فراموش کردم
رتبه کلی: 11


درباره من
رکوردها و فیلم را در کلیپها قابل مشاهده هست
حسین قره داغی از جمله افرادی است.که در این چند سال در نام آوری شهر میانه از جان مایه گذاشته است.او توانسته است در کنار درس و مدرسه در 14 ماه با 14 رکورد به نیت 14 معصوم در یاد و نام شهدا یک رکورد جدید را در شهر میانه بعنوان اولین ایرانی در چند رشته شنا،دوچرخه سواری و دو استقامت و کوهنوردی... از خود بجای بگذارد.او همچنان در تعطیلات تابستانها در سودای نام آوری شهر خود با دوچرخه تلاش می کند با شعار تلاش و باور یک ایرانی برای صلح جهانی تعدادپایتختها را در نخ کشی نمادین بیشتر کند.او تا حالا 4 پایتخت را نخ کشی کرده است.تا در آینده بر تعداد این کشورها بیفزاید.
او قبل از اینکه یک ورزشکار نامی شود.یک نویسنده و شاعر و عکاس و مستند ساز بوده است.در این زمینه تلاشهای زیادی را انجام داده است.که بیشتر آنها در محدوده آموزش و پرورش بوده است.تا به یک نظریه پرداز معروف شود.هر چند نامهربانی مجموعه سرعت اورا در این موفقیت کم کرده است.اما همچنان به ایده های نو می اندیشد.
این گروه تلاش دارد.اورا آنچانکه هست.معرفی نماید.تا وجود این نخبه با اراده و با همت ...، بیشتر برای همشهریان شناخته شود.او تا این روز در 30 خبر تلویزیونی و نشریه و بولتن و سایت باعث افتخار میانه شده است.
از جمله زیباترین خبرها در مطلب سوم برای دانلود موجود می باشد.تا با نگاه بر این خبرها اورا بیشتر درک خواهید کرد.و بر تلاش و باور و اراده یک ایرانی و میانه ای مهر تایید بزنید.
************************
(این مطالب از سایت شخصی آقای حسین قره داغی کپی شده استwww.ghara-baloch.blogfa.com)
این عکس بر گرفته از خبر تلویزیونهای ترکیه توسط خبرنگار آنادلی آژانسی هست.که در 16 روزنامه ترکیه هم چاپ شده بود.اولین سفرخارج ازایران و سومین کشوری بود.که پایتخت آن را نخ پیچی می کردم.بیشتر سفرهایم بعداز تعطیلات مدرسه در فصل تابستان صورت می گیرد

برای دیدن عکس های کامل و مصور 14 رکورد به آرشیو آبانماه 90 و رکابزنی خارج از ایران به آرشیو مهرماه 91 در پایین همین قسمت مراجعه فرمایید.
نویسنده: حسین قره داغی
این وبلاک تلاش می کند تا در قبال زحمات ومهربانی های مردم خوب سیستان وبلوچستان بدینوسیله در سایه تلاش وهمت تشکر وقدر دانی نماید.به عشق انسانهای صاف وصادق در یادها یادی دیگر زنده کند.
اجتماعی :شامل
داستانها
شعرها
خاطرات
مقالاتم در محدوده آموزش و پرورش
فعالیتهای ورزشی ام
سوابق
نام: حسین
نام خانوادگی: قره داغی
تحصیلات: لیسانس
متولد::1351/3/1
تولد :آچاچی

درباره من:در روستای زیبای آچاچی بدنیا آمدم.با بازی تقدیر بیشتر عمرم را در شهرهای چابهار و کنارک سپری کرده ام.در سال 86 در شهر زیبای میانه سکنی گزیده ام.در سال 76 ازدواج کرده ام .دو فرزند دارم.یکی دختر و دیگری پسر،مردم سیستان و بلوچستان را خیلی دوست دارم.هنوز هم در رویاهایم به چوپانی فکر می کنم.
خصوصیات اخلاقی:خونگرم و مهربان دارای احساسات قوی،عاشق گذشته،خوش برخورد و شوخ طبع،فعال و پر جنب و جوش ،خلاق و مبتکر
شغل: فرهنگی
محل کار فعلی اداره آموزش وپرورش
زمان بیشتر فعالیت:شعر و داستان نویسی ومقاله وتهیه فیلم مستند

ایده ها:نظریه پرداز مدیریت نو در سطوح مختلف در آموزش وپرورش واولین نظریه پرداز مجتمع های آموزشی مدارس روستاو لزوم نگرش نو به کلاسهای چند پایه و روش دیجیتالی کتب درسی به روش ابتکاری و....

ورزشهای موردعلاقه:کشتی،شنا،دوچرخه سواری و دو استقامتی،کوهنوردی
شماره تماش:09144171022
09148940828
مسافت رکابزده در ایران :
12000 کیلومتر
مسافت رکابزده در خارج از ایران:
5000 کیلومتر
اولین ایرانی دوچرخه سوار دور نوار مرزی ایران در تابستان 90
صعود به تفتان در همین حرک
------------------------------------------------
با خون دل اولین ایرانی رکورد دار در چهارده ماه با چهارده حرکت با یاد ونام شهدا به نیت چهارده معصوم
نخ کشی چهارپایتخت جهان با دوچرخه تابستان 91

زندگی نامه من
در اول خرداد 1351در روستای زیبای آچاچی ده کیلومتری میانه بدنیا آمدم.که دو رود خانه روستای مارا احاطه کرده بود.که قزل اوزن یکی از آنهاست.اسم روستا هم ترکی است .بدلیل قرار گرفتن در وسط این دو رود خانه هاچاچای نام گرفته است.کوههای استوارش چون قافلانکوه نگینی است که تاثیرش را بر مردمان صبورش هدیه داده است.
پدرم در تاشکند بدنیا آمده بود واصل ونصب روسی داشت.در سال 1914 میلادی بعد از انقلاب کمونیستی بنابه دلایلی به ایران مهاجرت کردند.ودر شهر مقدس مشهد به دین اسلام مشرف گشتند.زبان ترکی وفارسی رابعد از اقامت در ایران یاد گرفتند.آشنایی پدرپدرم وپدر مادرم باعث شد.آنهادر این روستا پس از طی مسافت طولانی در آن زمان سکنی بگزینند.وبعد از مدتی با مادرم ازدواج کردند.
مادرم از خانواده مذهبی بود.که اصل وریشه خانوادگی بزرگی داشتند.مادرم از دوران کودکی میل وعلاقه زیادی به فراگیری تعالیم اسلامی داشتند.که قرآن رابعد ازمدتی حفظ کرده بودند.واکثر کتب و داستانهای آن زمان را ازحفظ نقل می کردند.بچه بودیم هرشب برای ما نقل می کردند.هنوز بعضی از آنها را به یاد دارم.

