فراموش کردم
رتبه کلی: 11


درباره من
رکوردها و فیلم را در کلیپها قابل مشاهده هست
حسین قره داغی از جمله افرادی است.که در این چند سال در نام آوری شهر میانه از جان مایه گذاشته است.او توانسته است در کنار درس و مدرسه در 14 ماه با 14 رکورد به نیت 14 معصوم در یاد و نام شهدا یک رکورد جدید را در شهر میانه بعنوان اولین ایرانی در چند رشته شنا،دوچرخه سواری و دو استقامت و کوهنوردی... از خود بجای بگذارد.او همچنان در تعطیلات تابستانها در سودای نام آوری شهر خود با دوچرخه تلاش می کند با شعار تلاش و باور یک ایرانی برای صلح جهانی تعدادپایتختها را در نخ کشی نمادین بیشتر کند.او تا حالا 4 پایتخت را نخ کشی کرده است.تا در آینده بر تعداد این کشورها بیفزاید.
او قبل از اینکه یک ورزشکار نامی شود.یک نویسنده و شاعر و عکاس و مستند ساز بوده است.در این زمینه تلاشهای زیادی را انجام داده است.که بیشتر آنها در محدوده آموزش و پرورش بوده است.تا به یک نظریه پرداز معروف شود.هر چند نامهربانی مجموعه سرعت اورا در این موفقیت کم کرده است.اما همچنان به ایده های نو می اندیشد.
این گروه تلاش دارد.اورا آنچانکه هست.معرفی نماید.تا وجود این نخبه با اراده و با همت ...، بیشتر برای همشهریان شناخته شود.او تا این روز در 30 خبر تلویزیونی و نشریه و بولتن و سایت باعث افتخار میانه شده است.
از جمله زیباترین خبرها در مطلب سوم برای دانلود موجود می باشد.تا با نگاه بر این خبرها اورا بیشتر درک خواهید کرد.و بر تلاش و باور و اراده یک ایرانی و میانه ای مهر تایید بزنید.
************************
(این مطالب از سایت شخصی آقای حسین قره داغی کپی شده استwww.ghara-baloch.blogfa.com)
این عکس بر گرفته از خبر تلویزیونهای ترکیه توسط خبرنگار آنادلی آژانسی هست.که در 16 روزنامه ترکیه هم چاپ شده بود.اولین سفرخارج ازایران و سومین کشوری بود.که پایتخت آن را نخ پیچی می کردم.بیشتر سفرهایم بعداز تعطیلات مدرسه در فصل تابستان صورت می گیرد

برای دیدن عکس های کامل و مصور 14 رکورد به آرشیو آبانماه 90 و رکابزنی خارج از ایران به آرشیو مهرماه 91 در پایین همین قسمت مراجعه فرمایید.
نویسنده: حسین قره داغی
این وبلاک تلاش می کند تا در قبال زحمات ومهربانی های مردم خوب سیستان وبلوچستان بدینوسیله در سایه تلاش وهمت تشکر وقدر دانی نماید.به عشق انسانهای صاف وصادق در یادها یادی دیگر زنده کند.
اجتماعی :شامل
داستانها
شعرها
خاطرات
مقالاتم در محدوده آموزش و پرورش
فعالیتهای ورزشی ام
سوابق
نام: حسین
نام خانوادگی: قره داغی
تحصیلات: لیسانس
متولد::1351/3/1
تولد :آچاچی

درباره من:در روستای زیبای آچاچی بدنیا آمدم.با بازی تقدیر بیشتر عمرم را در شهرهای چابهار و کنارک سپری کرده ام.در سال 86 در شهر زیبای میانه سکنی گزیده ام.در سال 76 ازدواج کرده ام .دو فرزند دارم.یکی دختر و دیگری پسر،مردم سیستان و بلوچستان را خیلی دوست دارم.هنوز هم در رویاهایم به چوپانی فکر می کنم.
خصوصیات اخلاقی:خونگرم و مهربان دارای احساسات قوی،عاشق گذشته،خوش برخورد و شوخ طبع،فعال و پر جنب و جوش ،خلاق و مبتکر
شغل: فرهنگی
محل کار فعلی اداره آموزش وپرورش
زمان بیشتر فعالیت:شعر و داستان نویسی ومقاله وتهیه فیلم مستند

ایده ها:نظریه پرداز مدیریت نو در سطوح مختلف در آموزش وپرورش واولین نظریه پرداز مجتمع های آموزشی مدارس روستاو لزوم نگرش نو به کلاسهای چند پایه و روش دیجیتالی کتب درسی به روش ابتکاری و....

ورزشهای موردعلاقه:کشتی،شنا،دوچرخه سواری و دو استقامتی،کوهنوردی
شماره تماش:09144171022
09148940828
مسافت رکابزده در ایران :
12000 کیلومتر
مسافت رکابزده در خارج از ایران:
5000 کیلومتر
اولین ایرانی دوچرخه سوار دور نوار مرزی ایران در تابستان 90
صعود به تفتان در همین حرک
------------------------------------------------
با خون دل اولین ایرانی رکورد دار در چهارده ماه با چهارده حرکت با یاد ونام شهدا به نیت چهارده معصوم
نخ کشی چهارپایتخت جهان با دوچرخه تابستان 91

زندگی نامه من
در اول خرداد 1351در روستای زیبای آچاچی ده کیلومتری میانه بدنیا آمدم.که دو رود خانه روستای مارا احاطه کرده بود.که قزل اوزن یکی از آنهاست.اسم روستا هم ترکی است .بدلیل قرار گرفتن در وسط این دو رود خانه هاچاچای نام گرفته است.کوههای استوارش چون قافلانکوه نگینی است که تاثیرش را بر مردمان صبورش هدیه داده است.
پدرم در تاشکند بدنیا آمده بود واصل ونصب روسی داشت.در سال 1914 میلادی بعد از انقلاب کمونیستی بنابه دلایلی به ایران مهاجرت کردند.ودر شهر مقدس مشهد به دین اسلام مشرف گشتند.زبان ترکی وفارسی رابعد از اقامت در ایران یاد گرفتند.آشنایی پدرپدرم وپدر مادرم باعث شد.آنهادر این روستا پس از طی مسافت طولانی در آن زمان سکنی بگزینند.وبعد از مدتی با مادرم ازدواج کردند.
مادرم از خانواده مذهبی بود.که اصل وریشه خانوادگی بزرگی داشتند.مادرم از دوران کودکی میل وعلاقه زیادی به فراگیری تعالیم اسلامی داشتند.که قرآن رابعد ازمدتی حفظ کرده بودند.واکثر کتب و داستانهای آن زمان را ازحفظ نقل می کردند.بچه بودیم هرشب برای ما نقل می کردند.هنوز بعضی از آنها را به یاد دارم.

