فراموش کردم
رتبه کلی: 11


درباره من
رکوردها و فیلم را در کلیپها قابل مشاهده هست
حسین قره داغی از جمله افرادی است.که در این چند سال در نام آوری شهر میانه از جان مایه گذاشته است.او توانسته است در کنار درس و مدرسه در 14 ماه با 14 رکورد به نیت 14 معصوم در یاد و نام شهدا یک رکورد جدید را در شهر میانه بعنوان اولین ایرانی در چند رشته شنا،دوچرخه سواری و دو استقامت و کوهنوردی... از خود بجای بگذارد.او همچنان در تعطیلات تابستانها در سودای نام آوری شهر خود با دوچرخه تلاش می کند با شعار تلاش و باور یک ایرانی برای صلح جهانی تعدادپایتختها را در نخ کشی نمادین بیشتر کند.او تا حالا 4 پایتخت را نخ کشی کرده است.تا در آینده بر تعداد این کشورها بیفزاید.
او قبل از اینکه یک ورزشکار نامی شود.یک نویسنده و شاعر و عکاس و مستند ساز بوده است.در این زمینه تلاشهای زیادی را انجام داده است.که بیشتر آنها در محدوده آموزش و پرورش بوده است.تا به یک نظریه پرداز معروف شود.هر چند نامهربانی مجموعه سرعت اورا در این موفقیت کم کرده است.اما همچنان به ایده های نو می اندیشد.
این گروه تلاش دارد.اورا آنچانکه هست.معرفی نماید.تا وجود این نخبه با اراده و با همت ...، بیشتر برای همشهریان شناخته شود.او تا این روز در 30 خبر تلویزیونی و نشریه و بولتن و سایت باعث افتخار میانه شده است.
از جمله زیباترین خبرها در مطلب سوم برای دانلود موجود می باشد.تا با نگاه بر این خبرها اورا بیشتر درک خواهید کرد.و بر تلاش و باور و اراده یک ایرانی و میانه ای مهر تایید بزنید.
************************
(این مطالب از سایت شخصی آقای حسین قره داغی کپی شده استwww.ghara-baloch.blogfa.com)
این عکس بر گرفته از خبر تلویزیونهای ترکیه توسط خبرنگار آنادلی آژانسی هست.که در 16 روزنامه ترکیه هم چاپ شده بود.اولین سفرخارج ازایران و سومین کشوری بود.که پایتخت آن را نخ پیچی می کردم.بیشتر سفرهایم بعداز تعطیلات مدرسه در فصل تابستان صورت می گیرد

برای دیدن عکس های کامل و مصور 14 رکورد به آرشیو آبانماه 90 و رکابزنی خارج از ایران به آرشیو مهرماه 91 در پایین همین قسمت مراجعه فرمایید.
نویسنده: حسین قره داغی
این وبلاک تلاش می کند تا در قبال زحمات ومهربانی های مردم خوب سیستان وبلوچستان بدینوسیله در سایه تلاش وهمت تشکر وقدر دانی نماید.به عشق انسانهای صاف وصادق در یادها یادی دیگر زنده کند.
اجتماعی :شامل
داستانها
شعرها
خاطرات
مقالاتم در محدوده آموزش و پرورش
فعالیتهای ورزشی ام
سوابق
نام: حسین
نام خانوادگی: قره داغی
تحصیلات: لیسانس
متولد::1351/3/1
تولد :آچاچی

درباره من:در روستای زیبای آچاچی بدنیا آمدم.با بازی تقدیر بیشتر عمرم را در شهرهای چابهار و کنارک سپری کرده ام.در سال 86 در شهر زیبای میانه سکنی گزیده ام.در سال 76 ازدواج کرده ام .دو فرزند دارم.یکی دختر و دیگری پسر،مردم سیستان و بلوچستان را خیلی دوست دارم.هنوز هم در رویاهایم به چوپانی فکر می کنم.
خصوصیات اخلاقی:خونگرم و مهربان دارای احساسات قوی،عاشق گذشته،خوش برخورد و شوخ طبع،فعال و پر جنب و جوش ،خلاق و مبتکر
شغل: فرهنگی
محل کار فعلی اداره آموزش وپرورش
زمان بیشتر فعالیت:شعر و داستان نویسی ومقاله وتهیه فیلم مستند

ایده ها:نظریه پرداز مدیریت نو در سطوح مختلف در آموزش وپرورش واولین نظریه پرداز مجتمع های آموزشی مدارس روستاو لزوم نگرش نو به کلاسهای چند پایه و روش دیجیتالی کتب درسی به روش ابتکاری و....

ورزشهای موردعلاقه:کشتی،شنا،دوچرخه سواری و دو استقامتی،کوهنوردی
شماره تماش:09144171022
09148940828
مسافت رکابزده در ایران :
12000 کیلومتر
مسافت رکابزده در خارج از ایران:
5000 کیلومتر
اولین ایرانی دوچرخه سوار دور نوار مرزی ایران در تابستان 90
صعود به تفتان در همین حرک
------------------------------------------------
با خون دل اولین ایرانی رکورد دار در چهارده ماه با چهارده حرکت با یاد ونام شهدا به نیت چهارده معصوم
نخ کشی چهارپایتخت جهان با دوچرخه تابستان 91

زندگی نامه من
در اول خرداد 1351در روستای زیبای آچاچی ده کیلومتری میانه بدنیا آمدم.که دو رود خانه روستای مارا احاطه کرده بود.که قزل اوزن یکی از آنهاست.اسم روستا هم ترکی است .بدلیل قرار گرفتن در وسط این دو رود خانه هاچاچای نام گرفته است.کوههای استوارش چون قافلانکوه نگینی است که تاثیرش را بر مردمان صبورش هدیه داده است.
پدرم در تاشکند بدنیا آمده بود واصل ونصب روسی داشت.در سال 1914 میلادی بعد از انقلاب کمونیستی بنابه دلایلی به ایران مهاجرت کردند.ودر شهر مقدس مشهد به دین اسلام مشرف گشتند.زبان ترکی وفارسی رابعد از اقامت در ایران یاد گرفتند.آشنایی پدرپدرم وپدر مادرم باعث شد.آنهادر این روستا پس از طی مسافت طولانی در آن زمان سکنی بگزینند.وبعد از مدتی با مادرم ازدواج کردند.
مادرم از خانواده مذهبی بود.که اصل وریشه خانوادگی بزرگی داشتند.مادرم از دوران کودکی میل وعلاقه زیادی به فراگیری تعالیم اسلامی داشتند.که قرآن رابعد ازمدتی حفظ کرده بودند.واکثر کتب و داستانهای آن زمان را ازحفظ نقل می کردند.بچه بودیم هرشب برای ما نقل می کردند.هنوز بعضی از آنها را به یاد دارم.

