روزهای آخر زندانی ام در کشور امارات متحده عربی بود.به جرم واهی جاسوسی می رفتم.تا 78 روز زندانی انفرادی را بعنوان یک سایکل توریست ایرانی و جهانی همراه باشکنجه و عذاب رقم بزنم.شکنجه گر در اوج نا امیدی ختم شکنجه را تلقین می کرد.می گفت حالا باورمان شد تو یک جاسوس نیستی.اما بدروغ به ما بگو من یک جاسوس ایرانی هستم.این جمله را تکرار می کرد.آره من یک جاسوس ایرانی هستم.
به من توصیه می کرد.تا این جمله را تکرار کنم.در حالیکه چشمانم بسته بود.احتمال می دادم.صدا و تصویر مرا ضبط می کنند.تا حتی با تکرار این جمله مرحله جدیدی را برای شکنجه باز کنند.از تکرار این جمله حتی به نیت دروغ طفره رفتم.این همه راست گفته بودم.من یک معلم و سایکل توریست هستم.اینقدر شکنجه و عذابم داده اند.حالا با تکرار این جمله کافی بود.بدترین شکنجه را برایم پیش بینی کنند.لذا از تکرار این جمله در بدترین شرایط پرهیز کردم.اما برای هر انکار تکرار این جمله با شکنجه پذیرایی می شدم.