پدرم سنگ تراش بود.تونل میانه به زنجان از یادگارهای اوست.با عمویم در این کار تبحر زیادی داشتند.وبیشتر در همه جای ایران کار کرده بودند.که در دوران سربازی در پادگان پسوه در نقده با مشکلات سربازی گاهی ساختمانهایی که با سنگ به شکل ماهرانه ای ساخته شده بودند.بوی دست پدرم را حس می کردم.
پدرم در زمان طفولیت در غربت کار می کرد.آن زمان امکانات سفر نبود.با هزار مکافات در شش ماهگی سفری سخت وطولانی به ایلام داشتیم.گاهی مادرم برایم تعریف می کرد.در چنین خانواده ای با مشکلات آن زمان بزرگ شدم.5 برادر ودو خواهربودیم.من کوچک وخواهرم کوچکترین فرزند خانواده بود.پدرم برنامه سخت گیرانه ای داشت.برای تربیت ماقید وبندهای خاص خود را داشت.از بچه گی می باید کت وشلوار می پوشیدیم ودر حفظ ونگهداری آنها تلاش می کردیم.رسوم آن زمان را می باید بجا می آوردیم.وای اگر ازما خطایی سرمیزد.مثلا در مهمانی باید در یک جا می نشستیم.وتکان نمی خوردیم.اگر میوه یا شیرینی بود.بدون اجازه اوومادرم حق برداشتن نداشتیم.خواهرم ازمن 2سال کوچکتربود.عزیز پدرم بود.اورا خیلی دوست می داشت.زندگی ما به آرامی وبا نهایت احترام وحرمت در بین فامیلها در جریان بود.تا اینکه تن خسته ورنجور پدرم برای همیشه به وصل خدا رسید.آن زمان کلاس سوم ابتدایی بودم.از مرگ پدرم زیاد ناراحت نبودیم.تازه در عالم کودکانه شادوخندان بودیم.چراکه از قید وبندها آزاد شده بودیم.در حالیکه گذشت زمان به نبود بهترین پدر دنیا باورمان داد.در خیلی جاها با فتوت ومردانگی او با اعتراف دوستان وآشنایان ایمان آوردیم.فهمیدیم که چه عزیزی را از دست داده ایم.
مادرم بعد از سه سال از پدرم فوت کرد.رفتن مادرم ضربه سختی به خانواده بود.که هنوز هم نبود اورا بیشتر حس می کنیم.یادم می آید از داغ نبود مادرم حوصله هیچ کاری را نداشتیم.بیرون خانه جلو در حیاط خانه مان ماسه ای تلنبار بود.از غصه وناراحتی گاهی روی آن خوابم می برد.چشم باز می کردم.می دیدم در آغوش مهریه خاله همسایه مان آرام گرفته ام.مادرم سنگ صبور بود.به همه خوبی می کرد.می دیدم مهریه خاله گریه می کرد.می گفت خدا بیامرز مادرتان حق بزرگی برگردن من دارد.من نمی توانم جای مادرتان را پرکنم.ولی برای شما از هیچ خدمتی دریغ نخواهم کرد.دوستها وفامیلهای مادرم به ما خیلی محبت می کردند.از طرف پدری دوعمه مهربان ویک عمو داشتیم.که عمه هایم خیلی مهربان وخیلی دوست داشتنی بودند وبه ما خیلی محبت کرده بودند.اما عمویم اصلا مهر ومحبتی به ما نداشت. البته بعدا فهمیدیم که باپدرم اختلاف داشت.شاید آن اختلاف باعث فاصله ها شده بود.
برادر بزرگم به خانواده ما خیلی کمک می کرد.درخانواده ما همه تا الان به همدیگر مهربان هستیم.واین مهربانی وگذشت را به فرزندانمان می آموزیم.بعد از فوت پدرم ومادرم برادر بزرگم از گنبد کاوس با خانواده به روستای آچاچی نقل مکان کرد.اووهمسرش برای ما زحمت زیادی کشیدند.تا اینکه برادر دیگرم با بیش شرط من و خواهرم به خواستگاری رفت.وازدواج کرد.قرار شد ما هم به همراه آنها به چابهار برویم.این برادرم خیلی زرنگ ورشته اش ریاضی فیزیک بود. قبل ازاینکه وارد نظام شود.روزی نبودبرای کمک خانواده کار نکند.آن زمان بار علوفه در گونی های بزرگی جابجا می شد.هیچ کس در روستا ی ما قدرت حمل آن را نداشت.بخاطر همین این کارها مخصوص پهلوان ما بود.چون خودش شرایط رسیدن به درجات عالی تحصیلی را نداشت.آرزو می کرد ما را به آن مقام برساند.با آنها به چابهار رفتیم.در بهترین خانه آن زمان سکنی گزیدیم.برای هر کدام ما یک اتاق خواب با امکانات عالی دادند.او مهندسی مکانیک ماشینهای دیزل را گرفته بود.و فرمانده گارد ساحلی بود از بندر چابهار تا جاسک واز آنطرف به خلیج گواتر ادامه داشت.و نبود که در این راه برای حفاظت از مرز های ایران ازجانش مایه نگذارد.واقعا چنین انسانی جسور و زحمت کش در آن زمان برای دفاع از حد وحریم میهن اسلامی مایه مباهات نظام بود.
یادم می آید برای خرید به بازار می رفتیم.زندادش مهربان ودوست داشتنی مان که جای مادرمان برای ما زحمت می کشیدند.همیشه می گفت اول باید برای این عزیزان خرید کنیم اگر پولی ماند برای خودمان خرید می کنیم.
ما مثل جوجه ماشینی بودیم.هیچ دلخوشی ومحبت دیگران جای خالی مادر را پر نمی کند. ماهم زیاد پا بند دنیا نبودیم. روزگار زخم عمیقی در تنمان به یادگار گذاشته بود.که هیچ مرحمی نداشت و نخواهد داشت. وتا ابد این درد با ما خواهد بود.شاید روزگار با لطف خداوندی راه دیگری در حق حیات جلو روی ما گذاشته بود.
آن زمان چابهار شهر خیلی کوچکی بود.حتی یک خیابان درست وحسابی نداشت.مادر منازل سازمانی هیئت سه نفره اسکان داشتیم.ودر یک مدرسه تقریبا خوب درس می خواندیم.در دوره دبیرستان یک دبیر ادبیات و یک دبیر شیمی داشتیم.دبیرادبیات احساس مرادر انشا نوشتن ودبیر فیزیک هم توانی مرا در شیمی خیلی خوب حس کرده بودند.در کشاکش تجربی وادبیات مانده بودم.برادرم دوست داشت.تجربی بخوانم.حتی عهد بسته بودهر طور شده کمکم خواهد کرد که دکتر شوم.در حالیکه نمی دانست تقدیر می بایست با من همراه می شد.یکدفعه گرایش عجیبی به ادبیات پیدا کردم.دور از چشم او بعد از سه ماه تغییر رشته دادم.برادرم خیلی ناراحت شد.گویی ضربه سختی بر او بود.چرا که آرزوهای بزرگی داشت.که این آرزو را بالاخره در فرزندان خود دست یافتنی کرد.آنقدر به ادبیات علاقه داشتم.بلافاصله در حین تدریس دبیرمان من تا آخر درس را از حفظ یاد می گرفتم.
بالاخره دیپلم را در سال 69 گرفتم.در تمام تابستانهای گرم چابهار کار میکردم.کارگری راننده غلتک کمک راننده بلدوزر کمک نقشه بردارو....برادرم مخالف کار کردن من بود.اما من دوست داشتم بدین طریق محبت های اورا جبران کنم.تازه برای آینده هم بخته تر می شدم.در سال 70 عازم خدمت سربازی شدم.دوران سربازی هفت ماه ونیم باآموزش شروع شد.همه اش قدم آهسته بشین بر پا، بدو دور میل برچم،سینه خیز و.... دوران سختی بود.مقدماتی در هوای سرد چهلدختر شاهرود وتخصصی و کد صدویازده در شهر شاهرود سمنان تمام کردیم. درحین آموزشی برای امتحان کنکور خیلی مطالعه داشتم.در مرحله اول رتبه خوبی را کسب کردم.برای مرحله دوم مرخصی ندادند.تازه با اعتراضی که کردم .به جای امتحان بازداشتگاه بودم. برای اذیت سفارشی با آب سرد مهمان نوازی کردند.در تقسیم تیپ چهل سراب راانتخاب کردیم. اما در امریه محل خدمت را تیپ 25 تکاوری زده بودند. هر چه اعتراض کردیم کسی گوش نکرد.به پسوه رسیدیم.شدیم تکاور که اصلا دوره اش را ندیده بودم.از صبح تا شب درگیر کارهای روزمره بودیم.با اعتراض جند نفر وپیگیری بعد ازشش ماه تازه متوجه شده بودند که چی شده است مارا مجددابه تیپ چهل سراب دادند.تا به میانه نزدیک تر شویم.فرم پر کردیم تا به ما حقوق سربازی رابدهند.اما بعد از آموزشی یک ریال هم ندادند. تا آخر خدمت هم یک ریال ندادند.در این بین بیشتر انرزی من صرف حمایت از بعضی سربازان ضعیف بود. که حاصل آن تنبیه وبازداشت، محرومیتهابود.کدمربیگری که شبیه معلمی بود.مرا بر آن داشت تا به معلمی علاقه پیدا کنم.در انتخاب رشته هم دقت نکردم.بالاخره از تربیت معلم شهید مطهری زاهدان در حین خدمت قبول شدم.درست برای انجام کارهای ثبت نام یک هفته داخل اتوبوس بودم.سراب ،میانه، زاهدان وچابهارو...آنقدر خسته شده بودم که دیگر وسط اتوبوس دراز کشیده وخوابم می برد.