پدرم سنگ تراش بود.تونل میانه به زنجان از یادگارهای اوست.با عمویم در این کار تبحر زیادی داشتند.وبیشتر در همه جای ایران کار کرده بودند.که در دوران سربازی در پادگان پسوه در نقده با مشکلات سربازی گاهی ساختمانهایی که با سنگ به شکل ماهرانه ای ساخته شده بودند.بوی دست پدرم را حس می کردم.
پدرم در زمان طفولیت در غربت کار می کرد.آن زمان امکانات سفر نبود.با هزار مکافات در شش ماهگی سفری سخت وطولانی به ایلام داشتیم.گاهی مادرم برایم تعریف می کرد.در چنین خانواده ای با مشکلات آن زمان بزرگ شدم.5 برادر ودو خواهربودیم.من کوچک وخواهرم کوچکترین فرزند خانواده بود.پدرم برنامه سخت گیرانه ای داشت.برای تربیت ماقید وبندهای خاص خود را داشت.از بچه گی می باید کت وشلوار می پوشیدیم ودر حفظ ونگهداری آنها تلاش می کردیم.رسوم آن زمان را می باید بجا می آوردیم.وای اگر ازما خطایی سرمیزد.مثلا در مهمانی باید در یک جا می نشستیم.وتکان نمی خوردیم.اگر میوه یا شیرینی بود.بدون اجازه اوومادرم حق برداشتن نداشتیم.خواهرم ازمن 2سال کوچکتربود.عزیز پدرم بود.اورا خیلی دوست می داشت.زندگی ما به آرامی وبا نهایت احترام وحرمت در بین فامیلها در جریان بود.تا اینکه تن خسته ورنجور پدرم برای همیشه به وصل خدا رسید.آن زمان کلاس سوم ابتدایی بودم.از مرگ پدرم زیاد ناراحت نبودیم.تازه در عالم کودکانه شادوخندان بودیم.چراکه از قید وبندها آزاد شده بودیم.در حالیکه گذشت زمان به نبود بهترین پدر دنیا باورمان داد.در خیلی جاها با فتوت ومردانگی او با اعتراف دوستان وآشنایان ایمان آوردیم.فهمیدیم که چه عزیزی را از دست داده ایم.
مادرم بعد از سه سال از پدرم فوت کرد.رفتن مادرم ضربه سختی به خانواده بود.که هنوز هم نبود اورا بیشتر حس می کنیم.یادم می آید از داغ نبود مادرم حوصله هیچ کاری را نداشتیم.بیرون خانه جلو در حیاط خانه مان ماسه ای تلنبار بود.از غصه وناراحتی گاهی روی آن خوابم می برد.چشم باز می کردم.می دیدم در آغوش مهریه خاله همسایه مان آرام گرفته ام.مادرم سنگ صبور بود.به همه خوبی می کرد.می دیدم مهریه خاله گریه می کرد.می گفت خدا بیامرز مادرتان حق بزرگی برگردن من دارد.من نمی توانم جای مادرتان را پرکنم.ولی برای شما از هیچ خدمتی دریغ نخواهم کرد.دوستها وفامیلهای مادرم به ما خیلی محبت می کردند.از طرف پدری دوعمه مهربان ویک عمو داشتیم.که عمه هایم خیلی مهربان وخیلی دوست داشتنی بودند وبه ما خیلی محبت کرده بودند.اما عمویم اصلا مهر ومحبتی به ما نداشت. البته بعدا فهمیدیم که باپدرم اختلاف داشت.شاید آن اختلاف باعث فاصله ها شده بود.
برادر بزرگم به خانواده ما خیلی کمک می کرد.درخانواده ما همه تا الان به همدیگر مهربان هستیم.واین مهربانی وگذشت را به فرزندانمان می آموزیم.بعد از فوت پدرم ومادرم برادر بزرگم از گنبد کاوس با خانواده به روستای آچاچی نقل مکان کرد.اووهمسرش برای ما زحمت زیادی کشیدند.تا اینکه برادر دیگرم با بیش شرط من و خواهرم به خواستگاری رفت.وازدواج کرد.قرار شد ما هم به همراه آنها به چابهار برویم.این برادرم خیلی زرنگ ورشته اش ریاضی فیزیک بود. قبل ازاینکه وارد نظام شود.روزی نبودبرای کمک خانواده کار نکند.آن زمان بار علوفه در گونی های بزرگی جابجا می شد.هیچ کس در روستا ی ما قدرت حمل آن را نداشت.بخاطر همین این کارها مخصوص پهلوان ما بود.چون خودش شرایط رسیدن به درجات عالی تحصیلی را نداشت.آرزو می کرد ما را به آن مقام برساند.با آنها به چابهار رفتیم.در بهترین خانه آن زمان سکنی گزیدیم.برای هر کدام ما یک اتاق خواب با امکانات عالی دادند.او مهندسی مکانیک ماشینهای دیزل را گرفته بود.و فرمانده گارد ساحلی بود از بندر چابهار تا جاسک واز آنطرف به خلیج گواتر ادامه داشت.و نبود که در این راه برای حفاظت از مرز های ایران ازجانش مایه نگذارد.واقعا چنین انسانی جسور و زحمت کش در آن زمان برای دفاع از حد وحریم میهن اسلامی مایه مباهات نظام بود.
یادم می آید برای خرید به بازار می رفتیم.زندادش مهربان ودوست داشتنی مان که جای مادرمان برای ما زحمت می کشیدند.همیشه می گفت اول باید برای این عزیزان خرید کنیم اگر پولی ماند برای خودمان خرید می کنیم.
ما مثل جوجه ماشینی بودیم.هیچ دلخوشی ومحبت دیگران جای خالی مادر را پر نمی کند. ماهم زیاد پا بند دنیا نبودیم. روزگار زخم عمیقی در تنمان به یادگار گذاشته بود.که هیچ مرحمی نداشت و نخواهد داشت. وتا ابد این درد با ما خواهد بود.شاید روزگار با لطف خداوندی راه دیگری در حق حیات جلو روی ما گذاشته بود.
