فراموش کردم
رتبه کلی: 11


درباره من
رکوردها و فیلم را در کلیپها قابل مشاهده هست
حسین قره داغی از جمله افرادی است.که در این چند سال در نام آوری شهر میانه از جان مایه گذاشته است.او توانسته است در کنار درس و مدرسه در 14 ماه با 14 رکورد به نیت 14 معصوم در یاد و نام شهدا یک رکورد جدید را در شهر میانه بعنوان اولین ایرانی در چند رشته شنا،دوچرخه سواری و دو استقامت و کوهنوردی... از خود بجای بگذارد.او همچنان در تعطیلات تابستانها در سودای نام آوری شهر خود با دوچرخه تلاش می کند با شعار تلاش و باور یک ایرانی برای صلح جهانی تعدادپایتختها را در نخ کشی نمادین بیشتر کند.او تا حالا 4 پایتخت را نخ کشی کرده است.تا در آینده بر تعداد این کشورها بیفزاید.
او قبل از اینکه یک ورزشکار نامی شود.یک نویسنده و شاعر و عکاس و مستند ساز بوده است.در این زمینه تلاشهای زیادی را انجام داده است.که بیشتر آنها در محدوده آموزش و پرورش بوده است.تا به یک نظریه پرداز معروف شود.هر چند نامهربانی مجموعه سرعت اورا در این موفقیت کم کرده است.اما همچنان به ایده های نو می اندیشد.
این گروه تلاش دارد.اورا آنچانکه هست.معرفی نماید.تا وجود این نخبه با اراده و با همت ...، بیشتر برای همشهریان شناخته شود.او تا این روز در 30 خبر تلویزیونی و نشریه و بولتن و سایت باعث افتخار میانه شده است.
از جمله زیباترین خبرها در مطلب سوم برای دانلود موجود می باشد.تا با نگاه بر این خبرها اورا بیشتر درک خواهید کرد.و بر تلاش و باور و اراده یک ایرانی و میانه ای مهر تایید بزنید.
************************
(این مطالب از سایت شخصی آقای حسین قره داغی کپی شده استwww.ghara-baloch.blogfa.com)
این عکس بر گرفته از خبر تلویزیونهای ترکیه توسط خبرنگار آنادلی آژانسی هست.که در 16 روزنامه ترکیه هم چاپ شده بود.اولین سفرخارج ازایران و سومین کشوری بود.که پایتخت آن را نخ پیچی می کردم.بیشتر سفرهایم بعداز تعطیلات مدرسه در فصل تابستان صورت می گیرد

برای دیدن عکس های کامل و مصور 14 رکورد به آرشیو آبانماه 90 و رکابزنی خارج از ایران به آرشیو مهرماه 91 در پایین همین قسمت مراجعه فرمایید.
نویسنده: حسین قره داغی
این وبلاک تلاش می کند تا در قبال زحمات ومهربانی های مردم خوب سیستان وبلوچستان بدینوسیله در سایه تلاش وهمت تشکر وقدر دانی نماید.به عشق انسانهای صاف وصادق در یادها یادی دیگر زنده کند.
اجتماعی :شامل
داستانها
شعرها
خاطرات
مقالاتم در محدوده آموزش و پرورش
فعالیتهای ورزشی ام
سوابق
نام: حسین
نام خانوادگی: قره داغی
تحصیلات: لیسانس
متولد::1351/3/1
تولد :آچاچی

درباره من:در روستای زیبای آچاچی بدنیا آمدم.با بازی تقدیر بیشتر عمرم را در شهرهای چابهار و کنارک سپری کرده ام.در سال 86 در شهر زیبای میانه سکنی گزیده ام.در سال 76 ازدواج کرده ام .دو فرزند دارم.یکی دختر و دیگری پسر،مردم سیستان و بلوچستان را خیلی دوست دارم.هنوز هم در رویاهایم به چوپانی فکر می کنم.
خصوصیات اخلاقی:خونگرم و مهربان دارای احساسات قوی،عاشق گذشته،خوش برخورد و شوخ طبع،فعال و پر جنب و جوش ،خلاق و مبتکر
شغل: فرهنگی
محل کار فعلی اداره آموزش وپرورش
زمان بیشتر فعالیت:شعر و داستان نویسی ومقاله وتهیه فیلم مستند

ایده ها:نظریه پرداز مدیریت نو در سطوح مختلف در آموزش وپرورش واولین نظریه پرداز مجتمع های آموزشی مدارس روستاو لزوم نگرش نو به کلاسهای چند پایه و روش دیجیتالی کتب درسی به روش ابتکاری و....

ورزشهای موردعلاقه:کشتی،شنا،دوچرخه سواری و دو استقامتی،کوهنوردی
شماره تماش:09144171022
09148940828
مسافت رکابزده در ایران :
12000 کیلومتر
مسافت رکابزده در خارج از ایران:
5000 کیلومتر
اولین ایرانی دوچرخه سوار دور نوار مرزی ایران در تابستان 90
صعود به تفتان در همین حرک
------------------------------------------------
با خون دل اولین ایرانی رکورد دار در چهارده ماه با چهارده حرکت با یاد ونام شهدا به نیت چهارده معصوم
نخ کشی چهارپایتخت جهان با دوچرخه تابستان 91

زندگی نامه من
در اول خرداد 1351در روستای زیبای آچاچی ده کیلومتری میانه بدنیا آمدم.که دو رود خانه روستای مارا احاطه کرده بود.که قزل اوزن یکی از آنهاست.اسم روستا هم ترکی است .بدلیل قرار گرفتن در وسط این دو رود خانه هاچاچای نام گرفته است.کوههای استوارش چون قافلانکوه نگینی است که تاثیرش را بر مردمان صبورش هدیه داده است.
پدرم در تاشکند بدنیا آمده بود واصل ونصب روسی داشت.در سال 1914 میلادی بعد از انقلاب کمونیستی بنابه دلایلی به ایران مهاجرت کردند.ودر شهر مقدس مشهد به دین اسلام مشرف گشتند.زبان ترکی وفارسی رابعد از اقامت در ایران یاد گرفتند.آشنایی پدرپدرم وپدر مادرم باعث شد.آنهادر این روستا پس از طی مسافت طولانی در آن زمان سکنی بگزینند.وبعد از مدتی با مادرم ازدواج کردند.
مادرم از خانواده مذهبی بود.که اصل وریشه خانوادگی بزرگی داشتند.مادرم از دوران کودکی میل وعلاقه زیادی به فراگیری تعالیم اسلامی داشتند.که قرآن رابعد ازمدتی حفظ کرده بودند.واکثر کتب و داستانهای آن زمان را ازحفظ نقل می کردند.بچه بودیم هرشب برای ما نقل می کردند.هنوز بعضی از آنها را به یاد دارم.