در حین خدمت کمتر به مرخصی می آمدم.چون دوست نداشتم به خانواده زحمت بدهم.قانع بودم.یادم می آیدبا یک همخدمتی بروجردی ام در چهلدختر که او هم از خانواده فقیری بود.خیلی گرسنه می شدیم.همه از بوفه وسایل می خریدند.مادر حسرت می ماندیم. یک روز قرار گذاشتیم به آشپزخانه بزنیم.شکممان را سیر کنیم.هر چه گشتیم چیزی پیدا نکردیم حتی یک سیب زمینی ویا پیازبه محل ریختن زبله ها رفتیم.هر چه بود گرگها وسگها خورده بودند.چیزی نمانده بود.فقط ته دیگ سنگ شده خیلی یافتیم.اما خیلی سفت وسیاه بودند.به آب می زدیم تا نرم شوند.آنگاه شکمی از عزادرآوردیم.مابقی را دور از چشم بقیه هم خدمتی ها در یک جایی دور کنار رودخانه قایم کردیم.هر روز بعد از ظهرها سری به آنها می زدیم.وقتی می خوردیم.تمام بدنمان به لرزه می افتاد.گویی با کمپرسور جاده کنی کار می کردیم.یا بعضی مواقع ظرفهای دوستانمان را می شستیم.آنها هم در قبال اینکار ما را مهمان می کردند.البته وضع برادرهایم خوب بود.اجازه نمی دادم بدانند که من به پول احتیاج دارم. این طور گذران عمر دل وجرعت می خواهد. تازه خدا لطف داشت.
سال 71 برادرم از چابهار به کرج نقل مکان کرده بودند.از مهرماه 72 در تربیت معلم شهید مطهری زاهدان شروع به تحصیل نمودم.اولین نشریه را با کمک مربی پرورشی آقای فدایی تهیه وتنظیم کردم.که بیشتر مطالب آن مربوط به مفاخر آذربایجان بود.در آن زمان بخصوص مراکز تربیت معلم تبریز ومیانه وشهرهای دیگر ازما توسط نامه تقدیر وتشکر کردند.در این بین محبت های آقای زیبنده سرپرست مرکز وآقای فریدونفر از یادم نمی رود.بخصوص آقای زیبنده که خیلی از من حمایت می کرد.و بیشتر شخصیت وتلاش من برگرفته ازمحبت های او بود.در این دوسال تنهای تنها بودم بودم.به دیدن فامیلها نمی رفتم.البته برادرانم به دیدن من می آمدند.در تعطیلات میان ترم و بعداز امتحانات همه به مرخصی می رفتند.اما من تنها در تربیت معلم می ماندم.رئیس مرکزآقای کربلایی که یزدی بودند. خیلی لطف داشتند.جیره خشک مرا دستور می دادند.تحویل شود.کمک سرپست بودم.امکانات خیلی خوبی به من داده بودند.در تنهایی های آنروزها دعای کمیل را حفظ کردم.تا برای همیشه در تنهایی هایم مرحم دل تنهاثیم باشد.از آن روزها جرقه حفظ کل قرآن به ذهنم خطور کرد.در حفظ مفاهیم وسوره های قرآن مقام اول را کسب کردمو در رشته قصه نویسی مقام دوم را.تا باجسارت خاصی که پیدا کرده بودم 15 جز قرآن را حفظ کردم.تابر تنهایی ام فائق شوم.درتابستان 73 بجای حرکت به زادگاهم برای کار به بندرعباس رفتم.ودر یک شرکتی مشغول بکار شدم.از قضا بهره کارآیی شرکت ده برابر شد.کار آن ساخت صندلی دسته دار برای مدارس هرمزگان بود.موقع تسویه حساب حقوقم چند برابرحساب شده بود.که هیچوقت این لطف خدا وبنگانش را فراموش نمی کنم.
وقتی به تربیت معلم بعداز کار تابستان برگشتم.سیاه وسوخته شده بودم.آقای زیبنده ترسید.مرا چند روزی از کمک سرپرستی خلع کرد. به گمانم تصور کرده بود من معتاد شده ام.اما بعدا مرا دوباره به سرپرستی برد.وآخرسری هم اعتراف کرد.جریان را برایش تعریف کردم.از آن موقع محبت خودرا به من دو چندان کرد.دوست داشت مرا برای ازدواج ترغیب کند.اما من قصد ازدواج نداشتم.به دروغ مصلحتی متوسل شدم.گفتم نامزد دارم.
دوره تربیت معلم در کنار دلواپسی عدم استخدام تمام شد.شایعه شد بود. شاید کسی را استخدام نکنند.در حین تقسیم با آن که امتیاز خوبی داشتم وخیلی از دوستان تلاش داشتند مرا در زاهدان نگه دارند.ناخود آگاه دنبال سرنوشت وتقدیر درسایه لطف خداوندی بودم.منطقه کنارک را با ایده های درونی خود انتخاب کردم.تا دنبال سرنوشتی بروم که بابت آن همیشه از خدا شاکر باشم.چرا که دوست داشتم سرگذشت برادر دلیرم را بنویسم.در داستان نویسی هم تا حدودی پیشرفت کرده بودم.
نا آگاه آلوده به محبت و مهربانی مردم خوب بلوچستان بخصوص کنارک وجابهار و روستاهای آن شدم.واقعا با معلمی در کنار مردمی قرار گرفتم که همیشه بابت این تقدیرم خدا را هزاران مرتبه شکر می گویم.به تمام آرزوهایم رسیدم.از خداوند هواپیما نخواستم.همین قدر به ارزشها وباورهای انسانی رسیدم برایم کافی بود.اما در مجموعه ای قرار گرفتم.که درد و رنج های فراوانی داشت.هر چه بیشتر وارد می شدم.تشویش ونگرانی بیشتر وجودم را فرا می گرفت.در جاهایی خدمت کردم که کمتر کسی می پذیرفت.اما صبوری وبردباری را گذشت زمان به من یاد داده بود.بخصوص در کنار انسانهای شریف وبا محبت که شوق دوستی و انسانیت و محبت به دیگران را به بهانه رسیدن به او هزینه کنم.
با مدیریت ها مشکل داشتم. واز همان ابتدا تغییر وتحول در آموزش وپرورش را لازم وضروری می دانستم .در این بین تلاشهای زیادی را انجام دادمو خیلی بی مهری ها دیدم.البته با چند برادر بزرگوار آشنا شدم. که خیلی کمکم کردند.یکی آقای رئوفی بود.که در دوره رهنمایی در چابهار دبیرعلوم مابود.وبعدها رئیس اداره شد.وآخر هم در کنار ما باز نشست شد.ودیگری آقای رئیسی مردی شریف وکاردان و مهربان از روستای هیچان روستای معروف وخوشنام که انسانهای بزرگی را به کشور و استان وشهرستان هدیه داده بود.آقای رئیسی تا این روز رئیس اداره آموزش و پرورش نیکشهر هستند.قبلا که در منطقه کنارک رئیس بودند.خیلی به من محبت و نیکی کرده بودند.
در این بین خیلی از عزیزان دوست داشتند مرا داماد کنند.آقای هراتی باتفاق همسرمهربانشان تا مرحله آخر رفته بودند.نظر مرا جویا شدند.ناخودآگاه گفتم نامزد دارم.گویی آب سردی بود.که بر سر و روی بنده خدا ریختند.خیلی ناراحت شد.گفت کاش جلوتر به ما می گفتی.
در این چندسال همه مرا بعنوان محقق می شناختند.اگر در قصرقند می دیدند.که در روستای کرداغقره داغ هستم.تعجب نمی کردند.ریشه وسرگذشت این روستا عجیب است.نامی ترکی که بافامیل من شباهت وسرگذشت غریبی داشت.یادر ترکوهی ویا ترکان دل قبرستان ترکها در سرگان بالاو.... اکثرا فیلمهای مستنند ساخته ام ولی فرصت تدوین را پیدا نکرده ام.طوری بود.که من بیشتر از بومی ها شاید منطقه را می شناختم.

