روز چهارشنبه ساعت 3 بعداز ظهر با آقای فانی وزیر آموزش و پرورش ملاقات حضوری داشتم.این روز صبح زود با قطار به تهران رسیدم.خانه خواهرم بودم.بعداز ساعاتی از حضورم،نوه خواهرم بدنیا آمد.خبر زیبا و مسرت بخشی بود.خیلی دوست داشتم به خواهر زاده ام سر بزنم.اما زمانم اجازه نداد.برای خرید لباس های ورزشی به بازار رفتم تا از آنجا به طرف وزارت آموزش و پرورش بعداز خیابان فردوسی بروم.سعت 12 بود.به وزارت رسیدم و توانستم چند دوست سابقم را ملاقات کنم.آنها از خبر شوم امارات و شکنجه خبر داشتند.با من اظهار همدردی کردند.
هنوز زمان داشتم.سری به معاونت تربیت بدنی ، ساختمان روبروی وزارت رفتم.با منشی معاونت آقای امینی بودم.گلایه زیادی داشتم.تا اینکه معاون وزیر بیرون آمد.جریان را گفتم.ایشان فرمودندبا مدیر کل آقای بابویی صحبت کنید.در همین زمان آقای بابویی وارد دفتر معاون برای جلسه شدند.تمام جریان سال گذشته و شکنجه در امارات جلو ذهنم آمد.درست سال گذشته با همین دوستمان در مورد حمایت و حرکتم صحبت کرده بودم.می بایست برای حمایت مسیر پله وار از شهرستان و استان استارت زده می شد.تا لااقل در خارج از ایران در رایزنی های فرهنگی و آموزشی وزارت از امکانات استفاده کنم.قرار شد پیگیر این موضوع باشند.اما بنابه دلایلی با موانع های موجود اینکار را نکرده بودند.که شکنجه های اماراتی ها می توانست یکی از عواقب آن باشد.خیلی دل پری داشتم.چرا که بعداز شکنجه در امارات به جرم واهی جاسوسی و 78 روز زندان انفرادی ،آن صبر و متانت و تحمل را از دست داده بودم.خیلی عصبانی بر خورد کردم.
آقای امینی خلاصه سوابقم را خواست.حوصله نداشتم.تا با کمک آقای هاشمی و آقای ابراهیمی کارشناس تربیت بدنی حرکتها و سوابق و عکس ها را از وبم در آوردند.یکی دیگراز آن مدارک را اضافه خواستم تا در ملاقات حضوری به وزیر بدهم.یک برگه تشویقی حاضر کردند.در این حین یکی از دوستان قدیمی آقای بابایی را دیدم.او هم در همین قسمتها کار می کرد.قبل از حرکت دور نوار مرزی ایران با او دوست شده بودم.آن زمان در اردوگاه رامسر مسئول بودند.
ساعت 3 به ساختمان وزارت آمدم.قبلا اسامی را به انتظامات در ورودی وزارت داده بودند.طبقه چهارم اتاق 15 با راهنمایی خانم پور محمدی می بایست چند فرم را تکمیل می کردیم.البته قبلا من آماده کرده بودم.اما باید خلاصه آن را می نوشتم.در حال نگارش بودم.خانم پورمحمدی فرمودند.املایت تمام شد.چرا که هر کاری می کردم.در این برگه جا نمی گرفت.با ضمیمه مدارک تحویلش دادم.تا منتظر ملاقات شوم.چند نفر دیگر هم با من در این اتاق بودند.
در بهمن ماه 92 بعداز سه ماه آزادی از زندان امارات در حین رکابزنی در میانه ،همایش یادواره شهدای زینبیه بود.وزیر هم به میانه آمده بودند.نامه تقاضای ملاقات حضوری را آن زمان داده بودم.البته به استانداری و مدیر کل آموزش و پرورش استان آذربایجانشرقی هم داده بودم.گویا از بین این سه نفر ،جناب آقای فانی احساس مسئولیت کرده بود.آقای پاشایی هم مدیر کل استان از دوستان مدیر کل سابق بودند.حدس می زدم نامه ام را بایگانی ویا بدون جواب بگذارند.
این دومین بار بود.که در طول خدمت با وزرا از نزدیک سلام و علیک می کردم.در کنگره پرسش مهر 3 در سالن کنفرانس اسلامی،با آقای حاجی از نزدیک صحبت کرده بودم.حتی یک عکس یادگاری دسته جمعی هم داشتم.بعداز مدتی هم از این جریان در همایش ملی مهندسی اصلاحات در آموزش و پرورش در دانشگاه تهران هم دوباره با این بزرگوار از نزدیک آشناشده بودم.و یک نامه هم داده بودم.که بی پاسخ نگذاشته بود.