آن زمان چابهار شهر خیلی کوچکی بود.حتی یک خیابان درست وحسابی نداشت.مادر منازل سازمانی هیئت سه نفره اسکان داشتیم.ودر یک مدرسه تقریبا خوب درس می خواندیم.در دوره دبیرستان یک دبیر ادبیات و یک دبیر شیمی داشتیم.دبیرادبیات احساس مرادر انشا نوشتن ودبیر فیزیک هم توانی مرا در شیمی خیلی خوب حس کرده بودند.در کشاکش تجربی وادبیات مانده بودم.برادرم دوست داشت.تجربی بخوانم.حتی عهد بسته بودهر طور شده کمکم خواهد کرد که دکتر شوم.در حالیکه نمی دانست تقدیر می بایست با من همراه می شد.یکدفعه گرایش عجیبی به ادبیات پیدا کردم.دور از چشم او بعد از سه ماه تغییر رشته دادم.برادرم خیلی ناراحت شد.گویی ضربه سختی بر او بود.چرا که آرزوهای بزرگی داشت.که این آرزو را بالاخره در فرزندان خود دست یافتنی کرد.آنقدر به ادبیات علاقه داشتم.بلافاصله در حین تدریس دبیرمان من تا آخر درس را از حفظ یاد می گرفتم.
بالاخره دیپلم را در سال 69 گرفتم.در تمام تابستانهای گرم چابهار کار میکردم.کارگری راننده غلتک کمک راننده بلدوزر کمک نقشه بردارو....برادرم مخالف کار کردن من بود.اما من دوست داشتم بدین طریق محبت های اورا جبران کنم.تازه برای آینده هم بخته تر می شدم.در سال 70 عازم خدمت سربازی شدم.دوران سربازی هفت ماه ونیم باآموزش شروع شد.همه اش قدم آهسته بشین بر پا، بدو دور میل برچم،سینه خیز و.... دوران سختی بود.مقدماتی در هوای سرد چهلدختر شاهرود وتخصصی و کد صدویازده در شهر شاهرود سمنان تمام کردیم. درحین آموزشی برای امتحان کنکور خیلی مطالعه داشتم.در مرحله اول رتبه خوبی را کسب کردم.برای مرحله دوم مرخصی ندادند.تازه با اعتراضی که کردم .به جای امتحان بازداشتگاه بودم. برای اذیت سفارشی با آب سرد مهمان نوازی کردند.در تقسیم تیپ چهل سراب راانتخاب کردیم. اما در امریه محل خدمت را تیپ 25 تکاوری زده بودند. هر چه اعتراض کردیم کسی گوش نکرد.به پسوه رسیدیم.شدیم تکاور که اصلا دوره اش را ندیده بودم.از صبح تا شب درگیر کارهای روزمره بودیم.با اعتراض جند نفر وپیگیری بعد ازشش ماه تازه متوجه شده بودند که چی شده است مارا مجددابه تیپ چهل سراب دادند.تا به میانه نزدیک تر شویم.فرم پر کردیم تا به ما حقوق سربازی رابدهند.اما بعد از آموزشی یک ریال هم ندادند. تا آخر خدمت هم یک ریال ندادند.در این بین بیشتر انرزی من صرف حمایت از بعضی سربازان ضعیف بود. که حاصل آن تنبیه وبازداشت، محرومیتهابود.کدمربیگری که شبیه معلمی بود.مرا بر آن داشت تا به معلمی علاقه پیدا کنم.در انتخاب رشته هم دقت نکردم.بالاخره از تربیت معلم شهید مطهری زاهدان در حین خدمت قبول شدم.درست برای انجام کارهای ثبت نام یک هفته داخل اتوبوس بودم.سراب ،میانه، زاهدان وچابهارو...آنقدر خسته شده بودم که دیگر وسط اتوبوس دراز کشیده وخوابم می برد.
در حین خدمت کمتر به مرخصی می آمدم.چون دوست نداشتم به خانواده زحمت بدهم.قانع بودم.یادم می آیدبا یک همخدمتی بروجردی ام در چهلدختر که او هم از خانواده فقیری بود.خیلی گرسنه می شدیم.همه از بوفه وسایل می خریدند.مادر حسرت می ماندیم. یک روز قرار گذاشتیم به آشپزخانه بزنیم.شکممان را سیر کنیم.هر چه گشتیم چیزی پیدا نکردیم حتی یک سیب زمینی ویا پیازبه محل ریختن زبله ها رفتیم.هر چه بود گرگها وسگها خورده بودند.چیزی نمانده بود.فقط ته دیگ سنگ شده خیلی یافتیم.اما خیلی سفت وسیاه بودند.به آب می زدیم تا نرم شوند.آنگاه شکمی از عزادرآوردیم.مابقی را دور از چشم بقیه هم خدمتی ها در یک جایی دور کنار رودخانه قایم کردیم.هر روز بعد از ظهرها سری به آنها می زدیم.وقتی می خوردیم.تمام بدنمان به لرزه می افتاد.گویی با کمپرسور جاده کنی کار می کردیم.یا بعضی مواقع ظرفهای دوستانمان را می شستیم.آنها هم در قبال اینکار ما را مهمان می کردند.البته وضع برادرهایم خوب بود.اجازه نمی دادم بدانند که من به پول احتیاج دارم. این طور گذران عمر دل وجرعت می خواهد. تازه خدا لطف داشت.