درآموزش وپرورش هم ازهیچ تلاش وکوششی دریغ نکردم.که حاصل آن چند نوشته است.با آنکه بعضی از آنها را ثبت شده دارم .گاها مورد دستبرد واقع شده است .که معروفترین آن درمورد مدارس روستایی است.وبا نام مجتمع های آموزشی در جریا ن است.
تابستان 86 باهزارمکافات دربروکراسی اداری به آذربایجان منتقل شدیم.هم ولایتی هایم لطف داشتند.ابلاغ همسرم را به منطقه مهربان دادند.من هم تیکمه داش.اثاث منزل میانه در خانه پدری همسرم در انتظار مابود.می بایست خلبانی یاد می گرفتم ویک هواپیمای اقساطی می خریدم تا این مشکل را حل کنم.با دوندگی وسرو صدای زیاد وانصراف از انتقالی به این استان وحق کشی ابلاغ همسرم را هم به تیکمه داش دادند.
تیکمه داش با ... 90 کیلومتر فاصله داشت.سهمیه بندی بنزین از مهر همین سال شروع شد.ومشکلات ما را دوچندان کرد.من در روستای زییای حافظ در 45 کیلومتری میانه وهمسرم در روستای الخلج 85 کیلومتری میانه جهت تدریس ابلاغ گرفتیم.روزهای پر مشغله وپر عذابی داشتم.روزانه نزدیک به 300 کیلومتر می بایست رانندگی می کردم.تدریس هم سر جای خود.ساعت 5 صبح بیدار می شدم گاز ماشین را پر می کردم.85 کیلومتر به روستای الخلج و سپس 40 کیلومتر بر می گشتم تا به روستای حافظ می رسیدم.آنگاه بعد از تدریس دوباره به الخلج وبستان آباد جهت تجدید سوخت گازمی رفتم.بعد از این مجددا به روستای حافظ جهت تدریس 2 ساعت باقی مانده بر می گشتم وساعت 4 بعد از ظهر به طرف میانه حرکت می کردیم.روز های سخت وعذاب آوری بود.محیط عوض شده بود.آب وهوا وارتفاع هم حرف خودش را می زد.چندین سال بود.پایین تر از صفر درجه را تجربه نکرده بودم.تیکمه داش هم از ... خیلی سردتر بود.تنها فرزندمان هم شرایط خاص خودشرا داشت.که بعضی وقت ها دلم به حالش می سوخت.
سال دوم با انتقال همسرم به میانه از بار مشکلاتم کم شد.اما بعضی مشکلات سرجای خود بود.در اثر سردی هوا وفشار هواوکمی استراحت قسمت چپ بدنم فلج شد.ولی این عذاب باعث خلل در حضورم در مدرسه نشد. همچنان بدون بهانه ای با آنکه استراحت پزشکی داشتم درمحل کارم حاضر می شدم.
بالاخره با صبوری دوسال گذشت.افسردگی ومریضی بر جانم ریشه دوانده بود.در انتقالی دیگر به منطقه کندوان رسیدم. هنوز با میانه فاصله داشتم.در روز اول حضورم در این منطقه تحویلم نگرفتند. محبت آقای متین فر یکی از همکاران جدید در این منطقه هیچوقت تا آخرین لحظه حیات از یادم نخواهد رفت.رفته رفته با گذشت زمان بچه های منطقه خیلی به من محبت می کردند.محبت های آقای ...معاون اداره مرا به خود آورد تا بر توانایی ها ی خود ایمان بیاورم.انصافا بابت این مهربانی ها من هم جبران کردم.
الان مریضی بد جوری مرا آزار می دهد. احساس می کنم چیزی را در بلوچستان جا گذاشته ام.به امید نویسندگی به وطن برگشتم.می ترسم این آرزو رابه گورببرم.چرا که یواش یواش در حال تنظیم نوشته هایم هستم.حال که حاصل زندگی را درو می کنم.نجوایی مرا می خواند.و....
دعایم کنید.تا لااقل بتوانم از نیروی قدرت درونی انسانها که می تواند راه رسیدن به اورا هموار سازد.استفاده کنم واز انسانهایی صحبت کنم که می توانند خصلت های زیبای خدواندی را تفسیر درستی بدهند . اگر عمری ماند در آینده بیشتر خواهم نوشت .واگر زنده ماندم با من بیشتر دوست خواهیدشد.این نوشته هم خلاصه مختصری از سر گذشتم بود تا بدینوسیله ارادت خود را به زادگاهم آچاچی و شهر میانه و فرهنگیان عزیز و مردم خوب سیستان و بلوچستان بخصوص مردم خوب و مهربان کنارک وروستا های آن بجا آورده باشم.