پدرم سنگ تراش بود.تونل میانه به زنجان از یادگارهای اوست.با عمویم در این کار تبحر زیادی داشتند.وبیشتر در همه جای ایران کار کرده بودند.که در دوران سربازی در پادگان پسوه در نقده با مشکلات سربازی گاهی ساختمانهایی که با سنگ به شکل ماهرانه ای ساخته شده بودند.بوی دست پدرم را حس می کردم.
پدرم در زمان طفولیت در غربت کار می کرد.آن زمان امکانات سفر نبود.با هزار مکافات در شش ماهگی سفری سخت وطولانی به ایلام داشتیم.گاهی مادرم برایم تعریف می کرد.در چنین خانواده ای با مشکلات آن زمان بزرگ شدم.5 برادر ودو خواهربودیم.من کوچک وخواهرم کوچکترین فرزند خانواده بود.پدرم برنامه سخت گیرانه ای داشت.برای تربیت ماقید وبندهای خاص خود را داشت.از بچه گی می باید کت وشلوار می پوشیدیم ودر حفظ ونگهداری آنها تلاش می کردیم.رسوم آن زمان را می باید بجا می آوردیم.وای اگر ازما خطایی سرمیزد.مثلا در مهمانی باید در یک جا می نشستیم.وتکان نمی خوردیم.اگر میوه یا شیرینی بود.بدون اجازه اوومادرم حق برداشتن نداشتیم.خواهرم ازمن 2سال کوچکتربود.عزیز پدرم بود.اورا خیلی دوست می داشت.زندگی ما به آرامی وبا نهایت احترام وحرمت در بین فامیلها در جریان بود.تا اینکه تن خسته ورنجور پدرم برای همیشه به وصل خدا رسید.آن زمان کلاس سوم ابتدایی بودم.از مرگ پدرم زیاد ناراحت نبودیم.تازه در عالم کودکانه شادوخندان بودیم.چراکه از قید وبندها آزاد شده بودیم.در حالیکه گذشت زمان به نبود بهترین پدر دنیا باورمان داد.در خیلی جاها با فتوت ومردانگی او با اعتراف دوستان وآشنایان ایمان آوردیم.فهمیدیم که چه عزیزی را از دست داده ایم.
مادرم بعد از سه سال از پدرم فوت کرد.رفتن مادرم ضربه سختی به خانواده بود.که هنوز هم نبود اورا بیشتر حس می کنیم.یادم می آید از داغ نبود مادرم حوصله هیچ کاری را نداشتیم.بیرون خانه جلو در حیاط خانه مان ماسه ای تلنبار بود.از غصه وناراحتی گاهی روی آن خوابم می برد.چشم باز می کردم.می دیدم در آغوش مهریه خاله همسایه مان آرام گرفته ام.مادرم سنگ صبور بود.به همه خوبی می کرد.می دیدم مهریه خاله گریه می کرد.می گفت خدا بیامرز مادرتان حق بزرگی برگردن من دارد.من نمی توانم جای مادرتان را پرکنم.ولی برای شما از هیچ خدمتی دریغ نخواهم کرد.دوستها وفامیلهای مادرم به ما خیلی محبت می کردند.از طرف پدری دوعمه مهربان ویک عمو داشتیم.که عمه هایم خیلی مهربان وخیلی دوست داشتنی بودند وبه ما خیلی محبت کرده بودند.اما عمویم اصلا مهر ومحبتی به ما نداشت. البته بعدا فهمیدیم که باپدرم اختلاف داشت.شاید آن اختلاف باعث فاصله ها شده بود.
برادر بزرگم به خانواده ما خیلی کمک می کرد.درخانواده ما همه تا الان به همدیگر مهربان هستیم.واین مهربانی وگذشت را به فرزندانمان می آموزیم.بعد از فوت پدرم ومادرم برادر بزرگم از گنبد کاوس با خانواده به روستای آچاچی نقل مکان کرد.اووهمسرش برای ما زحمت زیادی کشیدند.تا اینکه برادر دیگرم با بیش شرط من و خواهرم به خواستگاری رفت.وازدواج کرد.قرار شد ما هم به همراه آنها به چابهار برویم.این برادرم خیلی زرنگ ورشته اش ریاضی فیزیک بود. قبل ازاینکه وارد نظام شود.روزی نبودبرای کمک خانواده کار نکند.آن زمان بار علوفه در گونی های بزرگی جابجا می شد.هیچ کس در روستا ی ما قدرت حمل آن را نداشت.بخاطر همین این کارها مخصوص پهلوان ما بود.چون خودش شرایط رسیدن به درجات عالی تحصیلی را نداشت.آرزو می کرد ما را به آن مقام برساند.با آنها به چابهار رفتیم.در بهترین خانه آن زمان سکنی گزیدیم.برای هر کدام ما یک اتاق خواب با امکانات عالی دادند.او مهندسی مکانیک ماشینهای دیزل را گرفته بود.و فرمانده گارد ساحلی بود از بندر چابهار تا جاسک واز آنطرف به خلیج گواتر ادامه داشت.و نبود که در این راه برای حفاظت از مرز های ایران ازجانش مایه نگذارد.واقعا چنین انسانی جسور و زحمت کش در آن زمان برای دفاع از حد وحریم میهن اسلامی مایه مباهات نظام بود.
یادم می آید برای خرید به بازار می رفتیم.زندادش مهربان ودوست داشتنی مان که جای مادرمان برای ما زحمت می کشیدند.همیشه می گفت اول باید برای این عزیزان خرید کنیم اگر پولی ماند برای خودمان خرید می کنیم.
ما مثل جوجه ماشینی بودیم.هیچ دلخوشی ومحبت دیگران جای خالی مادر را پر نمی کند. ماهم زیاد پا بند دنیا نبودیم. روزگار زخم عمیقی در تنمان به یادگار گذاشته بود.که هیچ مرحمی نداشت و نخواهد داشت. وتا ابد این درد با ما خواهد بود.شاید روزگار با لطف خداوندی راه دیگری در حق حیات جلو روی ما گذاشته بود.
آن زمان چابهار شهر خیلی کوچکی بود.حتی یک خیابان درست وحسابی نداشت.مادر منازل سازمانی هیئت سه نفره اسکان داشتیم.ودر یک مدرسه تقریبا خوب درس می خواندیم.در دوره دبیرستان یک دبیر ادبیات و یک دبیر شیمی داشتیم.دبیرادبیات احساس مرادر انشا نوشتن ودبیر فیزیک هم توانی مرا در شیمی خیلی خوب حس کرده بودند.در کشاکش تجربی وادبیات مانده بودم.برادرم دوست داشت.تجربی بخوانم.حتی عهد بسته بودهر طور شده کمکم خواهد کرد که دکتر شوم.در حالیکه نمی دانست تقدیر می بایست با من همراه می شد.یکدفعه گرایش عجیبی به ادبیات پیدا کردم.دور از چشم او بعد از سه ماه تغییر رشته دادم.برادرم خیلی ناراحت شد.گویی ضربه سختی بر او بود.چرا که آرزوهای بزرگی داشت.که این آرزو را بالاخره در فرزندان خود دست یافتنی کرد.آنقدر به ادبیات علاقه داشتم.بلافاصله در حین تدریس دبیرمان من تا آخر درس را از حفظ یاد می گرفتم.
بالاخره دیپلم را در سال 69 گرفتم.در تمام تابستانهای گرم چابهار کار میکردم.کارگری راننده غلتک کمک راننده بلدوزر کمک نقشه بردارو....برادرم مخالف کار کردن من بود.اما من دوست داشتم بدین طریق محبت های اورا جبران کنم.تازه برای آینده هم بخته تر می شدم.در سال 70 عازم خدمت سربازی شدم.دوران سربازی هفت ماه ونیم باآموزش شروع شد.همه اش قدم آهسته بشین بر پا، بدو دور میل برچم،سینه خیز و.... دوران سختی بود.مقدماتی در هوای سرد چهلدختر شاهرود وتخصصی و کد صدویازده در شهر شاهرود سمنان تمام کردیم. درحین آموزشی برای امتحان کنکور خیلی مطالعه داشتم.در مرحله اول رتبه خوبی را کسب کردم.برای مرحله دوم مرخصی ندادند.تازه با اعتراضی که کردم .به جای امتحان بازداشتگاه بودم. برای اذیت سفارشی با آب سرد مهمان نوازی کردند.در تقسیم تیپ چهل سراب راانتخاب کردیم. اما در امریه محل خدمت را تیپ 25 تکاوری زده بودند. هر چه اعتراض کردیم کسی گوش نکرد.به پسوه رسیدیم.شدیم تکاور که اصلا دوره اش را ندیده بودم.از صبح تا شب درگیر کارهای روزمره بودیم.با اعتراض جند نفر وپیگیری بعد ازشش ماه تازه متوجه شده بودند که چی شده است مارا مجددابه تیپ چهل سراب دادند.تا به میانه نزدیک تر شویم.فرم پر کردیم تا به ما حقوق سربازی رابدهند.اما بعد از آموزشی یک ریال هم ندادند. تا آخر خدمت هم یک ریال ندادند.در این بین بیشتر انرزی من صرف حمایت از بعضی سربازان ضعیف بود. که حاصل آن تنبیه وبازداشت، محرومیتهابود.کدمربیگری که شبیه معلمی بود.مرا بر آن داشت تا به معلمی علاقه پیدا کنم.در انتخاب رشته هم دقت نکردم.بالاخره از تربیت معلم شهید مطهری زاهدان در حین خدمت قبول شدم.درست برای انجام کارهای ثبت نام یک هفته داخل اتوبوس بودم.سراب ،میانه، زاهدان وچابهارو...آنقدر خسته شده بودم که دیگر وسط اتوبوس دراز کشیده وخوابم می برد.