سال 71 برادرم از چابهار به کرج نقل مکان کرده بودند.از مهرماه 72 در تربیت معلم شهید مطهری زاهدان شروع به تحصیل نمودم.اولین نشریه را با کمک مربی پرورشی آقای فدایی تهیه وتنظیم کردم.که بیشتر مطالب آن مربوط به مفاخر آذربایجان بود.در آن زمان بخصوص مراکز تربیت معلم تبریز ومیانه وشهرهای دیگر ازما توسط نامه تقدیر وتشکر کردند.در این بین محبت های آقای زیبنده سرپرست مرکز وآقای فریدونفر از یادم نمی رود.بخصوص آقای زیبنده که خیلی از من حمایت می کرد.و بیشتر شخصیت وتلاش من برگرفته ازمحبت های او بود.در این دوسال تنهای تنها بودم بودم.به دیدن فامیلها نمی رفتم.البته برادرانم به دیدن من می آمدند.در تعطیلات میان ترم و بعداز امتحانات همه به مرخصی می رفتند.اما من تنها در تربیت معلم می ماندم.رئیس مرکزآقای کربلایی که یزدی بودند. خیلی لطف داشتند.جیره خشک مرا دستور می دادند.تحویل شود.کمک سرپست بودم.امکانات خیلی خوبی به من داده بودند.در تنهایی های آنروزها دعای کمیل را حفظ کردم.تا برای همیشه در تنهایی هایم مرحم دل تنهاثیم باشد.از آن روزها جرقه حفظ کل قرآن به ذهنم خطور کرد.در حفظ مفاهیم وسوره های قرآن مقام اول را کسب کردمو در رشته قصه نویسی مقام دوم را.تا باجسارت خاصی که پیدا کرده بودم 15 جز قرآن را حفظ کردم.تابر تنهایی ام فائق شوم.درتابستان 73 بجای حرکت به زادگاهم برای کار به بندرعباس رفتم.ودر یک شرکتی مشغول بکار شدم.از قضا بهره کارآیی شرکت ده برابر شد.کار آن ساخت صندلی دسته دار برای مدارس هرمزگان بود.موقع تسویه حساب حقوقم چند برابرحساب شده بود.که هیچوقت این لطف خدا وبنگانش را فراموش نمی کنم.
وقتی به تربیت معلم بعداز کار تابستان برگشتم.سیاه وسوخته شده بودم.آقای زیبنده ترسید.مرا چند روزی از کمک سرپرستی خلع کرد. به گمانم تصور کرده بود من معتاد شده ام.اما بعدا مرا دوباره به سرپرستی برد.وآخرسری هم اعتراف کرد.جریان را برایش تعریف کردم.از آن موقع محبت خودرا به من دو چندان کرد.دوست داشت مرا برای ازدواج ترغیب کند.اما من قصد ازدواج نداشتم.به دروغ مصلحتی متوسل شدم.گفتم نامزد دارم.
دوره تربیت معلم در کنار دلواپسی عدم استخدام تمام شد.شایعه شد بود. شاید کسی را استخدام نکنند.در حین تقسیم با آن که امتیاز خوبی داشتم وخیلی از دوستان تلاش داشتند مرا در زاهدان نگه دارند.ناخود آگاه دنبال سرنوشت وتقدیر درسایه لطف خداوندی بودم.منطقه کنارک را با ایده های درونی خود انتخاب کردم.تا دنبال سرنوشتی بروم که بابت آن همیشه از خدا شاکر باشم.چرا که دوست داشتم سرگذشت برادر دلیرم را بنویسم.در داستان نویسی هم تا حدودی پیشرفت کرده بودم.
نا آگاه آلوده به محبت و مهربانی مردم خوب بلوچستان بخصوص کنارک وجابهار و روستاهای آن شدم.واقعا با معلمی در کنار مردمی قرار گرفتم که همیشه بابت این تقدیرم خدا را هزاران مرتبه شکر می گویم.به تمام آرزوهایم رسیدم.از خداوند هواپیما نخواستم.همین قدر به ارزشها وباورهای انسانی رسیدم برایم کافی بود.اما در مجموعه ای قرار گرفتم.که درد و رنج های فراوانی داشت.هر چه بیشتر وارد می شدم.تشویش ونگرانی بیشتر وجودم را فرا می گرفت.در جاهایی خدمت کردم که کمتر کسی می پذیرفت.اما صبوری وبردباری را گذشت زمان به من یاد داده بود.بخصوص در کنار انسانهای شریف وبا محبت که شوق دوستی و انسانیت و محبت به دیگران را به بهانه رسیدن به او هزینه کنم.
با مدیریت ها مشکل داشتم. واز همان ابتدا تغییر وتحول در آموزش وپرورش را لازم وضروری می دانستم .در این بین تلاشهای زیادی را انجام دادمو خیلی بی مهری ها دیدم.البته با چند برادر بزرگوار آشنا شدم. که خیلی کمکم کردند.یکی آقای رئوفی بود.که در دوره رهنمایی در چابهار دبیرعلوم مابود.وبعدها رئیس اداره شد.وآخر هم در کنار ما باز نشست شد.ودیگری آقای رئیسی مردی شریف وکاردان و مهربان از روستای هیچان روستای معروف وخوشنام که انسانهای بزرگی را به کشور و استان وشهرستان هدیه داده بود.آقای رئیسی تا این روز رئیس اداره آموزش و پرورش نیکشهر هستند.قبلا که در منطقه کنارک رئیس بودند.خیلی به من محبت و نیکی کرده بودند.
در این بین خیلی از عزیزان دوست داشتند مرا داماد کنند.آقای هراتی باتفاق همسرمهربانشان تا مرحله آخر رفته بودند.نظر مرا جویا شدند.ناخودآگاه گفتم نامزد دارم.گویی آب سردی بود.که بر سر و روی بنده خدا ریختند.خیلی ناراحت شد.گفت کاش جلوتر به ما می گفتی.
در این چندسال همه مرا بعنوان محقق می شناختند.اگر در قصرقند می دیدند.که در روستای کرداغقره داغ هستم.تعجب نمی کردند.ریشه وسرگذشت این روستا عجیب است.نامی ترکی که بافامیل من شباهت وسرگذشت غریبی داشت.یادر ترکوهی ویا ترکان دل قبرستان ترکها در سرگان بالاو.... اکثرا فیلمهای مستنند ساخته ام ولی فرصت تدوین را پیدا نکرده ام.طوری بود.که من بیشتر از بومی ها شاید منطقه را می شناختم.