سومین سال خاطرات یک معلم داوطلب خدمت در روستای هفت چشمه قسمت نوزدهم

درج شده در تاریخ ۹۶/۰۴/۲۴ ساعت 13:45 بازدید کل: 733 بازدید امروز: 726
 
جوان فهمیده و مهربان روستای هفت چشمه

آقای اصغر حسن زاده از جوانان مهربان و فهمیده روستای هفت چشمه هست.در بازسازی مدرسه و راه اندازی کمپ از هیچ تلاشی دریغ نکرده است.از هر انگشتش یک هنری می بارد.تا وجود او در روستای هفت چشمه یک نعمت الهی از وجود انسانهای وارسته باشد.

در بیشتر روزها و شبهای فصل زمستان مهمانش بودیم.حسن رفتار و مهمان نوازی و مهربانی و اخلاقش ستودنی است.تا هیچ وقت اورا را فراموش نکنم و به این بهانه از زحمات و تلاشهایش سپاسگزاری و قدر دانی کنم.

+ نوشته شده در  پنجشنبه دوازدهم اسفند ۱۳۹۵ساعت 18:24  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
فیلم های جدید آپلود شده در بهمن و اسفندماه

با آنکه خیلی درگیر هستم و اینکار زمان استراحت بخصوص قدرت مانورم را در شهر میانه در فرصت دو روز بعداز چند هفته سکونت درروستای هفت چشمه را می گیرد.اما به عهد انسانی و وفای خود با خالقم وفادار هستم.میدانم در هر شرایطی باید قدرت و ذائقه و حس انسانی را با تلاش تقویت نمود.هر چند حتی به تعداد انگشتان هم کسی استقبال نکند.اما حرکتی است.که گذر زمان آن را از پستوی نگاههای نا صواب خواهد شست.چراکه ایمان و یقین دارم.همیشه تاریخ و مرور آن این چنین بیشتر تکرار شده است.تا دلخوش به اسطوره سازی باشیم و همت و ساختن را مختص آنها بر اساس وظیفه و امتیازات خاص تعریف کنیم.در حالیکه بر وظیفه خود در قبال جامعه و فرزندانمان کوتاهی کنیم

این فیلمها به تفکیک در سایت میانالی با لینکهای مطالب قابل دسترسی است.این وب با سایت میانالی پیوند خورده است.

بارش برف در هفت چشمه در سال 90،مهربان باشیم و با گذشت.تا این برکتها امتداد پیدا کند.با تشکر از آقا محمدرضا

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/373

حس نگاه زیبا به دنیا در واکاوی ذات انسانی اثر شاعر توانا هوشنگ قره داغی (میانا مجنونی)

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/374

استنباط شخصی از عقل و اختیار در گذر زمان پس از عمری تجربه وتلاش وچالش وکنکاش در حول و حوش آن و ثمره درک تجربی به دور از استدلال های فلسفی۰۰۰

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/375

افتتاح آموزشگاه شهید حاجوی طوین با تلاش رئیس اداره آموزش و پرورش کندوان و مسئولین منطقه و فرماندار محترم میانه بهمن ماه 95

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/376

مرد مهربان قصه های هفت چشمه،که همیشه در تلاش هست.مصاحبه خودمانی با عمو افضل روفی و مرد زحمت کش روستای هفت چشمه و یار دبستان و کمپ اولامای نیکان

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/377

تکرار زیباییهای مسیر آبشار شرشر هفت چشمه در ارتفاع 2000 به بالا با مهمانان زنجانی همایش و کمپ اولامای نیکان هفت چشمه بهمن ماه 95

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/378

مراسم افتتاح آموزشگاه شهید حاجوی طوین با حضور مسئولین منطقه و فرماندار محترم شهرستان میانه بهمن ماه 95

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/379

سوگلی از یک مهربانی در یک مهمانی ساده به بهانه کمپ و همایش ساخت بزرگترین سرسره برفی جهان در روستای هفت چشمه بهمن 95

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/380

در راه آبشار شرشر روستای هفت چشمه با مهمانان کمپ و همایش بهمن ماه 95

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/381

همراهی و همدردی با همکاران فرهنگی منطقه کندوان در قسمت گرمی چای در یک روز برفی

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/382

مسیر هفت چشمه به طوین در یک روز برفی با بزرگان روستای هفت چشمه در جاده برفی بهمن ماه 95

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/385

صید خوبان یک مسیر زیبا در تمرین سرسره بازی همایش در یک روز خوب خدایی بهمن ماه 95

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/384

تمرین سرسره بازی با یاران مهربان و همراه کمپ و همایش بهمن 95

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/383

شعر زیبای خیرمقدم به مهمانان،اصغر حسن زاده به مهمانان همایش با شوخ طبعی در معرفی هفت چشمه

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/388

یک توجیه در مهربانی یک جمع برای هدیه نشاط اجتماعی در محروم ترین و دور ترین نقطه ایران بهمن ماه 95

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/387

چالش یک صبر و بردباری در مسیر میانه به هفت چشمه بهمن ماه 95

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/386

یک پژوهش علمی با یک خاطره زیبا برای یک تحقیق

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/392

یک مهمانی ساده در یک روز برفی در دنیای کودکانه بدون پذیرایی

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/391

یک شوخی در دهه فجر در حضور مهمانان سرسره برفی هفت چشمه از طرف جوانان روستای هفت چشمه