در حین خدمت کمتر به مرخصی می آمدم.چون دوست نداشتم به خانواده زحمت بدهم.قانع بودم.یادم می آیدبا یک همخدمتی بروجردی ام در چهلدختر که او هم از خانواده فقیری بود.خیلی گرسنه می شدیم.همه از بوفه وسایل می خریدند.مادر حسرت می ماندیم. یک روز قرار گذاشتیم به آشپزخانه بزنیم.شکممان را سیر کنیم.هر چه گشتیم چیزی پیدا نکردیم حتی یک سیب زمینی ویا پیازبه محل ریختن زبله ها رفتیم.هر چه بود گرگها وسگها خورده بودند.چیزی نمانده بود.فقط ته دیگ سنگ شده خیلی یافتیم.اما خیلی سفت وسیاه بودند.به آب می زدیم تا نرم شوند.آنگاه شکمی از عزادرآوردیم.مابقی را دور از چشم بقیه هم خدمتی ها در یک جایی دور کنار رودخانه قایم کردیم.هر روز بعد از ظهرها سری به آنها می زدیم.وقتی می خوردیم.تمام بدنمان به لرزه می افتاد.گویی با کمپرسور جاده کنی کار می کردیم.یا بعضی مواقع ظرفهای دوستانمان را می شستیم.آنها هم در قبال اینکار ما را مهمان می کردند.البته وضع برادرهایم خوب بود.اجازه نمی دادم بدانند که من به پول احتیاج دارم. این طور گذران عمر دل وجرعت می خواهد. تازه خدا لطف داشت.
سال 71 برادرم از چابهار به کرج نقل مکان کرده بودند.از مهرماه 72 در تربیت معلم شهید مطهری زاهدان شروع به تحصیل نمودم.اولین نشریه را با کمک مربی پرورشی آقای فدایی تهیه وتنظیم کردم.که بیشتر مطالب آن مربوط به مفاخر آذربایجان بود.در آن زمان بخصوص مراکز تربیت معلم تبریز ومیانه وشهرهای دیگر ازما توسط نامه تقدیر وتشکر کردند.در این بین محبت های آقای زیبنده سرپرست مرکز وآقای فریدونفر از یادم نمی رود.بخصوص آقای زیبنده که خیلی از من حمایت می کرد.و بیشتر شخصیت وتلاش من برگرفته ازمحبت های او بود.در این دوسال تنهای تنها بودم بودم.به دیدن فامیلها نمی رفتم.البته برادرانم به دیدن من می آمدند.در تعطیلات میان ترم و بعداز امتحانات همه به مرخصی می رفتند.اما من تنها در تربیت معلم می ماندم.رئیس مرکزآقای کربلایی که یزدی بودند. خیلی لطف داشتند.جیره خشک مرا دستور می دادند.تحویل شود.کمک سرپست بودم.امکانات خیلی خوبی به من داده بودند.در تنهایی های آنروزها دعای کمیل را حفظ کردم.تا برای همیشه در تنهایی هایم مرحم دل تنهاثیم باشد.از آن روزها جرقه حفظ کل قرآن به ذهنم خطور کرد.در حفظ مفاهیم وسوره های قرآن مقام اول را کسب کردمو در رشته قصه نویسی مقام دوم را.تا باجسارت خاصی که پیدا کرده بودم 15 جز قرآن را حفظ کردم.تابر تنهایی ام فائق شوم.درتابستان 73 بجای حرکت به زادگاهم برای کار به بندرعباس رفتم.ودر یک شرکتی مشغول بکار شدم.از قضا بهره کارآیی شرکت ده برابر شد.کار آن ساخت صندلی دسته دار برای مدارس هرمزگان بود.موقع تسویه حساب حقوقم چند برابرحساب شده بود.که هیچوقت این لطف خدا وبنگانش را فراموش نمی کنم.
وقتی به تربیت معلم بعداز کار تابستان برگشتم.سیاه وسوخته شده بودم.آقای زیبنده ترسید.مرا چند روزی از کمک سرپرستی خلع کرد. به گمانم تصور کرده بود من معتاد شده ام.اما بعدا مرا دوباره به سرپرستی برد.وآخرسری هم اعتراف کرد.جریان را برایش تعریف کردم.از آن موقع محبت خودرا به من دو چندان کرد.دوست داشت مرا برای ازدواج ترغیب کند.اما من قصد ازدواج نداشتم.به دروغ مصلحتی متوسل شدم.گفتم نامزد دارم.
دوره تربیت معلم در کنار دلواپسی عدم استخدام تمام شد.شایعه شد بود. شاید کسی را استخدام نکنند.در حین تقسیم با آن که امتیاز خوبی داشتم وخیلی از دوستان تلاش داشتند مرا در زاهدان نگه دارند.ناخود آگاه دنبال سرنوشت وتقدیر درسایه لطف خداوندی بودم.منطقه کنارک را با ایده های درونی خود انتخاب کردم.تا دنبال سرنوشتی بروم که بابت آن همیشه از خدا شاکر باشم.چرا که دوست داشتم سرگذشت برادر دلیرم را بنویسم.در داستان نویسی هم تا حدودی پیشرفت کرده بودم.
نا آگاه آلوده به محبت و مهربانی مردم خوب بلوچستان بخصوص کنارک وجابهار و روستاهای آن شدم.واقعا با معلمی در کنار مردمی قرار گرفتم که همیشه بابت این تقدیرم خدا را هزاران مرتبه شکر می گویم.به تمام آرزوهایم رسیدم.از خداوند هواپیما نخواستم.همین قدر به ارزشها وباورهای انسانی رسیدم برایم کافی بود.اما در مجموعه ای قرار گرفتم.که درد و رنج های فراوانی داشت.هر چه بیشتر وارد می شدم.تشویش ونگرانی بیشتر وجودم را فرا می گرفت.در جاهایی خدمت کردم که کمتر کسی می پذیرفت.اما صبوری وبردباری را گذشت زمان به من یاد داده بود.بخصوص در کنار انسانهای شریف وبا محبت که شوق دوستی و انسانیت و محبت به دیگران را به بهانه رسیدن به او هزینه کنم.
با مدیریت ها مشکل داشتم. واز همان ابتدا تغییر وتحول در آموزش وپرورش را لازم وضروری می دانستم .در این بین تلاشهای زیادی را انجام دادمو خیلی بی مهری ها دیدم.البته با چند برادر بزرگوار آشنا شدم. که خیلی کمکم کردند.یکی آقای رئوفی بود.که در دوره رهنمایی در چابهار دبیرعلوم مابود.وبعدها رئیس اداره شد.وآخر هم در کنار ما باز نشست شد.ودیگری آقای رئیسی مردی شریف وکاردان و مهربان از روستای هیچان روستای معروف وخوشنام که انسانهای بزرگی را به کشور و استان وشهرستان هدیه داده بود.آقای رئیسی تا این روز رئیس اداره آموزش و پرورش نیکشهر هستند.قبلا که در منطقه کنارک رئیس بودند.خیلی به من محبت و نیکی کرده بودند.
در این بین خیلی از عزیزان دوست داشتند مرا داماد کنند.آقای هراتی باتفاق همسرمهربانشان تا مرحله آخر رفته بودند.نظر مرا جویا شدند.ناخودآگاه گفتم نامزد دارم.گویی آب سردی بود.که بر سر و روی بنده خدا ریختند.خیلی ناراحت شد.گفت کاش جلوتر به ما می گفتی.
در این چندسال همه مرا بعنوان محقق می شناختند.اگر در قصرقند می دیدند.که در روستای کرداغقره داغ هستم.تعجب نمی کردند.ریشه وسرگذشت این روستا عجیب است.نامی ترکی که بافامیل من شباهت وسرگذشت غریبی داشت.یادر ترکوهی ویا ترکان دل قبرستان ترکها در سرگان بالاو.... اکثرا فیلمهای مستنند ساخته ام ولی فرصت تدوین را پیدا نکرده ام.طوری بود.که من بیشتر از بومی ها شاید منطقه را می شناختم.

