برای رسیدن به آماسیا ،می بایست از مسیراصلی از طرف گرجستان و حاشیه دریای سیاه داخل ترکیه در مسیر شمال شرقی منحرف می شدم.گذر از منطقه کوهستانی و رسیدن به آماسیا کار ساده ای نبود.اما وجه اشتراک این شهر با فرهنگ مردم ایران و محل تولد سللطان محمد فاتح (فاتح قسطنطنیه ،شهر استانبول کنونی) و دیدن موزه ساحلی محل استارت بسط قدرت این پادشاه عثمانی در شهرساحلی ساموسونگ ،اشتیاقم را برای دیدنش دو چندان کرد.با این کار مسیرم برای رسیدن به آنکارا کمی طولانی تر می شد.
این شهر از جاذبه های توریستی زیادی برخوردار بود.داخل شهر بیشتر خیابانها سنگ فرش بود و سنت و نماد قدیم شهر را حفظ کرده بود.مردم این شهر خودرا به ایرانی ها نسبت می دادند.بنابراین حرمت و احترام آنها برای هر ایرانی ملموس تر بود.
چند جا دعوت کردند.بدلیل زمان کم ،متاسفانه قسمت نشد.اما از مهرشان بی نصیب نماندم.برای صرف نهار و چایی و تهیه بلیط ارادتشان را ثابت کردند.دوچرخه را در جایی پارک کرده بودم.بستنی قیفی خریدم.تا دل گرما زده چند روزه ام را در این مسیر خنک کنم.کناری نشسته بودم.و مشغول خوردن بودم.صاحب مغازه وقتی مرا با دوچرخه دید.با یک بسته شیرینی محلی و یک کاسه بزرگ بستنی سراغم آمد.ازاینکه قبلا نشناخته بود.عذر خواهی می کرد.با او دوست شدم.تا مرا به دوستان دیگرش معرفی کند.آنها هم خیلی محبت کردند.در مورد تاریخ و سلطان محمد،صحبت کردیم.آنها از اطلاعات من در این مورد تعجب می کردند.
به موزه های این شهر هم سرزدم.خیلی چیزهایشان شبیه ما ایرانی ها بود.هر چند شاید قرابت فرهنگی چنین دکوراسیونی را برایم آشنا می کرد.چند نوشته هم به زبان فارسی در موزه بود.در مورد آنها سوال کردم.اطلاعات کافی نداشتند.اما احساس می کردم.بیشتر آنها تاثیر از طبابت سنت قدیم و طب بوعلی سینارا کپی کرده اند.
بیشتر مسافران ایرانی و ماشینهای ترازیت ایرانی از این شهر گذر می کردند.این راه بهترین مسیر برای رسیدن به گرجستان ازبعد مسافت و اطمینان و زیبایی مسیر هست.در برگشت متاسفانه راه سختی را برای وداع این شهر انتخاب کردم.که هرچند خاطراتش شیرین بود.اما انرژی بیشتری را می طلبید.پنجری مداوم دوچرخه خیلی آزارم داد.اما مهربانی مردم روستاها و شهرهای مسیر برایم شیرین تر بود.