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/389

دبستان قنبر هفت چشمه مسابقه دهه فجر

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/395

جشنی که فقط از او خاطره خواهد ماند

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/394

 ادامه بارش برف در بهمن ماه در روستای هفت چشمه

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/402

قصه مرد مهربان دبستان قنبر و کمپ اولامای نیکان هفت چشمه عمو رضاعلی جلیلی همیشه در قلب ما خواهی ماند هفت چشمه زمستان 95

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/401

خاطرات قدیم روستای هفت چشمه در نگاه یک مرد مهربان و دوست داشتنی عمو حسن صفر زاده (به زبان ترکی)

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/400

زمستان 90 روستاگردی در هفت چشمه

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/403

امتداد بارش برف در بهمن ماه هفت چشمه 95

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/404

یقین برکتی دیگر در هفت چشمه از بهمن ماه 95 برای تابستان 96

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/405

تقدیم به دلدادگان سرزمینم برف و کولاک در بالاترین نقطه امکان زندگی در فصل زمستان هفت چشمه بهمن ماه 95

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/406

زندگی در کوهستان با رنج های برف و بوران در کنار طراوت های گذشته هم نشینی هفت چشمه  بهمن ماه 95

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/407

 شبهای زمستانی هفت چشمه با کولاک

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/408

شبهای سرد و برفی روستای هفت چشمه در چرخش کولاک

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/409

مهمان عمو لطفعلی حسن زاده انتهای شمال شرقی روستای هفت چشمه در مسیر آبشار شرشر بهمن ماه 95

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/410

باز کردن مسیر راه روستای هفت چشمه از طرف روستای طوین اوایل بهمن ماه 95 فیلم از:آقای اصغر حسن زاده جوان فعال روستا و همراه دبستان و کمپ

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/411

مرزمیانه و خلخال در یک جاده برفی،فیلم از اصغر حسن زاده

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/412

مسیر هفت چشمه به طوین بهمن ماه 95  فیلم از: آقای اصغر حسن زاده

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/413

مسیر برفی هفت چشمه به طوین بعداز 12 روز بعداز باز گشایی          فیلم: از آقای اصغر حسن زاده

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/414

این صحنه تداعی مرگ یک ملتی است.آنجا که توسعه همگانی و موازی صورت نگیرد خاطرات شوخ طبعی جوانان هفت چشمه در به سخره گرفتن فاصله ها باز کردن جاده

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/415

سرسره 500 متری روستای هفت چشمه بخش کندوان میانه بهمن ماه 95 فیلم از آقای محمد میرزایی

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/416

هنوز ده درصد مسیر سرسره برفی  را جوانان روستا و مهمانان باز کرده اند.مابقی را برای روزهای آتی برای تقدیم به مهمانان دست نخورده گذاشته اند 

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/417

مسیر 500 متری سرسره برفی روستای هفت چشمه این شرایط طبیعی تا اتمام تعطیلات عید 96 وجود خواهد داشت عکس از آقای علی صفر زاده

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/418

سرسره برفی روستای هفت چشمه بهمن ماه 95 فیلم از آقای علی صفر زاده

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/419

افتتاح مسیرهای فرعی سرسره بازی توسط بچه های روستا بهمن ماه 95 فیلم از آقای اصغر میرزایی

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/420

سرسره برفی 500 متری روستای هفت چشمه هنوز مسیرهای اصلی برای مهمانان ویژه باز نشده است عکس از آقای اصغرمیرزایی

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/421

روستا گردی در حین بارش برف و کولاک در روستای هفت چشمه بهمن ماه 95

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/422

شبهای زمستانی روستای هفت چشمه از نگاه یک معلم بهمن ماه 95

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/423

تلاش نافرجام یک ناوارد در یک نزاع خاص محدوده ها برای گریز از یک درگیری

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/424

یک نا امیدی چند روزه برای دل شستن از سوغات توسعه زندگی مدرن در نزدیک فاصله به خدا

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/425

سال سخت اهالی روستای هفت چشمه با بارش برف و کولاک و بوران نسبت به سالهای گذشته در واکاوی یک جمع با بسته شدن جاده روستا در زمان یکماه غیر ممتد 

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/426

 ساختن خاطرات شیرین در تراز یک گذشته در زایش دوره های زندگی با کودکان

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/427

هرگز از یادها نخواهد رفت

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/428

سرسره برفی روستای هفت چشمه در انتظار پایداری شرایط جوی و اجرای همایش جهت زایش بزرگترین و طولانی ترین سرسره برفی جهان اسفندماه 95

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/429

تولد یک زیبایی در امتداد یک راه بزرگ برای خلاقیت

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/430

بعداز هفته ها بارش و بسته و باز شدن راه روستای هفت چشمه یک زیبایی بعداز چندین سال تکرار شد. این زیبایی با تولد بزرگترین و طولانی ترین سرسره برفی

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/431

تایک هدف ویا ایده ای راکامل پیاده نکنیم.آرام و قرارنخواهیم داشت. بدلیل شرائط جوی ناپایدارمنطقه برنامه همایش ساخت بزرگترین وطولانی ترین سرسرآخر تعیلات عید 96 ادامه خواهد داشت

https://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/432

 

+ نوشته شده در  جمعه سیزدهم اسفند ۱۳۹۵ساعت 20:56  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
میدان کثیف

همیشه آرام و بیصدا به کار خودم ادامه داده ام.بدون توجه به موانع و ضعف گروههای اجتماعی و نهادها و...برای تولد یک ایده و نشاط و تغییر مطلوب تلاش کرده ام.کارنامه این همه تلاش خود موید  زیباییهای کارم هست.اما در این بین تعجب می کنم.چرا خیلی از عزیزان سعی می کنند.با کوتاه نظری و گاها با عکس العمل های نا جوانمردانه این نیت زیبای انسانی را آلوده به نگاههای ناصواب و کم ارزش کنند.هر چند این اتفاقات با درک شرایط و سرنوشت زندگی ام امری طبیعی است.اما راه غلبه بر عقب ماندگی ها و توسعه و پیشرفت، فدا شدن انسانهای دلسوز هست.حتی این روش بد فرهنگی راه مارا سد نخواهد کرد.مرحله ای از باور که حتی فرصت نفس و تعلقات دنیایی هر گز آن  را کور نخواهد کرد.

خواهشا مارا به خیر شما امیدی نیست.شر مرسانید.تا تاسف ملتی نسل به نسل در سینه ها نقل شود.و وراجی های تولد اسطوره های خیالی در پوشش فرهنگ نسلی امتداد پیدا کند.هرگز بدون عمل و پایبندی به اخلاق انسانی جامعه زیبایی ترسیم نخواهد شد.