بعداز تکمیل فرمها مارا به نوبت به سالن و دفتر وزیر هدایت کردند.ابتدا باید از در ورودی اتاق وزیر می گذشتیم.قبلا تمام وسایل همراه را در اتاقی گذاشته بودیم.بردن گوشی همراه هم ممنوع بود.در یک اتاقی منتظر شدیم.یک لحظه شوکه شدم.احساس کردم.در زندان امارات هستم.ترس وجودم را گرفت.اما پذیرایی آبدارچی وزیر با کت و شلوار مرا از آن فضا دور کرد.نفر اول یک خانم بودند.نفر دوم هم دونفر از معلمان کرمان بودند.نفر سوم من بودم.بعداز اتمام صحبت این همکاران نوبت به ما رسید.ناخواسته استرس و فشار خاص را داشتم.هر چند گروه راهنماییان ملاقات حضوری دفتر وزیر خیلی مهربان و خوشرو بودند.اما احساس غریبی کردن یک امر طبیعی بود.
وارد یک اتاق کنفرانس مانندی شدیم.پشت میز وزیر بود و در کنارش مشاوری اورا همراهی می کرد.دم در هم دونفر بودند.یک عکاس و فیلمبردارهم این صحنه را فیلمبرداری و عکاسی می کرد.با وزیر روبوسی کردم.اما با همراهش حول شدم و دست ندادم.قرار بود.در عرض ده دقیقه خلاصه کنم.بیشتراز آن امکان نداشت.من هم تمایلی نداشتم بیشتر صحبت کنم.به همان ده دقیقه قانع بودم.اول از همه از حسن نگاه وزیر و همکارانش در پاسخگویی به نامه ام تشکر کردم.و بعد شروع به صحبت کردم.اوهم دستورش را به همراهش اعلام کرد.
خوشحال بودم.که بالاخره قسمت شد.باز تلاشم را تا اینجا ادامه دادم.هرچند به نتیجه آن زیاد دلبند نیستم.تا نفس دارم.همچنان به تلاشم ادامه خواهم داد.
بسمه تعالی
وزیر محترم آموزش و پرورش
سلام علیکم:
ضمن آرزوی طول عمر و عرض خسته نباشید
احتراما اینجانب حسین قره داغی کارمند رسمی اداره آموزش و پرورش کندوان از آذربایجانشرقی،چند سالی است که در زمینه ورزشی فعالیت می کنم به لطف خدا با یاد و نام شهدا توانستم بعنوان اولین ایرانی 14 رکورد را در 14 ماه در چند رشته ورزشی (شنا،دو استقامتی،دوچرخه سواری و کوهنوردی)در کنار درس و مدرسه انجام و ثبت کنم.واز تابستان 91 با شعار تلاش و باور یک ایرانی ،رکابزنی خارج از ایران را در تعطیلات تابستان استارت زده ام.همچنان این حرکتم در تعطیلات هم ادامه خواهد یافت.
در تابستان سال 92 که در حال رکابزنی کشور امارات بودم.به جرم واهی جاسوسی و بمدت 78 در زندان انفرادی زیر شکنجه بودم.بعداز آزادی همچنان از طریق مراجع مربوطه پیگیر این تظلم هستم.
اثرات این بدرفتاری اماراتی ها عذابم می دهدو از نظر روحی و روانی هنوز فشار این عمل زشت مرا می آزارد.خوشحال می شوم نسبت به انتقال اینجانب به شهر میانه مساعدتهای لازم را مبذول فرمائید.لازم بذکر است.در انتقالی از استان سیستان و بلوچستان در سال تحصیلی 86-87 شهر میانه را انتخاب کرده بودیم.اما بدلیل بعضی از مسائل از حق قانونی خود محروم شدیم.که هنوز پیگیری های لازم جهت اعاده حق از بین رفته مثمر ثمر واقع نشده است.
در این چند سال در آموزش و پرورش هم از همت و تلاش مضاعف دریغ نکردیم.چند فیلم مستند تدوین کرده و به مراجع ذیصلاح تحویل داده ایم.بعنوان یک فرهنگی هم چند پیشنهاد سازنده ملی هم ارائه کرده ایم.اما متاسفانه علاوه بر اینکه ترتیب اثر داده نشده است.گاها مورد دستبرد هم واقع شده است.که آخرین آن طرح مجتمع مدارس روستایی و هوشمند سازی مدارس بود.البته بصورت کامل و دقیق بود.نه به این روشی که در جریان هست.اعتراض ماهم به جایی نرسیده است.این موارد را بعنوان پیشنهاد در سیستان و بلوچستان ثبت شده دارم.دربرنامه جدیدهم در حال نگارش خاطراتم بخصوص در این هفت سال اقامت در استان آذربایجانشرقی تلاش می کنم.
مراتب جهت اطلاع و هر گونه اقدام مقتضی تقدیم می گردد.
با تشکر
حسین قره داغی