پدرم سنگ تراش بود.تونل میانه به زنجان از یادگارهای اوست.با عمویم در این کار تبحر زیادی داشتند.وبیشتر در همه جای ایران کار کرده بودند.که در دوران سربازی در پادگان پسوه در نقده با مشکلات سربازی گاهی ساختمانهایی که با سنگ به شکل ماهرانه ای ساخته شده بودند.بوی دست پدرم را حس می کردم.
پدرم در زمان طفولیت در غربت کار می کرد.آن زمان امکانات سفر نبود.با هزار مکافات در شش ماهگی سفری سخت وطولانی به ایلام داشتیم.گاهی مادرم برایم تعریف می کرد.در چنین خانواده ای با مشکلات آن زمان بزرگ شدم.5 برادر ودو خواهربودیم.من کوچک وخواهرم کوچکترین فرزند خانواده بود.پدرم برنامه سخت گیرانه ای داشت.برای تربیت ماقید وبندهای خاص خود را داشت.از بچه گی می باید کت وشلوار می پوشیدیم ودر حفظ ونگهداری آنها تلاش می کردیم.رسوم آن زمان را می باید بجا می آوردیم.وای اگر ازما خطایی سرمیزد.مثلا در مهمانی باید در یک جا می نشستیم.وتکان نمی خوردیم.اگر میوه یا شیرینی بود.بدون اجازه اوومادرم حق برداشتن نداشتیم.خواهرم ازمن 2سال کوچکتربود.عزیز پدرم بود.اورا خیلی دوست می داشت.زندگی ما به آرامی وبا نهایت احترام وحرمت در بین فامیلها در جریان بود.تا اینکه تن خسته ورنجور پدرم برای همیشه به وصل خدا رسید.آن زمان کلاس سوم ابتدایی بودم.از مرگ پدرم زیاد ناراحت نبودیم.تازه در عالم کودکانه شادوخندان بودیم.چراکه از قید وبندها آزاد شده بودیم.در حالیکه گذشت زمان به نبود بهترین پدر دنیا باورمان داد.در خیلی جاها با فتوت ومردانگی او با اعتراف دوستان وآشنایان ایمان آوردیم.فهمیدیم که چه عزیزی را از دست داده ایم.
مادرم بعد از سه سال از پدرم فوت کرد.رفتن مادرم ضربه سختی به خانواده بود.که هنوز هم نبود اورا بیشتر حس می کنیم.یادم می آید از داغ نبود مادرم حوصله هیچ کاری را نداشتیم.بیرون خانه جلو در حیاط خانه مان ماسه ای تلنبار بود.از غصه وناراحتی گاهی روی آن خوابم می برد.چشم باز می کردم.می دیدم در آغوش مهریه خاله همسایه مان آرام گرفته ام.مادرم سنگ صبور بود.به همه خوبی می کرد.می دیدم مهریه خاله گریه می کرد.می گفت خدا بیامرز مادرتان حق بزرگی برگردن من دارد.من نمی توانم جای مادرتان را پرکنم.ولی برای شما از هیچ خدمتی دریغ نخواهم کرد.دوستها وفامیلهای مادرم به ما خیلی محبت می کردند.از طرف پدری دوعمه مهربان ویک عمو داشتیم.که عمه هایم خیلی مهربان وخیلی دوست داشتنی بودند وبه ما خیلی محبت کرده بودند.اما عمویم اصلا مهر ومحبتی به ما نداشت. البته بعدا فهمیدیم که باپدرم اختلاف داشت.شاید آن اختلاف باعث فاصله ها شده بود.
برادر بزرگم به خانواده ما خیلی کمک می کرد.درخانواده ما همه تا الان به همدیگر مهربان هستیم.واین مهربانی وگذشت را به فرزندانمان می آموزیم.بعد از فوت پدرم ومادرم برادر بزرگم از گنبد کاوس با خانواده به روستای آچاچی نقل مکان کرد.اووهمسرش برای ما زحمت زیادی کشیدند.تا اینکه برادر دیگرم با بیش شرط من و خواهرم به خواستگاری رفت.وازدواج کرد.قرار شد ما هم به همراه آنها به چابهار برویم.این برادرم خیلی زرنگ ورشته اش ریاضی فیزیک بود. قبل ازاینکه وارد نظام شود.روزی نبودبرای کمک خانواده کار نکند.آن زمان بار علوفه در گونی های بزرگی جابجا می شد.هیچ کس در روستا ی ما قدرت حمل آن را نداشت.بخاطر همین این کارها مخصوص پهلوان ما بود.چون خودش شرایط رسیدن به درجات عالی تحصیلی را نداشت.آرزو می کرد ما را به آن مقام برساند.با آنها به چابهار رفتیم.در بهترین خانه آن زمان سکنی گزیدیم.برای هر کدام ما یک اتاق خواب با امکانات عالی دادند.او مهندسی مکانیک ماشینهای دیزل را گرفته بود.و فرمانده گارد ساحلی بود از بندر چابهار تا جاسک واز آنطرف به خلیج گواتر ادامه داشت.و نبود که در این راه برای حفاظت از مرز های ایران ازجانش مایه نگذارد.واقعا چنین انسانی جسور و زحمت کش در آن زمان برای دفاع از حد وحریم میهن اسلامی مایه مباهات نظام بود.
یادم می آید برای خرید به بازار می رفتیم.زندادش مهربان ودوست داشتنی مان که جای مادرمان برای ما زحمت می کشیدند.همیشه می گفت اول باید برای این عزیزان خرید کنیم اگر پولی ماند برای خودمان خرید می کنیم.
ما مثل جوجه ماشینی بودیم.هیچ دلخوشی ومحبت دیگران جای خالی مادر را پر نمی کند. ماهم زیاد پا بند دنیا نبودیم. روزگار زخم عمیقی در تنمان به یادگار گذاشته بود.که هیچ مرحمی نداشت و نخواهد داشت. وتا ابد این درد با ما خواهد بود.شاید روزگار با لطف خداوندی راه دیگری در حق حیات جلو روی ما گذاشته بود.
آن زمان چابهار شهر خیلی کوچکی بود.حتی یک خیابان درست وحسابی نداشت.مادر منازل سازمانی هیئت سه نفره اسکان داشتیم.ودر یک مدرسه تقریبا خوب درس می خواندیم.در دوره دبیرستان یک دبیر ادبیات و یک دبیر شیمی داشتیم.دبیرادبیات احساس مرادر انشا نوشتن ودبیر فیزیک هم توانی مرا در شیمی خیلی خوب حس کرده بودند.در کشاکش تجربی وادبیات مانده بودم.برادرم دوست داشت.تجربی بخوانم.حتی عهد بسته بودهر طور شده کمکم خواهد کرد که دکتر شوم.در حالیکه نمی دانست تقدیر می بایست با من همراه می شد.یکدفعه گرایش عجیبی به ادبیات پیدا کردم.دور از چشم او بعد از سه ماه تغییر رشته دادم.برادرم خیلی ناراحت شد.گویی ضربه سختی بر او بود.چرا که آرزوهای بزرگی داشت.که این آرزو را بالاخره در فرزندان خود دست یافتنی کرد.آنقدر به ادبیات علاقه داشتم.بلافاصله در حین تدریس دبیرمان من تا آخر درس را از حفظ یاد می گرفتم.
بالاخره دیپلم را در سال 69 گرفتم.در تمام تابستانهای گرم چابهار کار میکردم.کارگری راننده غلتک کمک راننده بلدوزر کمک نقشه بردارو....برادرم مخالف کار کردن من بود.اما من دوست داشتم بدین طریق محبت های اورا جبران کنم.تازه برای آینده هم بخته تر می شدم.در سال 70 عازم خدمت سربازی شدم.دوران سربازی هفت ماه ونیم باآموزش شروع شد.همه اش قدم آهسته بشین بر پا، بدو دور میل برچم،سینه خیز و.... دوران سختی بود.مقدماتی در هوای سرد چهلدختر شاهرود وتخصصی و کد صدویازده در شهر شاهرود سمنان تمام کردیم. درحین آموزشی برای امتحان کنکور خیلی مطالعه داشتم.در مرحله اول رتبه خوبی را کسب کردم.برای مرحله دوم مرخصی ندادند.تازه با اعتراضی که کردم .به جای امتحان بازداشتگاه بودم. برای اذیت سفارشی با آب سرد مهمان نوازی کردند.در تقسیم تیپ چهل سراب راانتخاب کردیم. اما در امریه محل خدمت را تیپ 25 تکاوری زده بودند. هر چه اعتراض کردیم کسی گوش نکرد.به پسوه رسیدیم.شدیم تکاور که اصلا دوره اش را ندیده بودم.از صبح تا شب درگیر کارهای روزمره بودیم.با اعتراض جند نفر وپیگیری بعد ازشش ماه تازه متوجه شده بودند که چی شده است مارا مجددابه تیپ چهل سراب دادند.تا به میانه نزدیک تر شویم.فرم پر کردیم تا به ما حقوق سربازی رابدهند.اما بعد از آموزشی یک ریال هم ندادند. تا آخر خدمت هم یک ریال ندادند.در این بین بیشتر انرزی من صرف حمایت از بعضی سربازان ضعیف بود. که حاصل آن تنبیه وبازداشت، محرومیتهابود.کدمربیگری که شبیه معلمی بود.مرا بر آن داشت تا به معلمی علاقه پیدا کنم.در انتخاب رشته هم دقت نکردم.بالاخره از تربیت معلم شهید مطهری زاهدان در حین خدمت قبول شدم.درست برای انجام کارهای ثبت نام یک هفته داخل اتوبوس بودم.سراب ،میانه، زاهدان وچابهارو...آنقدر خسته شده بودم که دیگر وسط اتوبوس دراز کشیده وخوابم می برد.