درآموزش وپرورش هم ازهیچ تلاش وکوششی دریغ نکردم.که حاصل آن چند نوشته است.با آنکه بعضی از آنها را ثبت شده دارم .گاها مورد دستبرد واقع شده است .که معروفترین آن درمورد مدارس روستایی است.وبا نام مجتمع های آموزشی در جریا ن است.
تابستان 86 باهزارمکافات دربروکراسی اداری به آذربایجان منتقل شدیم.هم ولایتی هایم لطف داشتند.ابلاغ همسرم را به منطقه مهربان دادند.من هم تیکمه داش.اثاث منزل میانه در خانه پدری همسرم در انتظار مابود.می بایست خلبانی یاد می گرفتم ویک هواپیمای اقساطی می خریدم تا این مشکل را حل کنم.با دوندگی وسرو صدای زیاد وانصراف از انتقالی به این استان وحق کشی ابلاغ همسرم را هم به تیکمه داش دادند.
تیکمه داش با ... 90 کیلومتر فاصله داشت.سهمیه بندی بنزین از مهر همین سال شروع شد.ومشکلات ما را دوچندان کرد.من در روستای زییای حافظ در 45 کیلومتری میانه وهمسرم در روستای الخلج 85 کیلومتری میانه جهت تدریس ابلاغ گرفتیم.روزهای پر مشغله وپر عذابی داشتم.روزانه نزدیک به 300 کیلومتر می بایست رانندگی می کردم.تدریس هم سر جای خود.ساعت 5 صبح بیدار می شدم گاز ماشین را پر می کردم.85 کیلومتر به روستای الخلج و سپس 40 کیلومتر بر می گشتم تا به روستای حافظ می رسیدم.آنگاه بعد از تدریس دوباره به الخلج وبستان آباد جهت تجدید سوخت گازمی رفتم.بعد از این مجددا به روستای حافظ جهت تدریس 2 ساعت باقی مانده بر می گشتم وساعت 4 بعد از ظهر به طرف میانه حرکت می کردیم.روز های سخت وعذاب آوری بود.محیط عوض شده بود.آب وهوا وارتفاع هم حرف خودش را می زد.چندین سال بود.پایین تر از صفر درجه را تجربه نکرده بودم.تیکمه داش هم از ... خیلی سردتر بود.تنها فرزندمان هم شرایط خاص خودشرا داشت.که بعضی وقت ها دلم به حالش می سوخت.
سال دوم با انتقال همسرم به میانه از بار مشکلاتم کم شد.اما بعضی مشکلات سرجای خود بود.در اثر سردی هوا وفشار هواوکمی استراحت قسمت چپ بدنم فلج شد.ولی این عذاب باعث خلل در حضورم در مدرسه نشد. همچنان بدون بهانه ای با آنکه استراحت پزشکی داشتم درمحل کارم حاضر می شدم.
بالاخره با صبوری دوسال گذشت.افسردگی ومریضی بر جانم ریشه دوانده بود.در انتقالی دیگر به منطقه کندوان رسیدم. هنوز با میانه فاصله داشتم.در روز اول حضورم در این منطقه تحویلم نگرفتند. محبت آقای متین فر یکی از همکاران جدید در این منطقه هیچوقت تا آخرین لحظه حیات از یادم نخواهد رفت.رفته رفته با گذشت زمان بچه های منطقه خیلی به من محبت می کردند.محبت های آقای ...معاون اداره مرا به خود آورد تا بر توانایی ها ی خود ایمان بیاورم.انصافا بابت این مهربانی ها من هم جبران کردم.
الان مریضی بد جوری مرا آزار می دهد. احساس می کنم چیزی را در بلوچستان جا گذاشته ام.به امید نویسندگی به وطن برگشتم.می ترسم این آرزو رابه گورببرم.چرا که یواش یواش در حال تنظیم نوشته هایم هستم.حال که حاصل زندگی را درو می کنم.نجوایی مرا می خواند.و....
دعایم کنید.تا لااقل بتوانم از نیروی قدرت درونی انسانها که می تواند راه رسیدن به اورا هموار سازد.استفاده کنم واز انسانهایی صحبت کنم که می توانند خصلت های زیبای خدواندی را تفسیر درستی بدهند . اگر عمری ماند در آینده بیشتر خواهم نوشت .واگر زنده ماندم با من بیشتر دوست خواهیدشد.این نوشته هم خلاصه مختصری از سر گذشتم بود تا بدینوسیله ارادت خود را به زادگاهم آچاچی و شهر میانه و فرهنگیان عزیز و مردم خوب سیستان و بلوچستان بخصوص مردم خوب و مهربان کنارک وروستا های آن بجا آورده باشم.