درآموزش وپرورش هم ازهیچ تلاش وکوششی دریغ نکردم.که حاصل آن چند نوشته است.با آنکه بعضی از آنها را ثبت شده دارم .گاها مورد دستبرد واقع شده است .که معروفترین آن درمورد مدارس روستایی است.وبا نام مجتمع های آموزشی در جریا ن است.
تابستان 86 باهزارمکافات دربروکراسی اداری به آذربایجان منتقل شدیم.هم ولایتی هایم لطف داشتند.ابلاغ همسرم را به منطقه مهربان دادند.من هم تیکمه داش.اثاث منزل میانه در خانه پدری همسرم در انتظار مابود.می بایست خلبانی یاد می گرفتم ویک هواپیمای اقساطی می خریدم تا این مشکل را حل کنم.با دوندگی وسرو صدای زیاد وانصراف از انتقالی به این استان وحق کشی ابلاغ همسرم را هم به تیکمه داش دادند.
تیکمه داش با ... 90 کیلومتر فاصله داشت.سهمیه بندی بنزین از مهر همین سال شروع شد.ومشکلات ما را دوچندان کرد.من در روستای زییای حافظ در 45 کیلومتری میانه وهمسرم در روستای الخلج 85 کیلومتری میانه جهت تدریس ابلاغ گرفتیم.روزهای پر مشغله وپر عذابی داشتم.روزانه نزدیک به 300 کیلومتر می بایست رانندگی می کردم.تدریس هم سر جای خود.ساعت 5 صبح بیدار می شدم گاز ماشین را پر می کردم.85 کیلومتر به روستای الخلج و سپس 40 کیلومتر بر می گشتم تا به روستای حافظ می رسیدم.آنگاه بعد از تدریس دوباره به الخلج وبستان آباد جهت تجدید سوخت گازمی رفتم.بعد از این مجددا به روستای حافظ جهت تدریس 2 ساعت باقی مانده بر می گشتم وساعت 4 بعد از ظهر به طرف میانه حرکت می کردیم.روز های سخت وعذاب آوری بود.محیط عوض شده بود.آب وهوا وارتفاع هم حرف خودش را می زد.چندین سال بود.پایین تر از صفر درجه را تجربه نکرده بودم.تیکمه داش هم از ... خیلی سردتر بود.تنها فرزندمان هم شرایط خاص خودشرا داشت.که بعضی وقت ها دلم به حالش می سوخت.
سال دوم با انتقال همسرم به میانه از بار مشکلاتم کم شد.اما بعضی مشکلات سرجای خود بود.در اثر سردی هوا وفشار هواوکمی استراحت قسمت چپ بدنم فلج شد.ولی این عذاب باعث خلل در حضورم در مدرسه نشد. همچنان بدون بهانه ای با آنکه استراحت پزشکی داشتم درمحل کارم حاضر می شدم.
بالاخره با صبوری دوسال گذشت.افسردگی ومریضی بر جانم ریشه دوانده بود.در انتقالی دیگر به منطقه کندوان رسیدم. هنوز با میانه فاصله داشتم.در روز اول حضورم در این منطقه تحویلم نگرفتند. محبت آقای متین فر یکی از همکاران جدید در این منطقه هیچوقت تا آخرین لحظه حیات از یادم نخواهد رفت.رفته رفته با گذشت زمان بچه های منطقه خیلی به من محبت می کردند.محبت های آقای ...معاون اداره مرا به خود آورد تا بر توانایی ها ی خود ایمان بیاورم.انصافا بابت این مهربانی ها من هم جبران کردم.
الان مریضی بد جوری مرا آزار می دهد. احساس می کنم چیزی را در بلوچستان جا گذاشته ام.به امید نویسندگی به وطن برگشتم.می ترسم این آرزو رابه گورببرم.چرا که یواش یواش در حال تنظیم نوشته هایم هستم.حال که حاصل زندگی را درو می کنم.نجوایی مرا می خواند.و....
دعایم کنید.تا لااقل بتوانم از نیروی قدرت درونی انسانها که می تواند راه رسیدن به اورا هموار سازد.استفاده کنم واز انسانهایی صحبت کنم که می توانند خصلت های زیبای خدواندی را تفسیر درستی بدهند . اگر عمری ماند در آینده بیشتر خواهم نوشت .واگر زنده ماندم با من بیشتر دوست خواهیدشد.این نوشته هم خلاصه مختصری از سر گذشتم بود تا بدینوسیله ارادت خود را به زادگاهم آچاچی و شهر میانه و فرهنگیان عزیز و مردم خوب سیستان و بلوچستان بخصوص مردم خوب و مهربان کنارک وروستا های آن بجا آورده باشم.