در حین خدمت کمتر به مرخصی می آمدم.چون دوست نداشتم به خانواده زحمت بدهم.قانع بودم.یادم می آیدبا یک همخدمتی بروجردی ام در چهلدختر که او هم از خانواده فقیری بود.خیلی گرسنه می شدیم.همه از بوفه وسایل می خریدند.مادر حسرت می ماندیم. یک روز قرار گذاشتیم به آشپزخانه بزنیم.شکممان را سیر کنیم.هر چه گشتیم چیزی پیدا نکردیم حتی یک سیب زمینی ویا پیازبه محل ریختن زبله ها رفتیم.هر چه بود گرگها وسگها خورده بودند.چیزی نمانده بود.فقط ته دیگ سنگ شده خیلی یافتیم.اما خیلی سفت وسیاه بودند.به آب می زدیم تا نرم شوند.آنگاه شکمی از عزادرآوردیم.مابقی را دور از چشم بقیه هم خدمتی ها در یک جایی دور کنار رودخانه قایم کردیم.هر روز بعد از ظهرها سری به آنها می زدیم.وقتی می خوردیم.تمام بدنمان به لرزه می افتاد.گویی با کمپرسور جاده کنی کار می کردیم.یا بعضی مواقع ظرفهای دوستانمان را می شستیم.آنها هم در قبال اینکار ما را مهمان می کردند.البته وضع برادرهایم خوب بود.اجازه نمی دادم بدانند که من به پول احتیاج دارم. این طور گذران عمر دل وجرعت می خواهد. تازه خدا لطف داشت.
سال 71 برادرم از چابهار به کرج نقل مکان کرده بودند.از مهرماه 72 در تربیت معلم شهید مطهری زاهدان شروع به تحصیل نمودم.اولین نشریه را با کمک مربی پرورشی آقای فدایی تهیه وتنظیم کردم.که بیشتر مطالب آن مربوط به مفاخر آذربایجان بود.در آن زمان بخصوص مراکز تربیت معلم تبریز ومیانه وشهرهای دیگر ازما توسط نامه تقدیر وتشکر کردند.در این بین محبت های آقای زیبنده سرپرست مرکز وآقای فریدونفر از یادم نمی رود.بخصوص آقای زیبنده که خیلی از من حمایت می کرد.و بیشتر شخصیت وتلاش من برگرفته ازمحبت های او بود.در این دوسال تنهای تنها بودم بودم.به دیدن فامیلها نمی رفتم.البته برادرانم به دیدن من می آمدند.در تعطیلات میان ترم و بعداز امتحانات همه به مرخصی می رفتند.اما من تنها در تربیت معلم می ماندم.رئیس مرکزآقای کربلایی که یزدی بودند. خیلی لطف داشتند.جیره خشک مرا دستور می دادند.تحویل شود.کمک سرپست بودم.امکانات خیلی خوبی به من داده بودند.در تنهایی های آنروزها دعای کمیل را حفظ کردم.تا برای همیشه در تنهایی هایم مرحم دل تنهاثیم باشد.از آن روزها جرقه حفظ کل قرآن به ذهنم خطور کرد.در حفظ مفاهیم وسوره های قرآن مقام اول را کسب کردمو در رشته قصه نویسی مقام دوم را.تا باجسارت خاصی که پیدا کرده بودم 15 جز قرآن را حفظ کردم.تابر تنهایی ام فائق شوم.درتابستان 73 بجای حرکت به زادگاهم برای کار به بندرعباس رفتم.ودر یک شرکتی مشغول بکار شدم.از قضا بهره کارآیی شرکت ده برابر شد.کار آن ساخت صندلی دسته دار برای مدارس هرمزگان بود.موقع تسویه حساب حقوقم چند برابرحساب شده بود.که هیچوقت این لطف خدا وبنگانش را فراموش نمی کنم.
وقتی به تربیت معلم بعداز کار تابستان برگشتم.سیاه وسوخته شده بودم.آقای زیبنده ترسید.مرا چند روزی از کمک سرپرستی خلع کرد. به گمانم تصور کرده بود من معتاد شده ام.اما بعدا مرا دوباره به سرپرستی برد.وآخرسری هم اعتراف کرد.جریان را برایش تعریف کردم.از آن موقع محبت خودرا به من دو چندان کرد.دوست داشت مرا برای ازدواج ترغیب کند.اما من قصد ازدواج نداشتم.به دروغ مصلحتی متوسل شدم.گفتم نامزد دارم.
دوره تربیت معلم در کنار دلواپسی عدم استخدام تمام شد.شایعه شد بود. شاید کسی را استخدام نکنند.در حین تقسیم با آن که امتیاز خوبی داشتم وخیلی از دوستان تلاش داشتند مرا در زاهدان نگه دارند.ناخود آگاه دنبال سرنوشت وتقدیر درسایه لطف خداوندی بودم.منطقه کنارک را با ایده های درونی خود انتخاب کردم.تا دنبال سرنوشتی بروم که بابت آن همیشه از خدا شاکر باشم.چرا که دوست داشتم سرگذشت برادر دلیرم را بنویسم.در داستان نویسی هم تا حدودی پیشرفت کرده بودم.
نا آگاه آلوده به محبت و مهربانی مردم خوب بلوچستان بخصوص کنارک وجابهار و روستاهای آن شدم.واقعا با معلمی در کنار مردمی قرار گرفتم که همیشه بابت این تقدیرم خدا را هزاران مرتبه شکر می گویم.به تمام آرزوهایم رسیدم.از خداوند هواپیما نخواستم.همین قدر به ارزشها وباورهای انسانی رسیدم برایم کافی بود.اما در مجموعه ای قرار گرفتم.که درد و رنج های فراوانی داشت.هر چه بیشتر وارد می شدم.تشویش ونگرانی بیشتر وجودم را فرا می گرفت.در جاهایی خدمت کردم که کمتر کسی می پذیرفت.اما صبوری وبردباری را گذشت زمان به من یاد داده بود.بخصوص در کنار انسانهای شریف وبا محبت که شوق دوستی و انسانیت و محبت به دیگران را به بهانه رسیدن به او هزینه کنم.
با مدیریت ها مشکل داشتم. واز همان ابتدا تغییر وتحول در آموزش وپرورش را لازم وضروری می دانستم .در این بین تلاشهای زیادی را انجام دادمو خیلی بی مهری ها دیدم.البته با چند برادر بزرگوار آشنا شدم. که خیلی کمکم کردند.یکی آقای رئوفی بود.که در دوره رهنمایی در چابهار دبیرعلوم مابود.وبعدها رئیس اداره شد.وآخر هم در کنار ما باز نشست شد.ودیگری آقای رئیسی مردی شریف وکاردان و مهربان از روستای هیچان روستای معروف وخوشنام که انسانهای بزرگی را به کشور و استان وشهرستان هدیه داده بود.آقای رئیسی تا این روز رئیس اداره آموزش و پرورش نیکشهر هستند.قبلا که در منطقه کنارک رئیس بودند.خیلی به من محبت و نیکی کرده بودند.
در این بین خیلی از عزیزان دوست داشتند مرا داماد کنند.آقای هراتی باتفاق همسرمهربانشان تا مرحله آخر رفته بودند.نظر مرا جویا شدند.ناخودآگاه گفتم نامزد دارم.گویی آب سردی بود.که بر سر و روی بنده خدا ریختند.خیلی ناراحت شد.گفت کاش جلوتر به ما می گفتی.
در این چندسال همه مرا بعنوان محقق می شناختند.اگر در قصرقند می دیدند.که در روستای کرداغقره داغ هستم.تعجب نمی کردند.ریشه وسرگذشت این روستا عجیب است.نامی ترکی که بافامیل من شباهت وسرگذشت غریبی داشت.یادر ترکوهی ویا ترکان دل قبرستان ترکها در سرگان بالاو.... اکثرا فیلمهای مستنند ساخته ام ولی فرصت تدوین را پیدا نکرده ام.طوری بود.که من بیشتر از بومی ها شاید منطقه را می شناختم.

