یکسال در بدترین شرایط مدیر مدرسه راهنمایی شبانه روزی بودم.با تمام مشکلات آموزش وپرورش جنگیدم.خدا را شکر در حساب انسانی ام کم نیاورم.اما قربانی سوء مدیریت شدم.تا جایی که می رفت زندگی ام را تحت تاثیر بگذارد.تنها کس که گله کردم.خدایم بود.عهد بستم اگر جواب ندهی.من از بندگی ات گریز خواهم زد.بعد از چند سال از این نفرینم مسیر چابهارکنارک را با ماشین طی می کردم.تصادف بدی رخ داده بود.بر اساس طینت انسانی به کمک رفتم.همان رئیس که خیلی در حقم ظلم کرده بود.در بدترین شرایط قرار داشت.عقده های آنروزها بر نفس شیطانی ام وسوسه می کرد.تا با حرکتی نابخردانه از کمک صرف نظر کنم.اماانسانیت چیز دیگری است.لباسهایم خونی شده بود.در این حین از من با صدای ضعیفش طلب بخشش می کرد.تا آمدن آمبولانس دستش در دستم بود.خدارا شکر بعد خبر دار شدم سلامتی خود را باز یافته بود.
جریان از این قرار بود.ابلاغ مدیریت را که برای من زده بودند.نمی شناخت.تا بعد از گذشت زمان مرا شناخت.در یکی از در گیریهاسرباز برادرم پسر خاله رئیس مان که آن زمان قاچاق کالا با لنچ به چابهار وارد می کردند. اورا با تیر زده بود.بنده خدا به رحمت خدا رفته بود.این جریان بهانه خوبی بود.تا برمن سنگینی کند.وبابت این عقده حتی تخلفاتی هم شدم.نفهمی مسئول حراست هم بر شدت آن افزود(اوهم در سال 91 همراه با همسرش در اثر تصادف در محور زاهدان بیرجندجانباخت).تنها وبی یار بودم.عملا گناه آن حرکت با دسیسه این بزرگواران در خواب غفلت مسئولین استان بر گردن ما محکم از تاریخ مظلومیت انسانی سنگینی کرد.قدرتی نداشتم.با آن کنار آمدم.اما خدارا شاهد این مظلومیت قرار دادم.تا اشد مجازات را بر آنها تقدیر کند.وگرنه ....
بادیدن آن صحنه به خدایی خود ناله و زاری کردم.طاقت دیدن صحنه های این چنینی حتی بر دشمنانم را ندارم.انسانم کم طاقتم از دیدن خون می ترسم.ایمان آوردم هر چه با دل پاک از خدا بخواهی مستجاب می کند.از این اتفاق علم شد.تا در آیند بر دشمنانم هم از خدا طلب این چنین عقوبتی را نکنم.فقط به این بسنده کنم .اورا به راه راست هدایت کن
خاطرات این سال را آماده ونوشته دارم.انشاءا... یک روزی اگر خدا عمری داد چاپ خواهم کرد.البته تمام عوامل این جنایت در جلو چشمانم به نوعی تنبیه خدایی شدند.که همه را در خاطرات زندگی ام ثبت وذکر کرده ام.