هفته سوم بود.که در زندان انفرادی امارات متحده عربی زیر شکنجه بودم.مشتری زیادی برای شکنجه داشتم.وقتم پر بود.زیر پاهایم تاول زده بود.15 روز بدون پتو و تشک و بالش را پشت سر گذاشته بودم.حالا نوبت بی خوابی بود.تمام زمانم برای شکنجه صرف می شد.پاهاهایم از تازیانه تاول خونی زده بود.ماهیچه هایم از درد تازیانه قدرت حرکت نداشت.زانوهایم می لرزید.تا با دستانم همدردی کند.شب را زیر شکنجه بودم.نزدیک نماز صبح به اتاق انفرادی آوردند.روی زمین به پهلو ی راست دراز کشیده بودم.اتاق انفرادی به رنگ زرد کرمی بود.کف اتاق هم رنگ سفید داشت.برخورد لامپ مهتابی با برخورد به کف زمین یک تصویر مغشوش را می آفرید.مابین عالم خواب و بیداری بودم.ضجه و ناله می کردم.خیلی سردم بود.احساس می کردم.روبرویم در عالم هپروت یک وان گرم حمام وجود دارد .هرچه تقلا می کردم.تا خودرا داخل آن بیاندازم.قدرت حرکت نداشتم.در همین افکار بودم.که زندان بان باز مرا برای شکنجه خواست.رد مسئول،یعنی مسئول شکنجه تورا می خواهد.