درآموزش وپرورش هم ازهیچ تلاش وکوششی دریغ نکردم.که حاصل آن چند نوشته است.با آنکه بعضی از آنها را ثبت شده دارم .گاها مورد دستبرد واقع شده است .که معروفترین آن درمورد مدارس روستایی است.وبا نام مجتمع های آموزشی در جریا ن است.
تابستان 86 باهزارمکافات دربروکراسی اداری به آذربایجان منتقل شدیم.هم ولایتی هایم لطف داشتند.ابلاغ همسرم را به منطقه مهربان دادند.من هم تیکمه داش.اثاث منزل میانه در خانه پدری همسرم در انتظار مابود.می بایست خلبانی یاد می گرفتم ویک هواپیمای اقساطی می خریدم تا این مشکل را حل کنم.با دوندگی وسرو صدای زیاد وانصراف از انتقالی به این استان وحق کشی ابلاغ همسرم را هم به تیکمه داش دادند.
تیکمه داش با ... 90 کیلومتر فاصله داشت.سهمیه بندی بنزین از مهر همین سال شروع شد.ومشکلات ما را دوچندان کرد.من در روستای زییای حافظ در 45 کیلومتری میانه وهمسرم در روستای الخلج 85 کیلومتری میانه جهت تدریس ابلاغ گرفتیم.روزهای پر مشغله وپر عذابی داشتم.روزانه نزدیک به 300 کیلومتر می بایست رانندگی می کردم.تدریس هم سر جای خود.ساعت 5 صبح بیدار می شدم گاز ماشین را پر می کردم.85 کیلومتر به روستای الخلج و سپس 40 کیلومتر بر می گشتم تا به روستای حافظ می رسیدم.آنگاه بعد از تدریس دوباره به الخلج وبستان آباد جهت تجدید سوخت گازمی رفتم.بعد از این مجددا به روستای حافظ جهت تدریس 2 ساعت باقی مانده بر می گشتم وساعت 4 بعد از ظهر به طرف میانه حرکت می کردیم.روز های سخت وعذاب آوری بود.محیط عوض شده بود.آب وهوا وارتفاع هم حرف خودش را می زد.چندین سال بود.پایین تر از صفر درجه را تجربه نکرده بودم.تیکمه داش هم از ... خیلی سردتر بود.تنها فرزندمان هم شرایط خاص خودشرا داشت.که بعضی وقت ها دلم به حالش می سوخت.
سال دوم با انتقال همسرم به میانه از بار مشکلاتم کم شد.اما بعضی مشکلات سرجای خود بود.در اثر سردی هوا وفشار هواوکمی استراحت قسمت چپ بدنم فلج شد.ولی این عذاب باعث خلل در حضورم در مدرسه نشد. همچنان بدون بهانه ای با آنکه استراحت پزشکی داشتم درمحل کارم حاضر می شدم.
بالاخره با صبوری دوسال گذشت.افسردگی ومریضی بر جانم ریشه دوانده بود.در انتقالی دیگر به منطقه کندوان رسیدم. هنوز با میانه فاصله داشتم.در روز اول حضورم در این منطقه تحویلم نگرفتند. محبت آقای متین فر یکی از همکاران جدید در این منطقه هیچوقت تا آخرین لحظه حیات از یادم نخواهد رفت.رفته رفته با گذشت زمان بچه های منطقه خیلی به من محبت می کردند.محبت های آقای ...معاون اداره مرا به خود آورد تا بر توانایی ها ی خود ایمان بیاورم.انصافا بابت این مهربانی ها من هم جبران کردم.
الان مریضی بد جوری مرا آزار می دهد. احساس می کنم چیزی را در بلوچستان جا گذاشته ام.به امید نویسندگی به وطن برگشتم.می ترسم این آرزو رابه گورببرم.چرا که یواش یواش در حال تنظیم نوشته هایم هستم.حال که حاصل زندگی را درو می کنم.نجوایی مرا می خواند.و....
دعایم کنید.تا لااقل بتوانم از نیروی قدرت درونی انسانها که می تواند راه رسیدن به اورا هموار سازد.استفاده کنم واز انسانهایی صحبت کنم که می توانند خصلت های زیبای خدواندی را تفسیر درستی بدهند . اگر عمری ماند در آینده بیشتر خواهم نوشت .واگر زنده ماندم با من بیشتر دوست خواهیدشد.این نوشته هم خلاصه مختصری از سر گذشتم بود تا بدینوسیله ارادت خود را به زادگاهم آچاچی و شهر میانه و فرهنگیان عزیز و مردم خوب سیستان و بلوچستان بخصوص مردم خوب و مهربان کنارک وروستا های آن بجا آورده باشم.

