حرکت ما برای میانه غیر قابل باور بود
هرچند از یک سال پیش برنامه ریزی کرده بودم.واز سه ماه پیش در تلاش تشکیل ستاد ویژه بودم.اما به چند دلیل ناموفق بودم.این حرکت عظیم و به یاد ماندنی برای اولین بار در استان و میانه شکل می گرفت.کمتر به توانایی های گروه باور داشتند.با رسم شکنی خاصی همراه بود.دوستان در مقابل نادوستان کمتر قابل مقایسه بودند.به استقلال کاری گروه ایمان نداشتند.شاید هم خیلی عزیزان معنای ثبت رکورد گینس را بمانند یک ساندویچ خوردن حساب می کردند.
با احتساب مشکلات دیگر اراده و تلاش گروه دوچرخه سوار این حرکت را معنا داد.تا با گذشت و ایثار وقناعت در کنار کمبودزمان ومشکلات مادی با مرور زمان ارزش و کار بزرگ خودرا بر جامعه تحمیل کنند.هرچه زمان بگذرد یاد و جسارت کار این عزیزان بیشتر نمایان خواهد شد.
مسیر به یاد ماندنی
قرار بود. برای رسیدن به شلمچه از پنج استان گذر کنیم.اما لطف خدا بود.با اضافه کردن مسیر استان کرمانشاه با مشورت گروهی ،تعداد استانها را با نگاه به مرز استان ایلام به هفت استان برسانیم.چراکه دیدن تنگه مرصاد خالی از لطف نبود.تا سری هم به اسلام آباد و قصر شیرین و گیلانغرب بزنیم.
پیشواز
وقتی به شلمچه رسیدم.از سرزمین های غرق به خون زمان وصال گذشته بودم.تنگه مرصاد،اسلام آباد،قصر شیرین ،گیلان غرب ،دو کوهه ،آبادان و خرمشهرو....همه این سرزمین پاک از عشق وصال از باورهایی خبر می داد.که انسانهای وارسته قدم در میعادگاه عقیده و مکتبشان از جانشان مایه گذاشته بودند.شلمچه سرزمین صاف و پاک، جدا از دیگر محمل گاه عاشقان ،خاطرات زیادی از اوج گرفتن جوانان ایران داشت.یکی از عزیزان خاطرات زیادی از این نقطه تعریف کرده بود.ورود به این نقطه و تجسم آن خاطرات دور از ذهن نخواهد بود.در این باورتمام جسم و جانت می لرزد.خارج از درک انسانهای حاضر در اطرافت در هرقدم به یاد اسماعیل و ابراهیم دیده اشک آلود پدران و مادران در بدرقه فرزندشان تورا دگر گون می کند.تا سجده بر خاک پاکی بگذاری که در شرافت و وجدان انسانی تورا می گریاند.تا با بوسه ای عهد ببندی توهم در پایداری اندوخته هایت جانت را فدا کنی
دلم گرفته بود
چند روز مانده به سیزده بدر،یکی از فامیل های همسرم فوت کرده بود.خانواده خیلی اورا دوست داشتند.من هم بخاطر مهربانی هایش اورا دوست داشتم.هرچند نمی دانستم چند فرزند دارد.اسم آنها چیست.اما خیلی به او احترام می گذاشتم.
برادرهایم طبق معمول زنگ زدند.تا سیزده بدر برویم.امامن طفره رفتم.باعث ناراحتی آنها شدم.چون لطف خدا بود.همه از انرژی مثبت دادنم آگاهی داشتند.تابعداز ظهر سیزده بدر خانه بودم.طاقت نیاوردم.چراکه عادت کرده بودم.باید در سال جدید از استواری و استقامت کوههای قافلانکوه نیرو می گرفتم.دل به دریا زدم.با دخترم به دربند ولایت رفتم.دخترم وفامیلها را تنها گذاشتم.بر روی قز قلعه سی (قلعه دختر) کناری نشستم.روبروی کوه گچلیک بودم.چند دقیقه ای با خدای خود خلوت کردم.و از اعماق وجودیم تا می توانستم گریه کردم.عهد بستم در درک انسانی خود از یاد انسانهای آزاده حرکتی دیگر انجام بدهم.از خدا خواستم کمکم کند.در خردادماه طول دریای خزر را به یاد و نام آنها شنا کنم.چون ورود به آن عالم هست که به انسان قدرت و صبر و بردباری و نیروی دوچندان می دهد.در حرکت هم ،خود هم نمی دانی که چرا خسته نمی شوی.گویی در اوج باورت ،کسی در کنارت هست.
نقل از سایت آقای حسین قره داغی