 

+ نوشته شده در  جمعه سیزدهم اسفند ۱۳۹۵ساعت 22:9  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
اعجوبه دبستان قنبر هفت چشمه در قرچک تهران

دانش آموز زهرا صفرزاده اعجوبه دبستان قنبر هفت چشمه راهی قرچک تهران شد.تا بعد از کلاساول و دوم دبستان بقیه را در تهران ادامه تحصیل بدهد.هر چند رفتن او برای همه بچه های دبستانو خودم غم انگیز بود.اما با توجه به استعداد و ضریب هشی اش مایه خرسندی است.تا آخر ادامه  تحصیل بدهد.

او در قرچک ورامین تهران در دبستان آیت الله خامنه ای (دامت برکاته)درس می خواند.علاوه بر ضریب هوشی بالا معلمین و مدیریت این دبستان از ادب و رفتار او خیلی تعریف می کنند.

برای این نوگل آرزوی موفقیت داریم.

+ نوشته شده در  شنبه چهاردهم اسفند ۱۳۹۵ساعت 1:15  توسط حسین قره داغی 
سفر سایکل توریستی به کشور عراق پاییز 95 قسمت اول به همراه عکس سفرنامه

چنین سفری یک لطف خدا بود.آنجا که یک جوان میانه ای در یک اقدام زیبا مقدمات این سفر را فراهم کرد.و گرنه شرایطرفتن به کشور عراق با وضعیت موجودم یک رویا بود.قرار بود از مرز مهران تا کربلا و نجف را رکاب بزنم.زمان تعطیلات و روز اربعین هم یک موقعیت استثنایی از لطف خدا بود.هر چند آقای نیما پاکدل را از ورودی مرز عراق در شلوغی جمعیت گم کرد.تا بالاجبار این سفر حدود 400 کیلومتری را تنها رکاب بزنم.در این مسیر دو حادثه بد اتفاق افتاد.اما قرار بود زنده بمانم.تا به کربلا و یک وعده دلم و خدا برسم.

بدرقه و نامه دانش آموزانم

 

+ نوشته شده در  یکشنبه پانزدهم اسفند ۱۳۹۵ساعت 23:44  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
سفر سایکل توریستی به کشور عراق پاییز 95 قسمت دوم به همراه عکس سفرنامه

با خودم خیلی وسایل و تجهیزات و خوراک برای مسیر برداشته بودم.اما هیچکدام تا اتمام سفر مورد استفاده قرارنگرفت.چرا که 10 روز مانده به اربعین در کشور عراق یک مسابقه خدمت خادمی به زوار امام حسین (ع) برپاست.همهمردم شهرهای مسیر به طرف کربلا بسیج می شوند.تا خدمات خودرا در حد توان انجام بدهند.گویی یک هایبر مارکتی برقرار هست.تنوع خدمات و خدمت مردم عراق نداعی سفر به بهشت رامی کند.بعداز مرز در یک تصادف دوچرخه ام خراب  شد.نگذاشتند.یک ریال هزینه کنم.همه را مجانی انجام دادند.

واکس زدن،ماساژ و شستن پاها و لباس شستن و اتوی آنها و هزاران خدمات دیگر که آدمی را به وجد می آورد.چه می شد.همه جای دنیا چنین می شد

+ نوشته شده در  یکشنبه پانزدهم اسفند ۱۳۹۵ساعت 23:46  توسط حسین قره داغی  |  آرشی
رقص زیبای همت جوانان بلوچ در توسعه و بازسازی مدارس سیستان و بلوچستان

جوانان بلوچ منطقه سیب سوران استان سیستان بلوچستان در یک اقدامی زیبا آستین بالا زده اند.تا دستی به عقب ماندگی و نو کردن مدارس تابعه بخصوص عشایری بکشند.لازم است در این راه دست این بزرگان را بگیریم.تا مادامی که به ارزش های یک اجتماع اهمیت ندهیم.حتما روزی گریبان ما و فرزندانمان را خواهد گرفت.پس قبل از هر چیزی این حرکتهای اجتماعی را ارج نهیم.تا علاوه بر باقیات صالحات مسرور و شادمان توسعه و پیشرفت سرزمینمان باشیم.