قصه های زندگی در روستای هفت چشمه کندوان میانه قسمت پنجاه و یکم

درج شده در تاریخ ۹۶/۰۴/۲۳ ساعت 13:08 بازدید کل: 805 بازدید امروز: 800
 
بسته های گردشگری به مهمانان کمپ اولامای نیکان هفت چشمه

بسته های مسیر اصلی معرفی به مهمانان در راه کمپ اولامای نیکان هفت چشمه

1- بازدید از منزل آقای پاشایی در شهر میانه

این منزل با نهایت زیبایی و استفاده از قلوه سنگها با سلیقه شهرومند میانه ای آقای ارسلان پاشایی ساخته شده است.دیدن این منزل و نوع معماری آن با نگاه فانتزی یکی از شاهکارهای  این هم شهری میانه ایست.چه بسا در دنیا هم لنگه نداشته باشد.توریستهای زیادی از نقاط مختلف جهان از این منزل بازدیده کرده اند.و به شاهکار سلیقه سازنده آن اعتراف کرده اند.این منزل رویایی در شهرک اندیشه میانه قرار دارد.

2- مسجد سنگی شهر ترک 

این مسجد در مرکز بخش کندوان میانه و شهر ترک قرار دارد.و جزء شاهکارهای معماری جهان می باشد.چینش و ساختمان این مسجد با سنگهای بزرگ خود نمایی می کند و جزء یکی از مناطق دیدنی ایران هست.مهمانان و توریستهای زیادی از این منطقه بازدید می کنند.از سال 93 هم مهمانان کمپ از این مسجد همیشه بازدید داشته اند.

3- روستای طوین

با تاریخ کهنش و منطقه تاریخی در بالای تپه ای قرار دارد.بدلیل دوری و عدم بازسازی هنوز بصورت گمنام باقی مانده است.ولی همچنان منطقه حفاظت شده هست

4- روستای ینگجه گرم

روستایی در یک دره زیبا در دامنه کوه،با مناطق بکر و دیدنی، انتهای مرز کوههای برقوش هم مرز با اردبیل 

5- روستای قره قیه

با رنگ طبیعی و سرخرنگ با چندین چشمه طبیعی و تاریخی

6- روستای حاج یوسفلو

جاده زیبا و کوهستانی با آبشار و دره سرسبز و زیبای این روستا محل زیبایی برای طبیعت کردی است.

7- روستای هفت چشمه

آبشار زیبای شرشر که در تمام فصول با چهره زیبایش نمایان هست.در 1000 متری روستا و در دره زیبایی واقع شده است.آب این آبشار از منطقه ییلاقی اولامای هفت چشمه و در امتداد کوههای قافلانکوه جدا شده از قزل اوزن سرازیز می شود.

هفت چشمه در یک روستا خود انگیزش حس کنجکاوی را به همراه دارد.هر چند در این خشکسالی های چند ساله از تعداد چشمه هایش کم شده است.اما هنوز چشمه های زیبایش، در کنارروستا دیدنی است.هر ساله  آب این چشمه برای درمان بیماریهای کلیوی و گوارش و...تبرک سوغاتی مهمانانش هست.

تاریخ کهن روستا بدلیل قرار گرفتن در شاهراه رسیدن به شمال و آذربایجان یک زمانی سرزبانها بود.وجود آثار تاریخی و بکر هنوز قابل مشاهد هست.در یک اتفاق نادر،در داخل روستا محلی کشف شده است که مقدار زیادی آثار تاریخی منجمله طلا و مواد اولیه برای ساخت آن بدست آمده است.اما بدلیل دوری راه و نداشتن تحقیقات و حمایت،همچنان دست نخورده باقی مانده است.در زمان قدیم این روستا نزدیک اولاما ساخته شده است.اما بنابه دلایلی به محل روستای فعلی نقل مکان شده است.

منطقه ییلاقی اولاما در یک متطقه کوهستانی واقع شده است.فوران چشمه های آب شیرین و زیبایی این منطقه در تمام فصول سال دیدنی است.

و....

بسته های مسیرفرعی ، معرفی به مهمانان در راه کمپ اولامای نیکان هفت چشمه

ا- قز قلعه سی قافلانکوه با پل تاریخی اش

2- روستای توریستی کهبنان(کبلان) در کنار سد شهریارهم مرز با استان گیلان در مسیر جاده دولت آباد به هفت چشمه از مسیر اکبرآباد

3- کلکسیون دار سنگهای فسیلی میانه و عتیقه

4- روستای برزه در دامنه بزقوش با دره و آبشار زیبایش

5- روستای آوین مسجد لو

6- روستای فندقلو در دامنه رشته کوههای بزقوش با دره زیبا و آبشار و غارهای مصنوعی قدیمی

و....

انتخاب این مسیرها بر عهده مهمانان خواهد بود.تا با تبادل نظر و مدت زمان حضور خود بهترین گزینه را انتخاب کنند.در آینده با معرفی دوستان این مناطق اضافه خواهد شد.

بدلیل اختصار ازالصاق تصاویر معذور هستیم.اما با همین عنوان ها در جستجوگرها می توانید.تصاویر را مرور فرمایید.

مسیر پیاده روی از روستای هفت چشمه با گذر از روستای قره قیه و ینگجه گرم و حاج خلیل و کور عباسلو و نیر و سرعین پیشنهاد می شود.گروههایی که تمایل داشته باشند.آماده ارائه خدمات و نقشه راه و نوع پیمایش از طرف کمپ اولامای نیکان هفت چشمه خواهیم بود.

هدف ما خدمت مجانی است.و به این خدمت افتخار خواهیم کرد.تا ضمن معرفی این منطقه با حس انساندوستی و مهربانی روزهای خوبی را برای مهمان ترسیم کنیم.

توجه(بقیه اطلاعات را در مطالب بعدی دنبال کنید)

نحوه رسیدن به کمپ اولامای نیکان هفت چشمه کندوان میانه

سعی می کنیم.بهترین مسیر را راهنمایی کنیم.در این بین از میانه همراهتان خواهیم بود.بعضی ازدوستان همنورد  و دوستداران ساکن میانه هم در این راه با ما خواهند بود.نهایت تلاش ما هست.با کمترین و معقول ترین هزینه به روستا برسید.این حضور می تواند فردی یا گروهی باشد.