قصه های زندگی در روستای هفت چشمه کندوان میانه قسمت چهل و هفتم

درج شده در تاریخ ۹۶/۰۴/۲۳ ساعت 02:06 بازدید کل: 570 بازدید امروز: 563
 
تکنیک ویژه در ساخت فیلمی جدید در میانه با پرواز یک پرنده

فیلم جدید دیگری از طرف احسان غلامیان در میانه از اوایل شهریورماه 95 کلید خورد.این فیلم با نگاه اجتماعی حس زیبای واقعی گذشت و فداکاری را در پنجره سکوت شب تداعی می کند.هر چند تم زیبا و بازی بومی هنرمندان این میانه این فیلم را با جذابیت های زیادی همراه خواهد ساخت.اما رقص  پرنده آقای پوربهرامی برای فیلمبرداری قسمتهایی از آن جذابیت بیشتری خواهد داشت.ظاهرا این تکنیک و روش برای اولین بار در شهر میانه برای ساخت فیلم استفاده خواهد شد.


سکوت شب

عوامل و بازیگران:

سهیلا صنایعی

میثم نادرزاده

تصویربرداران

مهدی نصیری

حسین پوربهرام

عکاس

مهدی جمشیدی

طراح گریم

رقیه مظفری

دستیارکارگردان

فتانه مظفری

نویسنده

استاد اصغر نصیری(کارگردان و نویسنده سینما و تلویزیون)

تهیه کننده و کارگردان:

احسان غلامیان

فیلم نارگیله از این هنرمند جوان در بازار بخصوص مراکز فیلم فروشی و سوپرمارکتهای بزرگ قابل خریداری است

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

استیضاح فانی یک شوخی تمثیلی

در هر کشوری پایه های اصلی اجتماع محکمش به ستون آموزش و پرورش آن کشور بستگی دارد.هر چند وجود بحرانها و اتفاقات غیر قابل کنترلی باعث حدشه دار شدن این ستون می شود.اما داریت و آگاهی و تلاش مجموعه های تصمیم گیر این خلا را پر می کند.سستی و کوتاهی و دل بستن به روشهای سنتی و تکراری در این جهان نوین با وجود ابزارها و امکانات ارتباط جمعی و اجتماعی ،معضلی است.که چالش های زیادی را خواهد زایید.بنابراین آموزش و پرورش ایران بعداز پیروزی انقلاب اسلامی ایران نتوانسته است خودرا سازماندهی درست و حسابی بر اساس نیازهای اجتماعی و نیاز روز جامعه اسلامی ایران همخوانی دهد.هر چند بحرانها و مشکلات این مسیر،علاوه بر اینکه فرصت این نگرش را نداده است.بلکه راه را برای نظاره گری غرق شدنش فراهم کرده است.

استیضاح فانی در این برهه هیچ مشکلی را تسکین نخواهد داد.هر چند وجودش هم برای این وزارت منجر به بهره لازم در مدت باقی مانده صدارتش نخواهد بود. این حرکت مانند سیب زمینی است.که هیچ خاصیتی را متصور نخواهد کرد.آسیب شناسی آموزش و پرورش نیاز به باز بینی دارد.سیر تحول در آموزش و پرورش بعداز خاتمی در بده و بستان سیاسی و جناحی شکل گرفته است.تا این مریضی یک روز آموزش و پرورش را زمین گیر کند.مدیریتهای انتصابی بدون شاخصه های توانایی و گریز از همراهی مجموعه عظیم از کارکنان خود،مافیای قدرت و تصمیم های چند نفره و بدون منطق و نبود مرجع بیطرف در داخل وازت و مجموعه برای واکاوی مشکلات و...در کنار چشم بندی نمایندگان ملت در کوتاهی ها و روشها و طرحهای بدون پایه و اساس با درک شرایط جناحی و سیاسی و امتیازات ،معضلی است .تا این کشتی کج و معوج در رویای یافتن جزیزاه ای  خودرا دلخوش می کند.اما هر گز با این نگاه سنتی و کلیشه ای موفق نخواهد بود.چرا که بی احترامی و بی حرمتی به مجموعه این وزارت ،در حقیقت متزلزل ساختن دیگر پایه های ستون اجتماعی است.که خروجی آن قابل جبران نخواهد بود و به بن بست خواهد رسید.