دست مهربانتان را به گرمی میفشاریم

سلام و عرض ادب. 
0101039785007
6037997277728698
نبی بخش رضازهی

تلفن:09155474299

سلام علیکم .
راس ساعت شش امروز سه شنبه مورخه 95/10/28 با دوستان عزیزم آقایان ابراهیم دهقان خلد و الله بخش جنگی عازم مناطق عشایری حوزه پسکوه شهرستان سیب و سوران شدیم. بعد پیمودن حدودا سی و پنج کیلومتر به اولین مدرسهعشایری رسیدیم. صبح بسیار سردی بود. متاسفانه همانطور که انتظار شو داشتیم دانش آموزان بی پوشاک گرم منتظرزنگ صبحگاهی بودند. به تعدا هشت نفر ازدانش آموزان این کاپشن و از همه دانش آموزان مدرسه با تی تاب پذیرایی شد. دومین مدرسه نیز با فاصله چهل کیلومتری از شهر نیز وضعیت مشابهی داشت، در این مدرسه نیز به همه بچه هاتی تاب و تعداد 9 عدد کاپشن اهداء شد، سومین مدرسه، مدرسه فردوسی سبز گز بود که بعد از احوالپرسی با همکارفرهنگی و دانش آموزان عزیز ، به کمک دوستان همراه سفره صبحانه را پهن و از کل دانش آموزان این دبستان با پنیر و گردو و سبزی و گوجه پذیرایی شد. در پایان نیز به دانش آموزان واجد شرایط کاپشن و کفش هدیه داده شد. چهارمین مدرسه، دبستان شهید حیدری ده مهندا بود که بعد طی حدودا پانزده کیلومتر از مدرسه قبلی به آن رسیدیم. که آمار ایندبستان چندپایه نبست به مدارس قبلی بیشتر بود که بعد احوالپرسی و عرض خسته نباشی به همکاری که همزمان در شش پایه تدریس می کرد، سفره صبحانه پهن و از دانش آموزان این آموزشگاه نیز با تی تاب و نون و پنیر و گردو و گوجه وسبزی پذیرایی شد. پنجمین مدرسه، دبستان علامه مجلسی هلک شهبانز بود که بعد طی حدود ده کیلومتر رسیدیم و بعد انجام مقدمات سفره صبحانه برای تعداد حدودا هیجده نفر از دانش آموزان و حدود چهار نفر از اولیای شان پهن و طبق برنامه با نون و پنیر و گوجه و سبزی و گردو کیک تی تاب پذیرایی شد و از آنجا حرکت به سمت آموزشگاه بعدی آغاز شد و تقریبا بعد طی حدودا ده کیلومتر به روستای شاه جهان و مدرسه ابتدایی شهید جهان آرا با آمار حدود 188 نفر و مدرسی سرباز معلمی رسیدیم که بعد انجام مقدمات و پهن کردن سفره صبحانه و اهداء حدود هشت عدد کاپشن بسمت مقصد بعدی در فاصله سه کیلومتری حرکت کردیم . بعد حدود پانزده دقیقه در دبستان میثم ده کله گیش در دامنه های کوه بیرک رسیدیم که همکار سرباز معلم مان در پنج پایه سرگرم فعالیت آموزشی بودند . که به دانش آموزان و حدود شش نفر از اولیا صبحانه و کیک تی تاب داده شد. و به هفت نفر از دانش آموزان دختر و پسر کاپشن هدیه داده شد. قبل از رسیدن به آبادی هشتم در بین راه حدودا ساعتای ده صبح صبحانه را با دوستان صرف کردیم که جای همه تون خالی بود. هشتمین مدرسه، دبستان خشتی گلی هلک عبدالله بود که به شدت دانش آموزان را نیازمند دیدیم که حتی لباس تن شان خیلی مندرس بود. که بعد از انجام مقدمات به سرعت بساط صبحانه را مهیا و بعد از صرف صبحانه بچه ها به تمام دانش آموزاندختر و پسر کفش و کاپشن اهداء و بعد خداحافظی بسمت نهمین دبستان حرکت کردیم بعد طی یک کیلو متر به ان رسیدیم که این مدرسه سه دانش آموز داشت که به آنها صبحانه و کیک و کفش و کاپشن هدیه شد وبه سرعت به سمت دهمین مدرسه حرکت کردیم و بعد از گذر از رودخانه های بی آب به آبادی سرخ نیله رسیدیم و از دانش آموزان این واحد آموزشی نیز طبق برنامه پذیرایی بعمل آمد. بعد آن برای ادای فریضه نماز و صرف ناهار به سمت دهستان پسکوه با فاصلهحدودا بیست و پنج کیلومتری این مدرسه حرکت کردیم . نماز و ناهار را مهمان مادردوست عزیزمان جناب جنگی زهی در دهستان پسکوه بودیم. بسرعت نماز و ناهار را خورده و به سمت ادامه مسیر حرکت کردیم. با توجه به کوتاهی روز در مناطق کوهستانی، زمان زیادی را تا سردی و تاریکی هوا نداشتیم و کلی مدرسه و دانش آموز باقیمانده.. مقصد بعدی مان دبستان لشکران ، بچه های که هفته قبل برای بازدید مدرسه شون رفته بودم بود. نزدیکای ساعت دو آبادی لشکران در ته دامنه رشته کوه بیرک رسیدیم که متاسفانه همکار در محل کار خویش حضور نداشت و دانش آموزان اما در کلاسمشغول فعالیت آموزشی بودند. خب طبق برنامه بعد اهداء کفش به دانش آموزان دختر و اهداء کاپشن و کیک و تی تاب به همه دانش آموزان و اولیا، سفره عصرانه را پهن کرده و از اولیا و دانش آموزان پذیرایی و حرکت بسمت مدرسه بعدی.... و در پایان نزدیک به ایل به شدت نیازمند رسیدیم و نون و پنیر باقی مانده را بین خانوار دانش آموزان تقسیم و چند جفتکفش باقی مانده را نیز به این دانش آموزان و به سه نفر از مادران این دانش آموز ان نیز هدیه کردیم، که این همزمان باغروب آفتاب بود.
کوه بیرک، رشته کوهی هست در سمت غرب شهرستان سیب و سوران، حد فاصل شهرستان خاش، شهرستان مهرستان و بخش ایرندگان..
که متاسفانه بیشتر ساکنین آن با توجه به خشکسالیهای اخیر بشدت نیازمند هستند.
 در بازدید امروز به صد در صد دانش آموزان دفترچه یادداشت و به معلمین شان سررسید هدیه داده شد.
حس کردم، تقریبا عادت مردم عشایر بر این بود که اگر

کسی بازدید مدرسه میاد آنها نیز برای احوالپرسی از تازه وارد می اومدن.. 
در پایان از همت دوستان خانه آرزو های کوچک تشکر می کنم که فرصت شاد بودن حتی برای یک روز برای حداقل نفردانش آموز را فراهم کردند.
تشکر می کنم از خواهر گرامی سرکار خانم غفارییان. چرا که حمایت های این خواهر گرامی بود که این جریان شکل گرفت.
تشکر می کنم از دوستانم که امروز سنگ تمام گذاشتند 
 رضازهی به نمایندگی از اعضا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

+ نوشته شده در  یکشنبه پانزدهم اسفند ۱۳۹۵ساعت 23:49  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
یک عشق خدایی در دعوت به همایش
سه سال هست در روستای هفت چشمه بعنوان یک معلم داوطلب زندگی می کنم.منهای درد و رنج زندگی اهالی روستا در یک منطقه کوهستانی و درک آنها،احساس می کنم.برای این انتخاببزرگترین پاداش زندگی ام را صید کرده ام.چرا که سادگی و طراوت زندگی مردم این روستا و تصویرهای ناب سنتی و شکل گذران زندگی و شور و نشاط خاص آن وارد یک دنیای زیبا شده ام.دوست دارم این حسن نگاه و جلوه های ویژه این فضا را به تمام هموطنان معرفی کنم.در این روند سه ساله با قبول مرارتها و رنج ها و دردها و محدودیتها با اندک توانایی و کمک عزیزان همراه،مقدمات میزبانی و معرفی این روستا و مردمان مهربانش فراهم شده است.
تا با برگزاری همایش ساخت بزرگترین سرسره برفی جهان و دعوت از هم وطنان و همشهریان ودوستان و عزیزان در این کار زیبا بعنوان یک ایرانی با نگاههای صادقانه و مسؤل گرسهیم باشیم.تا سومین بهانه این راه در سومین همایش سراسری شکل بگیرد.امیدوارم با همراهی بزرگواران اینراه زیبای انسانی آن طور که شایسته است را ،خوب تفسیر کنیم.
منتظرتون هستیم.برنامه ما هر هفته ادامه دارد.
این هفته نقدا با گذر از چند هفته برفی و سرما با پایداری شرائط جوی در خدمت خواهیم بود.
با توجه به هماهنگی و رزو منازل کمپ در روستای هفت چشمه از طرف مهمانان پنجشنبه و جمعهینجم و ششم اسفندماه 95 مهمانان زیادی را از نقاط مختلف ایران خواهیم داشت.حضور برای همه آزاد است و از نظر اسکان هیچ محدودیتی وجود ندارد
خلوص نیت و درک ارزش این جمع مارا مفتخر می کند.تا همچنان با تمام محدودیتها در اعلام این اطلاعیه تلاش کنیم.امیدواریم شما بزرگوار گرامی در نشر این خبر و دعوت از هم وطنان و همشهریان در کنار ما باشید و درپر کردن خلأ محدودیتها، فرزندان ایران زمین در تلاش و پویایی و نشاط و شادابی اجتماعی را تنها نگذارید.
منتظرتون هستیم و دوستتان داریم

 

+ نوشته شده در  دوشنبه شانزدهم اسفند ۱۳۹۵ساعت 22:8  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
 
 
تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۶/۰۴/۲۴ - ۱۳:۵۱
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)