همچنان آقای بابک پزشکی سرباز دلاور دو سال پیش منطقه کندوان و یار همیشگی دبستان قنبر هفت چشمه،با کمک دوستان ذکر شده،مهمانان را به هفت چشمه همراهی و راهنمایی خواهند کرد.حتی در فصل زمستان هم آماده میزبانی خواهیم بود.

در شهرمیانه دو خوابگاه داریم.یکی مجانی است و دیگری در اختیار تربیت بدنی میانه هست.سعی خواهیم کرد.بیشتر گزینه مجانی را برای مسافران کمپ اولامای نیکان هفت چشمه انتخاب کنیم.

دوستانی که تهران و از شهرهای دیگر با گذر از پایتخت تشریف می آورند.توصیه می کنیم.سفر با قطار را از تهران انتخاب کنند.حرکت قطار در چهار وقت به طرف میانه انجام می شود.که در دو وقت آخرین ایستگاه قطار مراغه و یا تبریز خواهد بود.می بایست در شهر میانه از قطار پیاده شوند.

دوستانی که با گذر از تبریز برای مهمانی را انتخاب می کنند.می بایست با تاکسی های مخصوص و مطمئن از دروازه تبریز سوار شده و به میانه تشریف بیاورند.

بعداز میانه ،مینی بوس و ماشینهای شخصی با توجه به تعداد نفرات انتخاب خواهد شد.حداقل کرایه مینی بوس مبلغ 200هزارتومان برای رفت و برگشت می باشد.ماشینهای شخصی هم 4 نفره 120هزارتومان  برای رفت و برگشت می باشد.البته اگر تا آن موقع ماشین شخصی تهیه شد.این هزینه هم مجانی خواهد بود.

دوستانی که از طرف اردبیل تشریف می آورند.می بایست با ماشین شخصی از مسیر اردبیل ودو راهی پلیس راه شهر گیوی و گنجگاه و آقا میر و طوین باید به هفت چشمه برسند.برای این بزرگواران تنها راه رسیدن به کمپ اولامای نیکان همین راه پیشنهاد می شود.

دوستانی که از مسیر تهران با وسیله شخصی و یا انتخابی تردد می کنند.می بایست شهر قزوین را رد کنندو بعد از زنجان به طرف میانه در 45 کیلومتری به جاده قدیم برسند.تا به شهر میانه تشریف بیاورند.و بعداز آن از داخل شهر میانه مسیر منطقه کندوان شهر ترک و روستای چشمه کش و ملک و تجرق و طوین به روستای هفت چشمه خواهند رسید.

همچنان در این مسیر راهنمای دوستان خواهیم بود

مسیر زنجان به میانه در حدود 125 کیلومتر هست.و تبریز به میانه در حدود 160 کیلومتر و از میانه تا روستا 95 کیلومتر و از شهر اردبیل به کمپ حدودا 100 کیلومترمی باشد.از ترک تا روستای هفت چشمه مسیر کوهستانی هست.

امیدواریم بتوانیم با افتخار و مجانا در خدمت هم وطنان باشیم.تلاش ما پر رنگ کردن زحمات و تلاش خیرینی است.که در تکمیل مدرسه ما و مدارس دیگر کندوان سهیم شدند.تا بدینوسیله از این کار زیبای هم وطنان تشکر و قدر دانی کنیم.

متعاقبا اطلاعات دیگر در صورت نیاز اعلام خواهد شد.

 

 

 

شاهکار هنرمند میانه ای در مسیر کمپ اولامای نیکان هفت چشمه

حس زیبایی و طراوت و شاهکار هنرمند میانه ای جزء با دیدن از نزدیک نمود پیدا نمی کند.اثری که با حسن سلیقه و صبر و بردباری در قالب تفکری زیبا و سنت شکن سر بر آورده است.ممکن است.در طبیعت عناصری که به زیبایی در این اثر جا داده است.برای ما تکراری و ارزشی نداشته باشد.اما قرار گرفتن آن با فکر تفکرانه بر خالق این اثر هزاران تحسین یاد می شود.

این خانه بدلیل این زیبایی خاص چشم هر بیننده ای را خیره می کند.قرار گرفتن اجزاء این عناصر اتفاقی نیست.هر نقش و نگار آن پیام زیبایی از نگاه به طبیعت دارد.آنجا که شکار و کشتن حیوانات را دور از شان یک انسان می داند.حفظ طبیعت با زیبایی آن را لازم و ضروری می داند.نگاه ژرف به سنت های قدیمی و دلبستگی انسانها را با نگاه خالصانه تقویت می کند.تا آنجا که توضیحات سازنده آن ،زمان را می شکافد و آدمی را به خصلتهای زیبای خالق خود می کشاند.دور از ذهن نیست که علاوه بر شاهکاری سازنده آن باید دید فلسفی و دید انسانی را هم بایستی بر آن افزود.

از این خانه رویایی خیلی از سایکل توریستهای جهان از کشورهای مختلف بازدید داشته اند و این اثر هنری را در نوع خود یک شاهکار دست انسانی و بی بدیل ترین نگاه به طبیعت یاد کرده اند.تصاویر ثبت شده از این خانه در وبهای خارجی و صحفات اجتماعی خود دلیلی بر حس کنجکاونانه بینندگان آن را به رخ می کشد.

امروز قسمت شد.با آقای پزشکی مهمان عمو ارسلان پاشایی سازنده و صاحب این شاهکار دست بشری شدیم.طبق معمول به مهمانان خود همیشه هدیه می دهد.اما این سری یک هدیه ویژه داد.تا در سکوت گروههای اجتماعی و ورزشی و...میانه از زحمات آقای بابک پزشکی در همراهی  و کمک دو ساله برای بازسازی دبستان قنبر هفت چشمه و کمپ اولامای نیکان هفت چشمه تقدیر و تشکر و قدردانی شود.

در مسیر راه کمپ اولامای نیکان هفت چشمه ،همچنان از دو سال پیش پذیرای مهمانان با خانواده محترمش ،افتخار یک راه بزرگ انسانی است.در برنامه جدید رسما در کنار این کار زیبا قرار دارد.تا همچنان حسنات اخلاقی و نیک ذات انسانی خودرا رو کند.انشالله مهمانان کمپ اولامای نیکان هفت چشمه مفتخر به زیارت این خیر و انسان فرهیخته و مبتکر خواهند بود.تا از نزدیک با شاهکار او آشنا شوند.

بدینوسیله از حمایتهای انساندوستانه این همشهری بزرگوار در کار خیر انسانی و تقبل زحمات به همراه خانواده ،بی نهایت تقدیر و تشکر و قدردانی می شود.امید می رود این مهربانی ها و نیکی هایش ثمره ای از باقیات صالحات باقی بماند.

