودم روشن شد .

به همین سادگی تمام شد.نظریادتون نره

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۵/۲۵ - ۱۱:۳۹
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)