سومین سال خاطرات یک معلم داوطلب خدمت در روستای هفت چشمه قسمت ششم

درج شده در تاریخ ۹۶/۰۴/۲۳ ساعت 17:04 بازدید کل: 645 بازدید امروز: 643
 
محدودیتهای یک جهان سومی در یک روستای دور افتاده

سرعت کم نت در روستا،باعث می شود.پرواز کردن را هم یاد بگیریم.هر چند خواسته و ناخواسته در کوهستان هستیم.تا صعود و برگشت در بلندیها بعنوان یک کوهنوردبرای استفاده از این وسیله برنقش شکستن مرز دوری ها رنگش را ببازد.اما گاها یک چند متری هم دررفت و برگشت مارا همچنان سرزنده یک راه خیالی می کند.
بدلیل سکونت در داخل مدرسه،بالاجبار از شبکه های تلویزیونی هم معافیم،و نمی توانیم از ماهواره استفاده کنیم.تا در کنار ضعیفی خط دهی گوشی تلفن و نت ،صوفی گری و صوفی بودن را پیشه کنیم.تا در تردد به شهر کاملا متضاد بودن دو محیط را تجربه کنیم.بودن ما با این شرایط هر چند موقتی است.اما در نوع خودش یک تجربه زیبایی است.تا یک روزی در گذرش به چنین خاطره ای با شک و تردید نگاه کنیم و با نخ ابزار یک جهان سومی در تکرار یک شوخی بی تمثیل فاصله ها را اندازه بگیریم.تا دو تصویر چه بوده و چه هست را به تمسخر بگیریم.بودن چنین رخی در این ایران با تاریخ دردمندش ،طبیعی است.حس این چنین چینش نشان از آه و فغان زندگی با عدالت اجتماعی در یک سرزمین را تحمیل می کند.تا این همه نقطه چین،ذهن هر کنجکاوی را برنجاند.تا عملا در دو پهلوی حرفهای کت و شلوار پوش ها مردد یک مزاح و باور باشیم.
بی خیال
روستا نتش یک اسباب بازی است.
جاده اش خاکی است
خبری از آنتن و تلویزیون نیست
بچه ها همبازی و همسال ندارند
کوچه ها خاکی و برفی است.و....
اما....

+ نوشته شده در  شنبه دوم بهمن ۱۳۹۵ساعت 22:55  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
یک درد کهنه

نمی خواهم صغری و کبری کنم.اما نیک می دانم در راه زیبای قدم گذشته ام.حس تجربه جامعه ای که زندگی می کنم.با عواطف و احساسات من سازگاری ندارد.شرایطی پیش آمده است.که بعضی از دوستان راهی را جلوی رویم قرار می دهند.تا قصی القلب باشم.هر چند این برازنده من نیست.اما قوانین و شرایط موجود جامعه در رفع مسئولیتها بیشتر عذابم می دهد.آرزو می کنم روزی برسد.که همه ،مسئول کوتاهی خود باشند تا مباد جریان گنه کرد در بلخ آهنگری ...،مصداق پیدا کند

با آنکه وضع مالی مناسبی ندارم.ضمانت دوستان آزارم می دهد.اما از پشتبانی و همراهی همسرم در تأمین نصف هزینه های بازسازی دبستان قنبر هفت چشمه بهترین دلخوشی ام هست.
راه ما برای بازسازی دبستان قنبر هفت چشمه و زنده نگاه داشتن کمپ اولا مای نیکان هفت چشمه ادامه خواهد داشت.
دوستانی که با ضمانت ها آزارمان می دهند.بعداز چندین ماه و سال متاسفانه از کوتاهی شان در این صحفه اعلام خواهد شد.
گاهی نمی شود .حماقت ها و کنایه ها را تحمل کرد.چرا که ظریفیت و شرایط موجود،اصل وجودی و نیت کار را از بین می برد.

آقای فلانی
بابت بازسازی مدرسه 6 میلیون مصالح آوردیم.با دوز و کلک 7 میلیون کردی.بابت سه ماه تاخیر در پرداخت 6 میلیون نزول طلب کردی.با وساطت بزرگان شهر ترک قرار شد.اصل بدهی ات پرداخت شود.که شد.اما باز یک و نیم میلیون نزول گرفتی.تا کل پرداختی ما به هشت و نیم میلیون برسد.
که دو و نیم میلیون تومان بیشتر گرفتی.مرد و انسان باش.تا مبادا یک روزی با بی خیال مرجع های قانونی خودمان عدالت را بر قرار کنیم.
می دانی این پولها از جیب شخصی و از حقوق ناچیزم پرداخت شده است.هر ریال آن حاصل این همه درد و رنج مسیرهایی است.که کرامت های انسانی را درس می دهد.
باز صبر پیشه می کنیم.تا مبادا روزی مجبور شویم با نا امیدی از حق ستانی و چوب اندازی، انسانهای کثیفی مثل شما را به جامعه معرفی کنیم.
عهد بستم دیگر از این ظلم و جنایت یک وطن در نگذرم.چرا که برای ساختن یک جامعه ایده آل اول باید اجتماع پاک شود.تا گامهای بعدی یک اجتماع خوب تعریف شود

دوست خوبم
نزدیک یکسال گذشت.آنجا که آهسته فروشنده گفت،کنار بکش.حسابش درست نیست.اما انسان بودی و نان و نمک خورده بودیم.باور داشتم در بازی روزگار مرد خواهی ماند
چه زود به خاطر مال دنیا این حرمتها شکسته می شود.تا کلک و فریب و نیرنگ برای یک امتیازی پر رنگ می شود.
همچنان باورت دارم.اما توصیه می کنم.هاشمی با آنهمه دبدبه و برو بیا رفت.دل بستن به مال دنیا با این روش وفایی نخواهد داشت.
منتظرت هستم.تا دینت را بجا بیاوری تادر بدترین روزهای عمرم در یک حرکت انسانی دلزده و مردد راهی نشوم.
با تمام نامردهایت مرد می بینمت و دوستت دارم.و این کنایه را تکرار می کنم.
مارا به خیر شما امیدی نیست.شر مرسانید

عمو ح.خ
بیمه سیب را گرفتی
سیب باغت را فروختی
علوفه را فروختی
هرباردلیل تکراری آوردی
چندین ماه بابت ضمانت از حقوقم کسر شد
چندین بار در حین خرید،کارت بانکی بابت ضمانت مسدود شده دیدم.تا سرخی صورتم شاهد صاحب سوپر مارکت و فرزندم باشد.و شخصیت مردی ام شکسته شود.
انگار که نه انگار دینی بر من داشتی
آنروز که ضمانت شدم.دست مردانه با من ورئیس بانک دادی .به موقع قسطهارا به موقع پرداخت خواهی کرد.
از آن روز سالها می گذرد.تا این بازی نا خواسته قصه راکب و پیاده را بسازد.
مردی را زنده کن.تا مبادا دلها در حجاری سنگ دلی آرام بگیرد

و بقیه عزیزانی که مجبور خواهم بود.دست به قلم بشوم

+ نوشته شده در  شنبه دوم بهمن ۱۳۹۵ساعت 22:56  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
فیلم های آپلود شده دبستان قنبر هفت چشمه

با آنکه کسالت جسمی داشتم.اما عهد دارم در حداقل زمان به عهدم وفا کنم.چراکه نیک می دانم.خیلی از عزیزان و همراهان دبستان قنبر هفت چشمه همچنان پیگیر خبر رمانتیک ترین و دارمترین خبر مدرسه ای هستند.که هنوز با یک شزایط ویژه نفس می کشد.تا با حس اطمینان خاص هم نفس این راه چند ساله شوند.