 

 

 

 

گلچین مردان سرزمین من

اتفاقی در میدان معلم میانه با بزرگواری آشنا شدم.کار زیبایش در دیوار مدرسه ای باعث دوستی ما شد.دقایقی باهم هم صحبت شدیم.تا دوستی ما در یک راه بزرگ شکل بگیرد.قرار شد در سفری به هفت چشمه،دیوارهای مدرسه و کمپ اولامای نیکان هفت چشمه را با نقش های زیبایی تزئین نماید.با درک شرایط این کار،مجانا این کار را انجام خواهد داد.با این بزرگوار یک مصاحبه کوچکی انجام دادیم که تقدیم می گردد.

لطفا خودتان را معرفی فرمایید؟

- من سید محمد بطحایی هستم.ساکن هشترود هستم.از دوران کودکی نقاشی و تابلو کارمی کنم و در نویسندگی و کارگرادنی هم فعالیت دارم.در مسابقات کشوری مقام اول در نمایشنامه آونک با زبان ترکی را کسب کرده ام.معلم هستم و 12 سال است بازنشسته شده ام.آموزشگاه دارم و تدریس و فعالیت می کنم.

در تبریز سال 94 اردیبهشت ماه در مراسم نمایشگاه کودک تبریز در خانه فرهنگ حدود 76 نمایشگاه در تهران و تبریز و شبستر و هشترود بصورت انفرادی بر گزار کرده ام

مرور خلق آفرینش این چنینی چه حسی برایتان دارد؟

- هستم اگر می روم،گر نروم نیستم.با مرورش خاطرات زیبایش زنده می شود.نمای از عملکردم در این راه زیباست. همیشه برای روزهایی که کار نمی کنم.افسرده و غمگین می شود.

 هنوز هفت چشمه را ندیدید چه تصوری دارید؟

-با صحبتی که کردیم.یک فضای رمانتیک و زیبا  در ذهنم می بینم.که با همه فضاهای که دیده ام متفاوت تر هست.

چه کاری می توانی برای این فضا و محل می توانی انجام دهی؟

- فقط از دستم این هنر نقاشی بر می آید

به نظرتان قسمت می شود.در این محل حضور می یابید؟

قطعا،حرکت مثبت و قدم مثبتی است.یک انرژی مثبت مرا به اونطرف می کشاند.که وجود شماست

حرف آخر؟

- به بچه های کوچک همراهتان سلام برسانید

 

 لینک صوتی به زبان ترکی

مردان برزگ سرزمین من،سید بطحایی یار دیگر دبستان دبستان قنیر هفت چشمه و کمپ اولامای نیکان هفت چشمه

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/283

 

هوشنگ قره داغی شاعر و ورزشکار و قهرمان میانه ای

او در سال 1342 در روستای آچاچی شهرستان میانه در یک خانواده مذهبی دیده به جهان گشود.مادرش از حافظان قرآن و شاگرد خانم صدیقه محمدی بود.پدرش از معماران آن زمان بود.که اصالتا اصل و نصب روسی داشت.تونل میانه به زنجان از یادگارهای اوست.

 دوران ابتدایی را در روستای آچاچی گذارند.بدلیل تربیت در چنین خانواده ای و هوش بسیار از شاگردان ممتاز مدرسه به حساب می آمد و از همان دوران در تعطیلات دست به کارهای عجیبی می زد.کار کردن در کنار پدر را تجربه کرده بود.حتی دقیقا به یاد دارد.که در ساخت تونل قافلانکوه با ریزش آن،چطور نجات یافته بود.از همان زمان به ببر قافلانکوه معروف بود.چرا که با نبود تجهیزات آن زمان ،مرد اول کوههای قافلانکوه شهرت داشت و همه جای قافلانکوه را شناسایی کرده بود.که کمتر کسی در این منطقه به چنین جسارتی دست یافته بود.

دوره راهنمایی را هم در شهر آچاچی گذراند.تا در کنار نقل اشعار قدیمی و داستانهای مادرش که همه را حافظ بود.جسارت شعر گفتن را آغاز کند.اولین شعرش بعداز سال 1350 با نام قزل اوزن بود.که در نگاهی شادابی و نشاط را با شاهدی  این رود زیبا در گذر از قافلانکوه سروده بود.

بدلیل  کار در مزرعه و اوقات تعطیلات مدرسه از تیپ ورزشی ذاتی برخوردار بود.تا دستی به رشته والیبال و دوچرخه سواری و کشتی بکشد.تا آن زمان یکی از قهرمانان این رشته باشد.هر چند  بدلیل نبود مدیریت مناسب ورزشی ادارات و شروع انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی  نتوانست،مثل برداردیگرش ،در افتخارات ملی سهیم شود.اما بعداز سالها بالاخره در دانشکده افسری در این رشته ها عناوین و افتخاراتش ورزشی را صید کرد.

دوره دبیرستان، از شاگردان ممتاز رشته ریاضی فیزیک شهرستان میانه بود.مسیرآچاچی به میانه را برای تحصیل در دوره دبیرستان با دوچرخه می پیمود.دریافت جایزه دانش آموز ممتاز با معدل بیست،آینده زیبایی را برای او ترسیم می کرد.اما در پایان بدلیل تعطیلی دانشگاهها و شرایط آن زمان ،این شرایط فراهم نشد.

این محدودیتها مسیر موفقیت اورا سد نکرد.در جای دیگر موفق به دریافت مهندسی ماشینهای سنگین شد.تا همچنان یکی از افتخارات تاریخ زیبای زندگی اش را استارت بزند.در حین تحصیل در دانشگاه در رشته دوچرخه سواری و کشتی و والیبال به نیمی از آرزوهای خود رسید.اما باز محدودیتهای آن زمان و کمک به خانواده این فرصت را از او گرفت.

فرماندهی گارد ساحلی از بندر گواتر تا جاسک در چابهار،ازافتخارات اوست.او در این کار تبحر زیادی داشت.تشویقها و روزمه کاری اش در ایران پیچیده بود.اما همیشه بودند.دستهای پنهانی که این جسارت را بر نمی تابیدند.هیچوقت چنین محدودیتهایی او را خسته راه موفقیتش نکرد.تا همچنان مرد بزرگ تلاش و فعالیت یک ایرانی باشد.

او در حال حاضر بیشترین تمرکزش را برای فرزندان خود هزینه می کند.تا با رساندن آنها به مدارج عالی همچنان قوت یک مرد قهرمان را بیادگار بگذارد.

جسته و گریخته قسمتهایی از سرگذشت این فرزند دلاور خطه دلاور خیز آچاچی را نگاشته ام.اما بدلیل دلمشغولی و درگیری های ورزشی ام.هنوز فرصت تدوین را پیدا نکرده ام.انشالله بعداز رحل اقامت به قم اگر خدا عمری داد.همه را خواهم نگاشت.

در این مدت شعرهای زیادی راسروده است.تبحر او به عرفان و دین و تجربیات شخصی اش از زندگی و افت و خیزهایش و تجربه زندگی بعنوان فرزند کوهستان و فراز و نشیبهای روزگاردوران عمر خود،شعرهایش را ماندگار کرده است.هوش سرشار او از گذشته و تصویر زیبای نگاه او ،شنونده را به عمق صداقت و پاکی سروده هایش می کشاند.اعتقادی به چاپ کتاب ندارد.بیشتر دوست دارد.هر چه می گوید برای تفریح و راضی کردن عالم خود است.

