فراموش کردم
رتبه کلی: 11


درباره من
رکوردها و فیلم را در کلیپها قابل مشاهده هست
حسین قره داغی از جمله افرادی است.که در این چند سال در نام آوری شهر میانه از جان مایه گذاشته است.او توانسته است در کنار درس و مدرسه در 14 ماه با 14 رکورد به نیت 14 معصوم در یاد و نام شهدا یک رکورد جدید را در شهر میانه بعنوان اولین ایرانی در چند رشته شنا،دوچرخه سواری و دو استقامت و کوهنوردی... از خود بجای بگذارد.او همچنان در تعطیلات تابستانها در سودای نام آوری شهر خود با دوچرخه تلاش می کند با شعار تلاش و باور یک ایرانی برای صلح جهانی تعدادپایتختها را در نخ کشی نمادین بیشتر کند.او تا حالا 4 پایتخت را نخ کشی کرده است.تا در آینده بر تعداد این کشورها بیفزاید.
او قبل از اینکه یک ورزشکار نامی شود.یک نویسنده و شاعر و عکاس و مستند ساز بوده است.در این زمینه تلاشهای زیادی را انجام داده است.که بیشتر آنها در محدوده آموزش و پرورش بوده است.تا به یک نظریه پرداز معروف شود.هر چند نامهربانی مجموعه سرعت اورا در این موفقیت کم کرده است.اما همچنان به ایده های نو می اندیشد.
این گروه تلاش دارد.اورا آنچانکه هست.معرفی نماید.تا وجود این نخبه با اراده و با همت ...، بیشتر برای همشهریان شناخته شود.او تا این روز در 30 خبر تلویزیونی و نشریه و بولتن و سایت باعث افتخار میانه شده است.
از جمله زیباترین خبرها در مطلب سوم برای دانلود موجود می باشد.تا با نگاه بر این خبرها اورا بیشتر درک خواهید کرد.و بر تلاش و باور و اراده یک ایرانی و میانه ای مهر تایید بزنید.
************************
(این مطالب از سایت شخصی آقای حسین قره داغی کپی شده استwww.ghara-baloch.blogfa.com)
این عکس بر گرفته از خبر تلویزیونهای ترکیه توسط خبرنگار آنادلی آژانسی هست.که در 16 روزنامه ترکیه هم چاپ شده بود.اولین سفرخارج ازایران و سومین کشوری بود.که پایتخت آن را نخ پیچی می کردم.بیشتر سفرهایم بعداز تعطیلات مدرسه در فصل تابستان صورت می گیرد

برای دیدن عکس های کامل و مصور 14 رکورد به آرشیو آبانماه 90 و رکابزنی خارج از ایران به آرشیو مهرماه 91 در پایین همین قسمت مراجعه فرمایید.
نویسنده: حسین قره داغی
این وبلاک تلاش می کند تا در قبال زحمات ومهربانی های مردم خوب سیستان وبلوچستان بدینوسیله در سایه تلاش وهمت تشکر وقدر دانی نماید.به عشق انسانهای صاف وصادق در یادها یادی دیگر زنده کند.
اجتماعی :شامل
داستانها
شعرها
خاطرات
مقالاتم در محدوده آموزش و پرورش
فعالیتهای ورزشی ام
سوابق
نام: حسین
نام خانوادگی: قره داغی
تحصیلات: لیسانس
متولد::1351/3/1
تولد :آچاچی

درباره من:در روستای زیبای آچاچی بدنیا آمدم.با بازی تقدیر بیشتر عمرم را در شهرهای چابهار و کنارک سپری کرده ام.در سال 86 در شهر زیبای میانه سکنی گزیده ام.در سال 76 ازدواج کرده ام .دو فرزند دارم.یکی دختر و دیگری پسر،مردم سیستان و بلوچستان را خیلی دوست دارم.هنوز هم در رویاهایم به چوپانی فکر می کنم.
خصوصیات اخلاقی:خونگرم و مهربان دارای احساسات قوی،عاشق گذشته،خوش برخورد و شوخ طبع،فعال و پر جنب و جوش ،خلاق و مبتکر
شغل: فرهنگی
محل کار فعلی اداره آموزش وپرورش
زمان بیشتر فعالیت:شعر و داستان نویسی ومقاله وتهیه فیلم مستند

ایده ها:نظریه پرداز مدیریت نو در سطوح مختلف در آموزش وپرورش واولین نظریه پرداز مجتمع های آموزشی مدارس روستاو لزوم نگرش نو به کلاسهای چند پایه و روش دیجیتالی کتب درسی به روش ابتکاری و....

