روز دوم بعداز زندانی شدنم در کشور امارات متحده عربی بصورت سنتی چند نفر با باتوم دستی در یک اتاق مورد شکنجه قرار دادند.هر چه می گفتم.من سایکل توریست ویک معلم هستم.کسی حرفم را قبول نمی کرد.این روز مرا خیلی مورد آزار و اذیت قرار دادند.تا با ویلچر مرا بعداز شکنجه به زندان انفرادی بردند.سه روز بعد پتو و تشک و بالش را از اتاقم بردند.تا در سرمای اتاق بعداز شکنجه های روزانه بمدت 18 روز روی کف سیمانی زندان انفرادی استراحت کنم.البته شکنجه ها تا 35 روزی مداوم بود.تا 15 روز مرا از خواب محروم کردند.بعداز صبحانه در خدمت یک گروه بودم.تا شکنجه شوم.بعداز ظهر در خدمت گروه دیگر بودم.شب تا صبح هم گروه دیگر بازجویی و شکنجه می کردند.اوایل از مرگ و شکنجه می ترسیدم.اما هرچه زمان می گذشت.از مرگ نمی ترسیدم.فکر می کردم.زیر شکنجه هاجانم را مفت و مجانی با اتهام واهی جاسوسی از دست خواهم داد.
در زیر شکنجه می گفتم.شما اشتباه می کنید.من حامل پیام صلح و دوستی هستم.اگر اتفاقی برایم بیفتد.ایرانیها ول کن شما نخواهند بود.چرا که دوستان خبر استارتم را در سایتها گذاشته بودند و سفارت ایران در ابوظبی از مفقود شدنم خبر داشت و قبلا از مسیرم برای آنها ردی گذاشته بودم و وزارت امورخارجه دنبال سرنخ هایی از من بود.از طرفی دیگر دوستان سایکل توریست در اروپا هم از سفرم مطلع بودند.آنها هم از سرنوشتم من راحت نخواهند گذشت.
با شگردهای خاص شکنجه می دادند.دست کش یکبار مصرف بهداشتی دستشان می کردند.وبه زیز گوش وگونه هایم سیلی می زدند.تا ردی باقی نماند.هنوز گوش چپم عوارض این شکنجه را دارد.باتومی شبیه لوله آب پلاستیکی داشتند.دور آن چسب پهن شیشه ای می پیچیدند.تا ردی باقی نماند.بصورت جوجه مرغی دستبند می زدند.تا از میله ای آویزان شوم.آنگاه به زدن شلاق ادامه می دادند.هر موقع از حال می رفتم آب سرد روی صورتم می ریختند.هنوز دست چپم عوارض این شکنجه را دارد.و بی حس شده است.بعضی مواقع قرص های مخصوصی می دادند.تا توهم و استرس داشته باشم.فکر کنم شبیه قرص های اکستازی بود.هر موقع مصرف می کردم.سبک و سرحال می شدم.
یک صندلی همه کاره بود.روی آن می نشاندند.تا نوع دیگر شکنجه را تجربه کنم.این صندلی خیلی برای نشستن کوچک بود.به کمرم فشارم زیادی وارد می شد.بالای زانوهایم شلاق می زدند.نشستن چند ساعته روی این صندلی به رانم هم فشار می آورد.احساس می کردم.استخوانش دارد دو تکه می شود.بعداز شکنجه به زور قادر به حرکت می شدم.تا بعداز اتمام شکنجه تا زندان انفرادی چند بار بیفتم.در حین شکنجه هم چند بار افتادم.که هنوز زخم آنها قابل مشاهده هست.بعداز 35 روز دیگر ایستادن برایم سخت بودم.لرزش شدیدی داشتم.بدنم مثل تانک جنگی خشک شده بود.احساس می کردم.در حرکت مثل آنها استخوانهایم صدا می دهد.
یک شلاق مخصوص دیگر داشتند.که مثل چرخ دنده بود.به کف پاهایم که می زدند.سوز شدیدی را حس می کردم.گاها از پاهایم رد می شد و به بغل پاهایم می خورد.تا زخم عمیقش همچنان باقی بماند.و خیلی شکنجه های دیگر که انشاءالله فرصت شد همه را خواهم نگاشت.
در اعلام آنها هیچ ترسی ندارم.تا جنایت انسانهایی را عیان کنم.که بدون نگاه به واقعیت اتهام جاسوسی را می خواستند بر من تحمیل کنند.نمی دانم چه منظوری از اعتراف اجباری من عایدشان می شد.شاید بدلیل بعضی مسائل نتوانم به همه آنها اشاره کنم و از طرفی هم کسی در این راه و اثبات تخصصی اثرات این شکنجه در کنارم نباشد.اما نیک می دانم.آثار این شکنجه فرصت چند سال زندگی را به من نخواهد داد.اما مرگ را عملا دیدم و حس کردم.تا از مظلومیتم در این راه فریاد برآورم.تا همچنان پیشتاز حرکت نو در جامعه جهانی باشم.و تا آخرین نفس ازشعار صلح جهانی در این دنیای ظلم و ستم دفاع کنم.نفسم و حیاتم را در این راه در گرو خواهم گذاشت.