آن زمان که فانی می بایست در وزارت انتخاب می شد.باید ازطرف دولت یک مدیر با نشاط و شجاع برای پست وزارت معرفی می شد.نه فانی که بیشتر جا پر کردن صندلی خالی وزارت مهمی چون آموزش و پرورش بر عقل و منطق ارجعیت پیدا کرد.تا در عملی شبیه به بازیهای سیاسی از طرف نمایندگان انتخاب شود.در این سه سال به ظاهر کاری نکرده است.تا انتظار معجزه داشته باشیم.بعداز این هم با استیضاح او معجزه ای اتفاق نخواهد افتاد.لازم است.یک کار اصولی و زیر بنایی برای ترمیم مدیریت در آموزش و پرورش صورت بگیرد.و گرنه این روش همچنان تکرار خطای سالهای گذشته را بدنبال خواهد داشت.

 

مگر میانه خبرنگار دارد

نقدی بر اتفاق خبرنگاران شهرستان میانه گله مند هستند

مطلب فوق را خواندم.خیلی خنده ام گرفت.ظاهرا میانه خبرنگاران زیادی دارد.ما خبر نداریم.اداره ارشاد خوب فهمیده است.که میانه خبر نگار ندارد.هر چه هست.بیشتر در سایه بزرگان و نمایندگان قلم فرسایی می کنند.بنابر این به جزء چند نفر به تعداد انگشتان خبرنگاری وجود ندارد.دعوت نکردنشان یک امر طبیعی است.و گرنه باید از نمایندگان قبلی هم به نوعی خبرنگار بودند.یا صاحب امتیاز و مجموعه ای برای خود دست و پا کرده بودند.دعوت می شدند.در آنصورت جایی در سالن ارشاد برای مهمانان باقی نمی ماند.

هر کسی دست به قلم شده است.خودرا به جرگه خبرنگاران چسبانده است.واقعا میانه چه بازاری است.برای خودشان گروههایی تشکیل دادند.و به قول بچه های کوچه بازاری برای همدیگه نوشابه باز می کنند.

خبرنگار کسی است.که خودش بزرگ باشه و بر وجودش خودش تکیه کند.هیچ کسی خودرا با وصله کردن به جایی و مکانی و شخصیتی و یا تکمیل گروه خاص ،نمی تواند خبرنگار باشد.با این رکوردهای ورزشی بجزء نشریه قافلان وخبرنگار صدا و سیما خبرنگاری ندیدم.

اگر کسی آدرس این خبرنگارهارا دارد.به من بدهد.تا منهم به جرگه خبرنگاری وارد شوم و از او مصاحبه بگیرم.خدارا چه دیدید .شاید ما هم خبرنگار شدیم.

 

سفر با دوچرخه سایکل توریستی به جام جهانی فوتبال در روسیه 2018

از مدتها پیش دارم.پازل حرکت به این اتفاق مهم جهانی را ترسیم می کنم.هنوز بین و ایران و روسیه مشکلی وجود ندارد.تا این سفر با خطر همراه باشد.اما گاهی گذر زمان ممکن است شرایط را عوض کند.در حالیکه مصمم حرکت هستی.در آنصورت مثل امارات اتفاقات نا خوشایندی می افتد.که تورا در این جسارت به زمین بزند.

از مدتها پیش چالش و مقدمات این سفر را مهیا می کنم.هر چند سفر بعنوان یک ایرانی با شرایط روز جهانی مخاطره آمیز هست.اما باید گاهی خط شکن شد.تا جایی که امکان دارد.نفس حیات زندگی ات با اما و اگر همراه شود.اما با تمام این موانع اگر خدا عمری داد.و زنده ماندیم.این سفر را انجام خواهیم داد.

در برنامه ریزی این حرکت در آخرین سفر با دوچرخه های سایکل توریستی از تهران و صعود به دماوند برای اولین بار در تاریخ صعود این چنینی با دوچرخه و تجهیزات همراه به نیت خیردر تیرماه و مردادماه 95،تقدیر زیبایی تورا به بازی می گیرد.تا هم اراده پر پرنده ای شوی تا اوج جسارت پرواز را بی اختیار بپذیری.آنجا که هدیه های خداوند در نماد اوج بلندی دماوند،انسانهایی را جلو راهت قرار دهد.تا عشق بینهایت مخلوق خداوندی را زمزمه کنی.

آری این هدیه زیبا آشنایی با صالح دین پرور جوان مشهدی و دوستان هم نورد روسیه بود.تا امیدوارنه به راهت ادامه بدهی .آنجا که قرابت گذشته را در تعلق پدرت به این سرزمین مادری اش ،تورا شیفته این راه کند.آری پدرم روسی بود.آن زمان که مرزها تقسیم نشده بود.همه در انتخاب محل زندگی آزاد بودند.تا سرنوشت پدرم را به ایران بکشاند.و تقدیر زندگی اش اینجور رقم بخورد.دنبال تعصبات خشک و خالی نیستیم.باید پذیریم که در گذشته مرز و کشورها معنی نداشت.آنجا که دلخوش نفس بودی.سرزمینت همانجا بود.حالا این مرزها حصاری است.که سیاستمداران و بزرگان کشورها برای خود رویایی می سازند و آنرا دیکته می کنند.در حالیکه با قبول حد و مرزها برای زندگی بهتر باید دلهارا بزرگتر باز کرد.تا با حفظ قوانین زندگی موطنی در تعامل با شعارهای انسانی بود.هر چند صلح جهانی در کار نخواهد بود.چرا این نا هنجاریها برای نظم نوین جهانی خطرناک خواهد بود.راز بقا همچنان حکمفرمانی خواهد کرد.تا قدرتهای بزرگ در بازی خیمه شب بازی نقش گرگ را بازی کنند.این نقش هیچوقت به سرزمینهای کوچک تعلق نخواهد گرفت.