ورزشهای موردعلاقه:کشتی،شنا،دوچرخه سواری و دو استقامتی،کوهنوردی
شماره تماش:09144171022
09148940828
مسافت رکابزده در ایران :
12000 کیلومتر
مسافت رکابزده در خارج از ایران:
5000 کیلومتر
اولین ایرانی دوچرخه سوار دور نوار مرزی ایران در تابستان 90
صعود به تفتان در همین حرک
------------------------------------------------
با خون دل اولین ایرانی رکورد دار در چهارده ماه با چهارده حرکت با یاد ونام شهدا به نیت چهارده معصوم
نخ کشی چهارپایتخت جهان با دوچرخه تابستان 91

زندگی نامه من
در اول خرداد 1351در روستای زیبای آچاچی ده کیلومتری میانه بدنیا آمدم.که دو رود خانه روستای مارا احاطه کرده بود.که قزل اوزن یکی از آنهاست.اسم روستا هم ترکی است .بدلیل قرار گرفتن در وسط این دو رود خانه هاچاچای نام گرفته است.کوههای استوارش چون قافلانکوه نگینی است که تاثیرش را بر مردمان صبورش هدیه داده است.
پدرم در تاشکند بدنیا آمده بود واصل ونصب روسی داشت.در سال 1914 میلادی بعد از انقلاب کمونیستی بنابه دلایلی به ایران مهاجرت کردند.ودر شهر مقدس مشهد به دین اسلام مشرف گشتند.زبان ترکی وفارسی رابعد از اقامت در ایران یاد گرفتند.آشنایی پدرپدرم وپدر مادرم باعث شد.آنهادر این روستا پس از طی مسافت طولانی در آن زمان سکنی بگزینند.وبعد از مدتی با مادرم ازدواج کردند.
مادرم از خانواده مذهبی بود.که اصل وریشه خانوادگی بزرگی داشتند.مادرم از دوران کودکی میل وعلاقه زیادی به فراگیری تعالیم اسلامی داشتند.که قرآن رابعد ازمدتی حفظ کرده بودند.واکثر کتب و داستانهای آن زمان را ازحفظ نقل می کردند.بچه بودیم هرشب برای ما نقل می کردند.هنوز بعضی از آنها را به یاد دارم.