 

 لینک صوتی سروده های این بزرگوار

یورالدیخ اثر زیبا از میانا مجنونی

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/277

زیبایی نگاه شاعر توانایی میانه ای میانا مجنونی (هوشنگ قره داغی)به جدال با روزگار به زبان ترکی

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/279

بخت سمتکار هدیه از میانا مجنونی ،هوشنگ قره داغی هدیه به برادرش

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/278

 قصه خلق و خوی انسانی و کنشهای زور و تعادلها در اثر میانا مجنونی(هوشنگ قره داغی)

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/280

راز خلقت اثر شاعر توانا ،هوشنگ قره داغی (میانا مجنونی

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/281

 کنایه به فروتنی  در بازی یک اتفاق  اثر میانا مجنونی،شاعرنام آوازه عاشقان،هوشنگ قره داغی به زبان فارسی

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/282

نگاه به خاطرات و سنتها و اتفاقاتی که با مهر و مهربانی همیشه جاوید خواهد ماند.اثر شاعر دردمند هوشنگ قره داغی (میانا مجنونی) به زبان ترکی

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/284

نجوای دلهای پاک با نیم نگاه به طراوت و شادابی گذشته از شاعر توانای میانه و آچاچی(هوشنگ قره داغی )میانا مجنونی به زبان ترکی

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/285

 آچاچی،نگاه به خاطرات انسانهای مثالی در سرزمین خاطرات نسلی ،شاعر توانا هوشنگ قره داغی (میانا مجنونی) به زبان ترکی

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/286

 

همراز فصه های تلخ امارات رخت بست

مدتی بود.به او دسترسی نداشتم.چرا که با انتخاب خدمت در دبستان قنبر هفت چشمه در یک منطقه محروم و دور افتاده ،عملا وارد یک سکون ناخواسته شده بودم.او همچنان در کشور بلژیک دنبال اعاده حقش در کشور امارات در مدت شکنجه اش بود.او حتی قصه های مرا هم همخوانی می کرد.در این راه جانش را گرو گذاشته بود.تا بالاخره در این راه جانش را هم از دست داد.

هر چند به او حق میدهم.اثرات این شکنجه خیلی سخت است.از دارو ها و آمپول هایی در حین شکنجه  استفاده می کنند.که در چند سال آهسته بر زمینت خواهند زد.بعداز آزادی هم هیچوقت یک آدم عادی نخواهی بود.خروجی این شکنجه ها قبولی مرگ در کمترین زمان خواهد بود.

او تا آخرین لحظه جنگید و ایستاده مرگ را پذیرفت.روحش شاد

 

این قسمت از آرشیو مطالبم هست

بابک هم وطن مقیم بلژیک است.او در این کشور زندگی می کند.همسرش هم بلژیکی است.او در سال 2000 میلادی بابت طلبش از یک اماراتی در شهر عجمان دستگیر و به نا حق زندانی شده بود.اما مقاومت او در برابر این ظلم اماراتی ها ستودنی است.هیچوقت واخواهی خودرا حتی در زندان امارات کتمان نکرد.تا مستوجب عقوبتی سخت شود.


نزدیک به 68 روز در زندان همراه با شکنجه وعذاب را در امارات در شهر عجمان تحمل کرده است.او حالا با کمک دوستانش گروهی را تشکیل داده تا از هم وطنان و انسانهایی که در این کشور زندانی و شکنجه می شوند.دفاع کند.او هنوز دوره درمان خود را سپری می کند.چرا که اثرات شکنجه و تازیانه های اماراتی ها بعداز 13 سال اورا زمین گیر کرده است.برای هر بار استفاده از یک آمپول برای درمان ماهیچه ها و عضله ها و اثرات تازیانه بر کف پاهایش مبلغ زیادی را می پردازد.طوریکه فقط این آمپول برایش یک میلیون تومان آب می خورد.حالا بقیه هزینه ها سر جای خود.

مطالب وبلاکم را خوانده بود.شکنجه ها و عذاب های مرا بیشتر می دانست.تا حتما برای درمان مراجعه کنم.و گرنه کوتاهی در موردش منجربه زمین گیر شدن یا مرگم خواهد شد.می گفت همسربلژیکی اش در حین ترجمه مطالبم جهت پیگیری شکایتم توسط این عزیزان خیلی متاثر شده بود.واز این پیامد برایم خیلی ناراحت بود.ابزار شکنجه مرا خیلی بیرحمانه توصیف می کرد.چراکه نوع شکنجه مرا نسبت به خودش شدیدتر می دانست.

می گفت: در زمان زندانی بودنمان به سفارت ایران دسترسی داشتیم.وبه ما سر می زدند.اما در تعجم چطور بی خبر از همه چیز زندانی بودی و به هیچکدام دسترسی نداشتی.از این پیشامد برایم خیلی ناراحت بود.مرا ترغیب می کرد.حتما دنبال کارم باشم.و کوتاه نیایم.می گفت.تا جایی که توان داشته باشم.در این راه کمکت خواهم کرد.

من در زندان مخوف و خارج از نظارت سازمانها و گروه های بین المللی در کنار پل شیخ در ورودی ابوظبی دست راست نزدیک چهارراه وزرا بودم.همه چیز این زندان فوق امنیتی بود.برای شکنجه چشم بند می زدند.تا چهره زشتشان را نبینیم.گاهی شیطنت می کردم و از زیر چشم بند،چهره شان را در ذهنم می سپردم.هنوز چهره تک تکشان را دارم.هر روز مرور می کنم.تا مبادا از ذهنم بیرون روند.هم وطنانی هم که در این زندان بودند.با شگردهای خاص به هم پیام می دادیم.تا در صورت آزادی برای آزادی دیگران هم تلاش کنیم.من توانستم دقیقا 7 نفر از هم وطنانمان را شناسایی کنم.چرا که بیشتر زندانی ها از ایران و کشورهای جهان سومی بودند.هنوز ناله ها و ضجه های مهدی و سعید در ذهنم تداعی می شود.تا در عالم خلوت به حالشان بگریم.

شکنجه و عذابهای این روزها به حدی بود.که دیگر برای مرگ آماده شده بودم.دیگر از چیزی نمی ترسیدم.و آلان هم نمی ترسم.می گفتند.هر کجا باشی ما نیرو داریم.کشتنت برای ما مثل آب خوردن هست.حتی در میانه هم نیرو داریم.که منتظر فرمان ما هستند.می گفتند.خانوادهات را هم خواهیم کشت.باید اعتراف کنی و گرنه روزهای سختی برایت خواهیم چید.هفته دوم بود.که در زیر شکنجه اعلام کردند.خانواده ات را کشته ایم.

بابک خیلی با من درددل کرد و مرا به مقاومت و پیگیری شکایتم ترغیب کرد.تا همچنان بدنبال جمع آوری مدارک باشم.تا بتواند از من دفاع کند.

 

 
تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۶/۰۴/۲۳ - ۱۳:۰۸
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)