گذر از 9 مسیر ورودی و خروجی قسمت شد در اولین تجربه خروج از ایران با وسیله ای بنام دوچرخه سفر کنم.واین تجربه را با این وسیله کسب کنم.تصوراتی که در جای خود با واقعیت،خیلی فرق می کند.ودانش این تجربه، انسان را در مرزهای باور قرار می دهد. حرمت و احترام سفر با دوچرخه در فرهنگ و باور تمام کشورها با فراز و نشیب هایش،جایگاه خود را پیدا کرده است.در این تجربه وقتی که مردم به دوچرخه نگاه می کنند.در نگاه دیگر دنبال سواره آن می گردند.تا بدانند.چه انسان با اراده ای این وسیله فراموش شده را سوار می شود.چرا در قرن سرعت ،راضی به سفر با این وسیله است.گاهی هم خیلی فکر می کنند.صاحب این اراده در انتخاب گزینه مجبور به سفر با دوچرخه شده است.گاهی دلسوزی می کنند.و خود را شریک می دانند.احساس می کنند.از سر نداری این وسیله را انتخاب کرده است.
در خروجی مرز بیله سوار از طرف ایران بچه های گمرگ ایران خیلی تحویل گرفتند.گویا اولین دوچرخه سوار ایرانی می بودم که از این مسیر فرعی وارد آذربایجان می شدم.توصیه کردند.هرچه قرص مسکن دارم.از حمل آن صرف نظر کنم.چراکه می گفتند.در گمرگ آذربایجان گیر می دهند.وشاید بابت آن هم زندانی شوم.اما من در طول سفر به آن قرص ها لازم داشتم.وجود آنها در جعبه کمکهای اولیه لازم و ضروری بود.با توکل بخدا وارد گمرگ کشور آذربایجان شدم.به محض ورود پلیس تماس گرفت.تا یار کمکی بیاید و مرا همراه خود ببرد.خیلی تحویل گرفتند.با احترام و حرمت پلیس دوچرخه مرا بدست گرفت.بدون بازرسی و با احترام و حرمت پلیس های کشور آذربایجان وارد یک اتاقی شدم.با میوه و چایی از من پذیرایی کردند.پاسپورتم را مهر زدند.موقع خداحافظی تا خروجی گمرگ به بدرقه ام آمدند.در راه توصیه های لازم را دادند.مقداری وسایل تو راهی هم در پلاستیکی گذاشته بودند.
در خروجی کشور آذربایجان به خاک گرجستان صرافی های آذری خیلی راهنمایی ام کردند.واز اینکه می دیدند یکنفر راحت به زبان آنها صحبت می کند.خیلی خوشحال بودند.با ذوق زدگی خاص یکی از آنها مرا به مرزبانان کشور آذربایجان معرفی کرد.آنها هم بدون نوبت برای انجام تشریفات قانونی خروج، سربازی را با من همراه کردند.این زمان 3 دقیقه بیشتر طول نکشید.من هم از تمام مردم خوب کشور آذربایجان که یار کمکی ام بودند،به نمایندگی تقدیر و تشکر کردم.
در ورودی مرز گرجستان تا مرا با دوچرخه دیدند.از مرزبانان یک نفر جلو آمد به من خوش آمدگویی کرد. تا دید به زبان ترکی و فارسی تسلط دارم .یک نفر را صدا کرد.تا در تشریفات ورودی از مرز گرجستان کمکم کنند.فقط برای عکس کامپیوتری مجبور شدم به کیوسک مراجعه کنم.اصلا دوچرخه را بازرسی نکردند.چند نفر از مرزبانان آمدند.چند بطری نوشیدنی آوردند.و با لهجه شیرین به فارسی گفتند به گرجستان خوش آمدید.شماره پلیس را دادند.تا در هرکجا با مشکل مواجهه شدم به آن شماره زنگ بزنم.
در خروجی گرجستان هم باز پلیس ها خیلی کمکم کردند.فکر نمی کردم.ورود و خروج به کشوری اینقدر راحت و کمتر از 5 دقیقه طول بکشد.البته دوچرخه و دوچرخه سوار از حرمت و قداست خاصی بر خوردار است.در ورودی ترکیه هم ،بازهم بدون بازرسی وارد خاک این کشور شدم.در خروجی ترکیه هم با مشکلی برخورد نکردم.بدون بازرسی و سوال و جوابی با احترام و ادب و تحسین وارد خاک ایران شدم.
به خاک ایران ساعت 2 نصف شب رسیدم.بچه های گمرگ ایران خیلی مهمان نوازی کردند.از نوشیدنی و چای هم دریغ نکردند.محل مناسبی را برای خوابم در نظر گرفتند.حتی دوچرخه ام را بازرسی نکردند.شب را مهمان این عزیزان بودم.
صبح شیفت عوض شده بود.ومن خواب بودم.نتوانسته بودم با آنها خداحافظی و تقدیر و تشکر بکنم.در خروجی در دوم گمرگ ،بچه های جدید گمرگ، راهم را بستند.باید خورجین و ساکت را بازرسی کنیم.من هم اجازه دادم این کار بکنند.اما بعداز بازرسی گلایه کردم و.... دقیقا نه بار در مرزها تردد داشتم.تا رکورد بازرسی اولین بار در مرز ایران از طرف بازرگان شکل بگیرد.برخورد پلیس های ترکیه وگرجستان و آذربایجان و ایران در طول سفرخیلی محترمانه و مودبانه بود.در خیلی جاها کمکم کردند.اما پلیس های گرجستان فوق العاده مهربان و انسان دوست بودند.در طول اقامتم سایه حمایت و مهربانی پلیس های گرجستان را حتی در شبها هم حس می کردم.