پدرم سنگ تراش بود.تونل میانه به زنجان از یادگارهای اوست.با عمویم در این کار تبحر زیادی داشتند.وبیشتر در همه جای ایران کار کرده بودند.که در دوران سربازی در پادگان پسوه در نقده با مشکلات سربازی گاهی ساختمانهایی که با سنگ به شکل ماهرانه ای ساخته شده بودند.بوی دست پدرم را حس می کردم.
پدرم در زمان طفولیت در غربت کار می کرد.آن زمان امکانات سفر نبود.با هزار مکافات در شش ماهگی سفری سخت وطولانی به ایلام داشتیم.گاهی مادرم برایم تعریف می کرد.در چنین خانواده ای با مشکلات آن زمان بزرگ شدم.5 برادر ودو خواهربودیم.من کوچک وخواهرم کوچکترین فرزند خانواده بود.پدرم برنامه سخت گیرانه ای داشت.برای تربیت ماقید وبندهای خاص خود را داشت.از بچه گی می باید کت وشلوار می پوشیدیم ودر حفظ ونگهداری آنها تلاش می کردیم.رسوم آن زمان را می باید بجا می آوردیم.وای اگر ازما خطایی سرمیزد.مثلا در مهمانی باید در یک جا می نشستیم.وتکان نمی خوردیم.اگر میوه یا شیرینی بود.بدون اجازه اوومادرم حق برداشتن نداشتیم.خواهرم ازمن 2سال کوچکتربود.عزیز پدرم بود.اورا خیلی دوست می داشت.زندگی ما به آرامی وبا نهایت احترام وحرمت در بین فامیلها در جریان بود.تا اینکه تن خسته ورنجور پدرم برای همیشه به وصل خدا رسید.آن زمان کلاس سوم ابتدایی بودم.از مرگ پدرم زیاد ناراحت نبودیم.تازه در عالم کودکانه شادوخندان بودیم.چراکه از قید وبندها آزاد شده بودیم.در حالیکه گذشت زمان به نبود بهترین پدر دنیا باورمان داد.در خیلی جاها با فتوت ومردانگی او با اعتراف دوستان وآشنایان ایمان آوردیم.فهمیدیم که چه عزیزی را از دست داده ایم.
مادرم بعد از سه سال از پدرم فوت کرد.رفتن مادرم ضربه سختی به خانواده بود.که هنوز هم نبود اورا بیشتر حس می کنیم.یادم می آید از داغ نبود مادرم حوصله هیچ کاری را نداشتیم.بیرون خانه جلو در حیاط خانه مان ماسه ای تلنبار بود.از غصه وناراحتی گاهی روی آن خوابم می برد.چشم باز می کردم.می دیدم در آغوش مهریه خاله همسایه مان آرام گرفته ام.مادرم سنگ صبور بود.به همه خوبی می کرد.می دیدم مهریه خاله گریه می کرد.می گفت خدا بیامرز مادرتان حق بزرگی برگردن من دارد.من نمی توانم جای مادرتان را پرکنم.ولی برای شما از هیچ خدمتی دریغ نخواهم کرد.دوستها وفامیلهای مادرم به ما خیلی محبت می کردند.از طرف پدری دوعمه مهربان ویک عمو داشتیم.که عمه هایم خیلی مهربان وخیلی دوست داشتنی بودند وبه ما خیلی محبت کرده بودند.اما عمویم اصلا مهر ومحبتی به ما نداشت. البته بعدا فهمیدیم که باپدرم اختلاف داشت.شاید آن اختلاف باعث فاصله ها شده بود.
برادر بزرگم به خانواده ما خیلی کمک می کرد.درخانواده ما همه تا الان به همدیگر مهربان هستیم.واین مهربانی وگذشت را به فرزندانمان می آموزیم.بعد از فوت پدرم ومادرم برادر بزرگم از گنبد کاوس با خانواده به روستای آچاچی نقل مکان کرد.اووهمسرش برای ما زحمت زیادی کشیدند.تا اینکه برادر دیگرم با بیش شرط من و خواهرم به خواستگاری رفت.وازدواج کرد.قرار شد ما هم به همراه آنها به چابهار برویم.این برادرم خیلی زرنگ ورشته اش ریاضی فیزیک بود. قبل ازاینکه وارد نظام شود.روزی نبودبرای کمک خانواده کار نکند.آن زمان بار علوفه در گونی های بزرگی جابجا می شد.هیچ کس در روستا ی ما قدرت حمل آن را نداشت.بخاطر همین این کارها مخصوص پهلوان ما بود.چون خودش شرایط رسیدن به درجات عالی تحصیلی را نداشت.آرزو می کرد ما را به آن مقام برساند.با آنها به چابهار رفتیم.در بهترین خانه آن زمان سکنی گزیدیم.برای هر کدام ما یک اتاق خواب با امکانات عالی دادند.او مهندسی مکانیک ماشینهای دیزل را گرفته بود.و فرمانده گارد ساحلی بود از بندر چابهار تا جاسک واز آنطرف به خلیج گواتر ادامه داشت.و نبود که در این راه برای حفاظت از مرز های ایران ازجانش مایه نگذارد.واقعا چنین انسانی جسور و زحمت کش در آن زمان برای دفاع از حد وحریم میهن اسلامی مایه مباهات نظام بود.