مهربانی و نگرانی هایتان را درک می کنیم و اعتراف می کنیم.از آخرین باز مانده های صبر و بردباری و تلاش انسانی هزینه می کنیم.تا دقایق آخر خسته این راه زیبا نباشیم.

برای دسترسی به فیلم ها لطفا روی لینکها کلیک فرمایید.این وبلا با سایت میانالی پیوند خورده است

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/343

تابلوهای زیبای یک عشق ابدی در کلاس درس در تقدیس بهانه خلقت در یک هنر در فانتزی ترین تلاش انسانی

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/344

و یک همراه در مرزهای تلاش با راستین اندامان کوچک

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/345

هنرمندانی که بی هنرند اما همچنان باهنرند تقدیر از خانم قربانیان و خانم پور بهروز و خانم نوشین و دیگر عزیزان همراه دبستان و کمپ اولا مای نیکان

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/346

بهداشت دهان و دندان بچه ها در یک روز زمستانی نگاه ویژه عمو افضل سلیمی بهداشتیار منطقه به دبستان قنبر هفت چشمه

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/347

هر که جای خود آرام گرفته است الا این فرزند مظلوم پدر چند پایه را می گویم

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/348

ساعاتی مهمان نظاره گری دستان کوچک در قنوت یک دعا

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/349

تلاش برای استفاده حداقلی ازامکانات جایی که گوشی تلفن به زور آنتن می دهد

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/350

یک شب شب برفی هفت چشمه

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/351

یک دل بزرگ در نت صدای زیر و کوهستان تقدیر از خانواده آقای خسرو عبدالهی قسمت دوم

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/352

یک دل بزرگ در نت صدای زیر و کوهستان تقدیر از خانواده آقای خسرو عبدالهی  قسمت اول

 

+ نوشته شده در  شنبه دوم بهمن ۱۳۹۵ساعت 23:11  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
هفت چشمه و همایش ها و برنامه ها

روستای هفت چشمه کندوان میانه
روستای هفت چشمه بخش کندوان میانه آذربایجانشرقی در یک منطقه کوهستانی مابین رشته کوههای بزقوش و قافلانکوه قرار دارد.کوه چینیر داغی نگینی زیبای تاج این دو رشته کوه زیبایی خاصی را به آن داده است.
95 کیلومتری شهر میانه و 50 کیلومتری شهر خلخال و 100 کیلومتری شهر اردبیل با جاده دسترسی آسفالت و خاکی خود نمایی می کند.ارتفاع کوههای اطراف در این روستا در ارتفاع بالای 2500 قرار دارد.سبلان نظاره گر فرزند خود مشرف بر بزقوش و قافلانکوه از روستا واضح قابل رویت هست.
بیشتر اهالی روستا متاسفانه بدلیل شرایط موجود بعداز انقلاب از این روستا. بیشتر به تهران کوچ کرده اند.شغل اهالی فعلی ساکن روستا دامداری و دامپروری است
شرایط کوهستانی و ارتفاع روستا از سطح دریا،زیباییهای خاصی را به نظاره گری این روستا می طلبد.زمستانهای طولانی و تابستان معتدل از خصوصیات بارز روستاست.
این روستا در منطقه ییلاقی و با چشمه های غیر قابل شمارش و منطقه های دیدنی اولاما و قوری گول و آبشار زیبای شرشربا مناظر خاص وبکر در طول سال یک جاذبه خاصی را هدیه می دهد.
با همراهی دوستان کوهنورد و سایکل توریست و ورزشکاران و خیرین با ایجاد کمپ از سه سال پیس در تلاش هستیم.این منطقه بکر و طبیعی را به هم وطنان با کار زیبای بازسازی و تجهیز دبستان این روستا معرفی کنیم.تا با ایجاد امکانات مجانی در نیت خیر، همراهان یاد ونام این ایده را زنده کنیم.
هر چند با توجه به امکانات و شرایط روز و محدودیتها و گاهی کج سلیقه گی بعضی از نادوستان در فهم نادرست این تلاش همچنان تا آخرین دقایق برای سفر دوستان و دیدن زیباییهای بکر و ناب خداوندی در این منطقه تلاش خواهیم کرد.تا بدون هیچ چشم داشتی حس زیبای انسان دوستی و انس و الفت را در یک کار گروهی برای نسلی از همت و زحمت و تلاش مردم این روستا در این خلقت لطف خداوندی بیشتر عیان شود.
در این سه سال همایش های زیادی را در این روستا برگزار کرده ایم.احتمالا همایش اخیر ،آخرین تلاش برای معرفی این جذابیتهادر آخرین سال سکونت بعنوان معلم روستا باشد.امیدواریم بتوانیم این حس نگاه زیبا را به هموطنان منتقل کرده باشیم

 

+ نوشته شده در  شنبه دوم بهمن ۱۳۹۵ساعت 23:37  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
هفت چشمه و جاده برفی اش

راه روستا باز هست.امسال بچه های راهداری میانه خیلی زحمت می کشند.دمای هوا خیلی پایین آمده است.لیز خوردن در کوچه پس کوچه های روستای هفت چشمه یک امر طبیعی است.بخصوص مسیر مدرسه به خیابان اصلی و خاکی بدلیل کوهستانی بودن،بهترین فرصت تجدید خاطره های دوران کودکی را تداعی می کند.
همچنان اندک اهالی ساکن روستا فرصت دارند.تن خسته چند ماهه را در این روزها آرام دهند.هر چند همچنان دغدغه اصلی تهیه علوفه و خرد کردن آنها همچنان زحمت زیادی را می طلبد.
آرزوی سلامتی و شادکامی برای همه هم وطنان و دوستان داریم.
اگر فردا ماشین پیدا شد.بعداز 4 هفته در کنار خانواده خواهم بود.هر چند امشب تولد عرفان پسر گلم بود.به تبریک تلفنی بسنده کردم.
حتما دنیا و نگاه ما در بین این همه انسانهای روی زمین به محوریت مکانی بر می گردد.که هر نفسش شکر خاصی را با صبر و بردباری می طلبد