دوستان روسی زیادی را دیدم و آشنا شدم.در مورد گذشته زندگی پدرم هم کلام شدیم.اما نه با زبانی مشترک،آنجا که تا چند نسل دیگر این قرابت هم محو خواهد شد.حس خاص و اشتراک فیسی و صورتی این محبت را بیشتر می کرد.اما هنوز فاصله ها زیاد بود و شده بود.قرار شد در روسیه اگر خدا عمری داد و زنده ماندیم.همدیگر را ببینیم.

آقای دین پرورهم اطلاعات خوبی در این مورد که خود لیدر تور گردشگری توریستهای روسیه در ایران بود.این مسیررا کوتاهتر کرد.انشالله در دیدارهای بعدی با این بزرگوار حتما از رهنمودها و توصیه های او استفاده خواهیم کرد.هر چند زبان آموزی این کشور در این زمان شاید محدود به جملات کوتاه و عامیانه شود.اما اینکار را در این فرصت یک و خورده ای سال با تمام مشکلات و گرفتاریها و دردسرهای جهان سومی فرا خواهیم گرفت.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

امسال هم هفت چشمه معلم خواهم ماند

با امسال سومین سال پیاپی خواهد بود.که بعنوان یک معلم با سابقه داوطلبانه خدمت خواهم کرد.زندگی چندین ساله در بلوچستان و هوای گرم با ارتفاع سطح دریا در متضاد با هفت چشمه با ارتفاع بالای 2800 مترو سردترین نقطه میانه و آذربایجانشرقی در یکی از نقاط محروم و دور افتاده ایران،چالشی خواهد بود.که همچنان با آن درگیر خواهم شد.

تنها دلخوشی ام به تلاش هایی است.که در واپسین لحظات باقی مانده عمرم با اتفاق ناگوار 78 روز زندان انفرادی همراه با شکنجه مداوم در کشور امارات متحده عربی در حین رکابزنی این کشور بعنوان معلم سایکل توریست به جرم واهی جاسوسی ،در راه زیبایی آخرین بازمانده و صبر و بردباری و همت یک ایرانی را با آنهمه افتخارات ورزشی سپری می کنم.در حقیقت شخصیت و منش ورزشی را به آخرین یادگارهایم در عمر نفس انسانی هزینه می کنم.

مثل سالهای گذشته سردی زودهنگام این روستا تنها مشکلم نخواهد بود.دغدغه های ادامه بازسازی و مشکلات دوری از خانواده و تردد و ...عذابم خواهد داد.

دلبستگی ام آرام گرفتن در گنج خلوتی است.که سکوت و آرامش تنها دلگرمی ام خواهد بود.تا این تجربه در برابر زرق و برق زندگی و دل شستن از همه چیز را برایم بارمغان خواهد آورد.تا همچنان بیشتر به خصلتهای زیبای انسانی فکر کنم.

 

ازیاد برده ام
ورق دفترروزگار
این چنین نوشته شدبر گذرعمرما
راه هابسته شد
امیدها تیره گشت
تادرورق پنهان سرنوشت
شایدبه جبری
عمرخودرااین چنین در پستوی زمان
به قرعه فال خوش
هفت چشمه بنگارم
دوردست
مرز میانه و خلخال
در افق اردبیل
نیم بند بر اوج بلندی سبلان
کوهستان بدیع
شاید به گمانی،بامی از بام جهان
تجربه نفس درهمترازی دریا
اینجا بلندی و ارتفاع
عمری که ای چنین
گلچین برمن هدیه گشت
منم و سکوت و تنهایی
منم و رازهای پنهان
منم و شکوه ها
این جا به خدای خود دل بسته ام
به غرور بلندی اورا به خود نزدیکتر دیده ام
زمان را با عقربه نگینش
به حال خود وا گذاشته ام
گذر لحظه ها را ازیاد برده ام
گویی تنها مرد عالم خلقتم
یادش کنید
مبادا یادش برود
که ار این رنگ حیات
بی رنگ زمان خویش است

حسین قره داغی- هفت چشمه 94

 

تقدیر و اجبار

در دنیا هیچ انسانی را پیدا نمی کنید.که خوشبخت روی زمین باشد.اگر هم مدعی چنین غروری باشد.یک دروغ محض هست.هر کسی در زندگی خودش با مجهولاتش در گیر هست.هیچ خنده ای بدون گریه نیست و بر عکس هر گریه ای هم بدون خنده نیست.تراز این دو در باور تحمل آستانه تحریک قدرت باروهایش خلاصه می شود.اما هر چه باشد.همه ما مسافر زمان جاری فرصت خلقت نفس انسانی هستیم.پیشرفتها و دلخوشی های ما همیشگی نیست.با گریه و لخت و عور بدنیا آمده ایم و روز دیگر خواهیم رفت.قدرت تجسم این فرصت عمر در ثانیه ای بیش نخواهد بود.چشم باز کردن به این دنیا را در رویا دنبال خواهیم کرد و چشم بستن را با یک حقیقت ناخواسته در بدترین شرایط خواهیم پذیرفت.

منهم مثل تمام انسانهای روی زمین همدرد یک راه مشترک هستم..اما شاید به نوعی متفاوت،فکر می کردم.در عالم خلقت بدترین خاطرات انسانی را در بین این همه انسانهای روی زمین  در تقدیر و سرنوشتم برایم دیکته شده است.اما در گذر زمان درک کردم.هر کس در این فرصت نفس با محدوده ها و شرایط و توانایی ها و محیط ها و امکانات با یک دردی در مسیرش سیال هست.با چهرها و اعترافها و تعریفها نمی توان راحت در مورد کسی قضاوت کرد.دنیای ما درمجهولات زیادی لولیده شده است.تا در برخورد با علتها خود را به تقدیر و سرنوشت و اجبار پیوند می دهیم.شاید حقیتها چیز دیگری باشد و ما در تفسیرش عاجز باشیم.و در این کوتاهی درک خود در راهی و باوری غوطه ور باشیم و با توجیه های خاص دلخوش گذر زمان خویش باشیم.

 

از فردا 78 روز در زندان انفرادی و شکنجه خواهم بود

امشب درست آخرین لحظات را تجربه می کنم.روی تخت در قلب شهر ابوظبی در چند کیلومتری سفارت ایران در کشور امارات متحده عربی کنار رستورانی آماده استراحت هستم.ستاره ها آخرین شاهد مظلومیت انسانی خواهند بود.که بایست در این مدت در نبودش خواهند گریست.بی صدا، زمان و مکان یک روزی خواهد نالید.شاید یک روزی یک مسافری با نگاه دیگر این مظلومیت نفس یک انسانی را در قلمش به رقص در بیاورد.امکان ندارد در گذر زمان آخرین شب فرصت آزادی یک روزی بازبینی اجتماع یک انسانی نشود. و به همین راحتی فراموش شود.

