از دفترچه خاطرات یک کنکوری مایهدار!
شنبه
امروز پاپی گفت حالا که درست تمام شده و دیپلم گرفتی باید سال آینده در کنکور قبول شوی. من گفتم: ولی پاپی جان! با این همه پول و شرکت و زمین و پاساژی که شما دارید و بعد از 120 سال زبانم لال به من میرسد، کنکور برای کجایم میخواهم؟ پاپی گفت: افت داره بچهجان... پسر کارمند یکی از شرکتهایم امسال دندانپزشکی تهران قبول شده! خلاصه تا وقتی قول نداد در صورت قبولیام حتی در رشته آب و دانه دادن به جوجه طوطیهای سواحل حارهای! برایم یک هواپیمای جت اختصاصی با یک CDکه از آینه جلوی آن آویزان کنم بخرد، قبول نکردم!
یکشنبه
امروز معلم خصوصی کنکورم گیر داده بود
از بین چهار گزینه الف، ب، ج و دال یکی را انتخاب کنم. گفتم: چه کاریه اصلا؟ چرا انتخاب؟ همه را میخرم؟ یکجا چقدر میشود بگویم پاپی چکش را بنویسد؟ معلم خصوصی کنکور توضیح داد خانههای گزینههای مورد نظر فروشی نیست. من هم توضیح دادم: برو آقا... پاپی من خونههای غیرفروشیتر از این را هم خریده و سه ماهه خرابش کرده، جایش برجهای 50 طبقه ساخته... این چهار تا خانه فسقلی که چیزی نیست! نمیدانم چرا عصر نشده معلم خصوصی کنکور توی سر زنان منزلمان را ترک کرد. حتی صبر نکرد بگویم در کجاست و از پنجره پرید پایین طفلکی!
دوشنبه
امروز یک معلم خصوصی کنکور دیگر آمده بود که در درس ادبیات پایههایم را قوی کند. او درباره رمان بینوایان و مشکلات ژان والژان و بازرس ژاور و کزت بیچاره حرفهای غمانگیزی زد. خلاصه اشکم را درآورد. این کنکور واقعاً گاهی اوقات با احساسات ما جوانها بدجوری بازی میکند، در حالی که دماغم را بالا میکشیدم گفتم: حالا پول این نون چه قدر میشد که ژان والژان رفت آن را دزدید که هم خودش را بدبخت کند، هم ما کنکوریها را؟ استاد بفرمایید وثیقه آزاد کردن و سروسامان دادن به وضعیت کزت چه قدر میشود بگویم پاپی چکش را...
این یکی هم مثل قبلی توی سرزنان رفت بیرون. البته خوشبختانه از در رفت ولی حیف که پلهها را ندید و...
سهشنبه
پاپی گفت دیروز کارمند یکی از شرکتهایش بهخاطر قبولی پسرش در رشته دندانپزشکی دو کیلو شیرینی آورده و در شرکت پخش کرده. بعد قول داد اگر من در همان رشته آب و دانه دادن به... (برای مطالعه اسم کامل این رشته تحصیلی به مطلب روز شنبه مراجعه کنید!) نصف تهران را شیشلیک و جوجهکباب و کباب قفقازی میهمان کند!
اهه کی! زرنگ است... خون جگرها و سختیها و مرارتهای شنیدن داستانهای ادبی غمانگیز و انتخابهای سخت بین گزینههای الف و ب و ج و دال را من بیچاره بخورم و بکشم، آن وقت شیرینیاش را دیگران بخورند... پس از کمی مذاکره با پاپی قرار شد اگر قبول شدم یک سیستم صوتی با باند و چنجر و ساب خفن هم بدهد روی هواپیمایی که قولش را داده، نصب کنند!
چند ماه بعد
امروز نتیجه کنکور آمد. من در هیچ رشتههای (حالا آب و دانه دادن به... هیچی! حتی در رشته کاردانی پشت و رو کردن کتلت هم قبول نشدم... آن هم پس از ماهها سختی و رنج دیدن معلم خصوصیهای کنکور له و لورده شده و از در و پنجره افتاده!) قبول نشدم!
من گفتم: سیستم آموزشی ما قدرت محک زدن نوابغی مثل مرا ندارد.پاپی هم تایید کرد. من گفتم: پاپی جان! اصلاً چطوره در جزیرههای که ماه قبل در اقیانوس هند خریدی یک دانشگاه بسازی و مرا بفرستی آنجا ادامه تحصیل... دانشگاه هم که مال خودمان است و میتوانم تا دوره فوق دکترا ادامه تحصیل بدهم! البته یک بیمارستان مخصوص درمان شکستگی استخوان هم برای اساتید بیجنبه، کنارش بسازید.
پاپی قبول کرد و قول داد شش ماهه دانشگاه مورد نظر را بسازد و با هواپیمایی که قولش را داده بود مرا بفرستد آنجا. یادم باشد بفرستم کزت و ژانوالژان اینها را هم بیاورند آنجا در بخش آموزش دانشکده استخدام کنند، طفلکیها از دربهدری نجات پیدا کنند!