 

+ نوشته شده در  شنبه دوم بهمن ۱۳۹۵ساعت 23:39  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
یک زیبایی

نخود و لوبیا و گردو و رنگ گواش
نماد صبر و بردباری
در یاد جسارت ساخت بزرگترین لاک پشت برفی جهان با رستوران نمادین در روستای هفت چشمه زمستان 93
یکی از روستاهای دور افتاده و محروم ایران در آذربایجان

 

+ نوشته شده در  شنبه دوم بهمن ۱۳۹۵ساعت 23:43  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
همایش بزرگترین سرسره برفی جهان 12 بهمن تا 16 بهمن ماه با اسکان روستای هفت چشمه کندوان

سومین همایش بزرگ را در هفت چشمه بر گزار خواهیم کرد.اینبار بعداز همایش ساخت بزرگترین لاک پشت برفی جهان و همایش سایکل توریستهای ایران،اینبار بزرگترین سرسره برفی جهان را به طول 1000 متر خواهیم ساخت.تا به مهمانان خود روزهای با نشاط و شادابی را هدیه دهیم.این خدمات ما مجانی است و به حرمت انسانهای وارسته و مهربانی است.که در این سه سال در حد توان برای بازسازی دبستان قنبر هفت چشمه زحمت کشیدند.

با تجربه های قبلی تلاش ما این است.که با تکیه  برحس انساندوستی دعوت کنیم.لذا اقدام به تهیه فیلم در سری های مختلف کرده ایم.تا با معدود امکانات و ابزارها این سادگی میزبانی را به رخ بکشیم و فارغ از گروهها و نهادهای فانتزی مرد عمل باشیم.

برای دسترسی به فیلم لطفا روی لینکها کلیک فرماید.این وبلاک با ساین میانالی پیوند خورده است

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/353

ملک تاتجرق در یک روز دیگر اینبار فقط برای همایش ساخت بزرگترین سرسره برفی جهان 12 بهمن ماه 95

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/354

غم انگیز ترین ابراز همدردی در یک تلاش اجتماعی از دور ترین و محرومترین نقطه ایران
پلاسکو رمانتیک به دنیا آمد و غمگینانه ملتی را در غم فرو برد
دبستان قنبر هفت چشمه

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/355

آماده سازی سرسره و تمرین برای همایش ساخت بزرگترین سره سره برفی جهان 12 تا 16 بهمن ماه 95 روستای هفت چشمه بخش کندوان میانه آذربایجانشرقی

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/356

تمرین برای همایش ساخت بزرگترین سرسره برفی جهان 12 تا 16 بهمن ماه 95 روستای هفت چشمه بخش کندوان میانه آذربایجانشرقی

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/357

حتما رکورد چنینی خواهیم زد،همایش ساخت بزرگترین سرسره برفی جهان 12 تا 16 بهمن ماه 95 روستای هفت چشمه بخش کندوان میانه آذربایجانشرقی

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/358

تقدیم به خانم تارا فرمانروا  هر گز این زیبایی محو نخواهد شد  تا در حساب انسانی راهی مسدود شود

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/359

یک روز بلند در آوای مسیری خسته کننده جایی که دلی خواهد لرزید

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/360

یک روز از هزاران روز یک درد یک رنج یک ماندگی از چرخش رنج کهنه کلاس چند پایه

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/362

چتری که آرام بر سایه ای هدیه ای از مهر انسانی تداعی می کند. مرگی که آرام خود یک ساز کوهستانی را تداعی می کند

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/363

فریاد در رسیدن به هدفی در وا خواهی یک حس انسانی در کجی مسیر زمان اثر شاعر توانا و دلداده و شیدا هوشنگ قره داغی (میانا مجنونی)

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/364

هستیم تا بسازیم هستیم که در حرکت باشیم هستیم که بنوازیم زیباییهای عشق انسانی در تلاطم محدودیتها

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/365

قصه های از جنس کوهستان همسفری از یک همدردی

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/366

تکرار یک ایستادگی تکرار مسیر یک باور تکرار یک سکوت  جایی که سکوتی در فریادی هم صدا می شود

 http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/367

مردان مثالی سرزمینی در یاد خاطره ها جایی که هستند و زمانی را با جمعی ساخته اند.تا بماند

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه هفتم بهمن ۱۳۹۵ساعت 19:28  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات

 

تمرین و تلاش برای برگزاری همایش ساخت بزرگترین سرسره برفی جهان 12 بهمن تا 16 بهمن ماه

ساخت بزرگترین سرسره برفی جهان را در هفت چشمه با عنوان همایش ساخت بزرگترین سرسره برفی جهان را برنامه ریزی می کنیم.در حقیقت این سومین همایش در طول سه سال خواهد بود.که در این روستا برگزار خواهد شد.در این مدت فراخوانی داده ایم و در مورد جزئیات مطالب نگاشته ایم.تا همچنان روال برنامه های دیگرم،هیچوقت با اما و اگر همراه نخواهد شد.شاید حضور مهمانان بخصوص دوستان میانه ای با این دو کلمه عذرشان توجیه شود.

دوستان شهرستانی به روال سالهای گذشته تشریف خواهند آورد.برای ما تعداد حاضرین و موضوع همایش چندان مطرح نیست.همانقدر که در شور و نشاط اجتماعی سهیم می شویم و فراخوانی می کنیم.کافی است.

آرشیو سال گذشته و عکس تمرینهای چند هفته ای برای انعکاس این پتانسیل قابل دسترسی است.

امسال دعوتنامه تهیه نکرده ایم و به همین فراخوانی بسنده می کنیم.شرکت برای عموم آزاد است.

هیچ رکورد رسمی در ایران ثبت نمی شود.اما سعی خواهیم کرد.سرخوردن دسته جمعی را به چالش بکشیم

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه هفتم بهمن ۱۳۹۵ساعت 23:26  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
 
تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۶/۰۴/۲۳ - ۱۷:۰۴
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)