سال 92 بعداز رکابزنی 7 روز در کشور امارات و شهرابوظبی بعداز خروج از سفارت ایران به جرم واهی جاسوسی دستگیر شدم.آن زمان روابط ایران با امارات درست در چند هفته خیلی بد شده بود.احمدی نژاد جزیزه ابوموسی رفته بود.پسر آقای محسن رضایی در هتلی مشکوک به  رجمت خدا رفته بود.آقای یزدانی دخیل در قرارداد کرسنت و دوست مهدی هاشمی ترور شده بود.تا بهترین دلیل فدای یک کشمکش قرعه فال بدش به نام من زده شود.در حالیکه نه سر پیازی بودم و نه ته پیازی.تا قربانی کشمکش دو دلت باشم.

با آنکه سفارت ایران دقیقا می دانست برای من مشکلی پیش آمده کاری نکرد و یا هم نتوانست.چرا که بعداز دو روز می بایست با دوچرخه از ابوظبی به دبی ،باشگاه ایرانیان می رسیدم.هر گونه تاخیری می بایست نگران کننده می بود.این قصه رفت تا یک دوچرخه سوارسایکل توریست حامل صلح جهانی بعنوان یک معلم این چنین در اتاق چند متری با 78 روز زندان انفرادی و شکنجه مداوم را برنجاند.آنجا که هیچ دسترسی به مجامع حهانی و حق قانونی را نداشته باشد.این یعنی نهایت بی قانونی جهان و حمایت کشوری که در آن متولد شدی معنا می دهد.بدون اینکه دادگاهی ببینی یا جرمت ثابت شود.در امتیاز بده و بستان دو کشوری ،در سکوت و آرام یک حرکت زشت و انسانی مظلوم زمان کثیف باوری شوی که یک عمر صداقت و درست زندگی کردن را پیشه کرده ای.

قبول می کنم.کشور امارات ،در صحنه جهانی آنقدر قدرتمند هست.که حق ستانی ما در کشوری مثل ایران معنا پیدا نکند.اما در تعجب هستم.چرا مسولان ایرانی هم خاموش چنین حرکتی شدند.تا به نوعی در پساپرده شک و تردید،همراه حرکت زشت اماراتی ها سهیم شدند.شاید هم بیشتر از اماراتی ها در این شکنجه غیر انسانی سهیم شدند.

دولت آقای روحانی با وزیر خارجه ناجی اش،در خوابی ماندند.که تمام حرفهایشان یک دروغی بیشتر نباشد.و این طنازی و دلبازی سیاسی شان در عوام فریبی اجتماعی و سیاسی رنگ خودرا ببازد.سیاست با صداقت همخوانی ندارد

اولین مجمع خیرین مدرسه ساز استان آذربایجانشرقی در کندوان کلنک زنی مدارس جدید

اولین مجمع خیرین مدرسه ساز استان آذربایجانشرقی در اداره آموزش و پرورش منطقه کندوان در سالن اتاق جلسات اداره در شهر ترک سوم شهریورماه 95 برگزار شد.

در این جلسه نمایندگان مجمع های ادارات  شهرهای استان  و مهمانان از اداره کل استان حضور داشتند.مدیریت جلسه را مدیریت نوسازی و تجهیز مدارس استان بر عهده داشتند.بعداز مراسم خاص بخشدار محترم منطقه کندوان ضمن خوش آمد گویی به حاضران برگزاری این جلسه را در این منطقه به فال نیک گرفتند.و در مورد بافت منطقه و پراکندگی روستاهای منطقه صحبت کردند.و از تلاشهای آقای سینا فر در این مدت تشکر و قدردانی کردند.

آقای سینافر هم ضمن خوش آمدیی در مورد پراکندگی روستاها و مدیریت مجموعه و محرومیت این منطقه با توجه به وسعت آن در استان ،یاد آور شدند.این منطقه نیاز به نگاهای ویژه دارد.امیدواریم با همراهی مجموعه بتوانیم تلاشهای مضاعف را در حل این مشکلات انجام بدهیم.در مورد فعالیتهای انجام شده در منطقه و جذب و فعالیت خیرین در این راه توضیح دادند.

اکثر مدعوین مجمع از تلاشهای صادقانه و فعالیتهای آقای سینا فر رئیس اداره آموزش و پرورش کندوان تقدیر و تشکر ویژه داشتند.که در مدت مدیرت خود با همکاری بخشداری محترم کندوان در این فرصت گامهای اساسی را برای رفع محرومیت منطقه برداشته اند.بازسازی مدارس و جذب خیرین در بخش کندوان در این مدت و تاریخ مدیریت منطقه برای اولین بارخیلی چشمگیر بود.

در گذر زمان با جذب خیرین و معتمدان محل انشالله روزها و خبرهای خوشی را برای محرومیت زدایی منطقه در آینده شاهد خواهیم بود.

با حضور این بزرگواران  کلنک ساخت مدارس جدید روستاهای هندلان و روستای سوطی با حضور شوراهای این روستا و مردم به زمین زده شد.

(گزارش تصاویر بیشتررا، در مطالب بعدی مرور فرمایید)

 

 

 

 

 کلنک زنی مدرسه روستای سوطی اداره آموزش و پرورش منطقه کندوان

 

 

کلنک ساخت دبستان روستای هندلان با حضور مجمع خیرین استان

مدتی است.که روند بازسازی مدارس منطقه کندوان شدت بیشتری به خود گرفته است.به اذعان کارشناسان و اهالی بخش کندوان،با مدیریت فعلی آموزش و پرورش با جذب خیرین و تشکیل مجمع و درایت و پشتکار و تلاش رئیس اداره ،منطقه محروم کندوان وارد فاز جدیدی با همکاری مسئولین منطقه و شهرستان و استان در پیشرفت و توسعه شده است.در آینده بیشتر نمود پیدا خواهد کرد.

در سلسله ادامه وار این تلاشها کلنک احداث مدرسه جدید در روستای هندلان بخش کندوان با حضور اعضا مجمع خیرین استان و نمایندگان و مسئولین اداره کل در سوم شهریورماه 95 به زمین زده شد.

از تمامی خیرین و بزرگان منطقه کندوان ساکن تهران دعوت می شود.در این کار خیربا فرصت ایجاد شده و لطف خداوندی در توسعه این منطقه ،که توانایی مالی و علاقمند به بازسازی مدارس کندوان هستند، تقاضا می شود.در این عمل انسانی و دینی شریک و خود را از باقیات صالحات بهرمند سازند

 

 

 

  

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۶/۰۴/۲۳ - ۰۲:۰۷
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)