یادم می آید برای خرید به بازار می رفتیم.زندادش مهربان ودوست داشتنی مان که جای مادرمان برای ما زحمت می کشیدند.همیشه می گفت اول باید برای این عزیزان خرید کنیم اگر پولی ماند برای خودمان خرید می کنیم.
ما مثل جوجه ماشینی بودیم.هیچ دلخوشی ومحبت دیگران جای خالی مادر را پر نمی کند. ماهم زیاد پا بند دنیا نبودیم. روزگار زخم عمیقی در تنمان به یادگار گذاشته بود.که هیچ مرحمی نداشت و نخواهد داشت. وتا ابد این درد با ما خواهد بود.شاید روزگار با لطف خداوندی راه دیگری در حق حیات جلو روی ما گذاشته بود.
آن زمان چابهار شهر خیلی کوچکی بود.حتی یک خیابان درست وحسابی نداشت.مادر منازل سازمانی هیئت سه نفره اسکان داشتیم.ودر یک مدرسه تقریبا خوب درس می خواندیم.در دوره دبیرستان یک دبیر ادبیات و یک دبیر شیمی داشتیم.دبیرادبیات احساس مرادر انشا نوشتن ودبیر فیزیک هم توانی مرا در شیمی خیلی خوب حس کرده بودند.در کشاکش تجربی وادبیات مانده بودم.برادرم دوست داشت.تجربی بخوانم.حتی عهد بسته بودهر طور شده کمکم خواهد کرد که دکتر شوم.در حالیکه نمی دانست تقدیر می بایست با من همراه می شد.یکدفعه گرایش عجیبی به ادبیات پیدا کردم.دور از چشم او بعد از سه ماه تغییر رشته دادم.برادرم خیلی ناراحت شد.گویی ضربه سختی بر او بود.چرا که آرزوهای بزرگی داشت.که این آرزو را بالاخره در فرزندان خود دست یافتنی کرد.آنقدر به ادبیات علاقه داشتم.بلافاصله در حین تدریس دبیرمان من تا آخر درس را از حفظ یاد می گرفتم.
بالاخره دیپلم را در سال 69 گرفتم.در تمام تابستانهای گرم چابهار کار میکردم.کارگری راننده غلتک کمک راننده بلدوزر کمک نقشه بردارو....برادرم مخالف کار کردن من بود.اما من دوست داشتم بدین طریق محبت های اورا جبران کنم.تازه برای آینده هم بخته تر می شدم.در سال 70 عازم خدمت سربازی شدم.دوران سربازی هفت ماه ونیم باآموزش شروع شد.همه اش قدم آهسته بشین بر پا، بدو دور میل برچم،سینه خیز و.... دوران سختی بود.مقدماتی در هوای سرد چهلدختر شاهرود وتخصصی و کد صدویازده در شهر شاهرود سمنان تمام کردیم. درحین آموزشی برای امتحان کنکور خیلی مطالعه داشتم.در مرحله اول رتبه خوبی را کسب کردم.برای مرحله دوم مرخصی ندادند.تازه با اعتراضی که کردم .به جای امتحان بازداشتگاه بودم. برای اذیت سفارشی با آب سرد مهمان نوازی کردند.در تقسیم تیپ چهل سراب راانتخاب کردیم. اما در امریه محل خدمت را تیپ 25 تکاوری زده بودند. هر چه اعتراض کردیم کسی گوش نکرد.به پسوه رسیدیم.شدیم تکاور که اصلا دوره اش را ندیده بودم.از صبح تا شب درگیر کارهای روزمره بودیم.با اعتراض جند نفر وپیگیری بعد ازشش ماه تازه متوجه شده بودند که چی شده است مارا مجددابه تیپ چهل سراب دادند.تا به میانه نزدیک تر شویم.فرم پر کردیم تا به ما حقوق سربازی رابدهند.اما بعد از آموزشی یک ریال هم ندادند. تا آخر خدمت هم یک ریال ندادند.در این بین بیشتر انرزی من صرف حمایت از بعضی سربازان ضعیف بود. که حاصل آن تنبیه وبازداشت، محرومیتهابود.کدمربیگری که شبیه معلمی بود.مرا بر آن داشت تا به معلمی علاقه پیدا کنم.در انتخاب رشته هم دقت نکردم.بالاخره از تربیت معلم شهید مطهری زاهدان در حین خدمت قبول شدم.درست برای انجام کارهای ثبت نام یک هفته داخل اتوبوس بودم.سراب ،میانه، زاهدان وچابهارو...آنقدر خسته شده بودم که دیگر وسط اتوبوس دراز کشیده وخوابم می برد.
در حین خدمت کمتر به مرخصی می آمدم.چون دوست نداشتم به خانواده زحمت بدهم.قانع بودم.یادم می آیدبا یک همخدمتی بروجردی ام در چهلدختر که او هم از خانواده فقیری بود.خیلی گرسنه می شدیم.همه از بوفه وسایل می خریدند.مادر حسرت می ماندیم. یک روز قرار گذاشتیم به آشپزخانه بزنیم.شکممان را سیر کنیم.هر چه گشتیم چیزی پیدا نکردیم حتی یک سیب زمینی ویا پیازبه محل ریختن زبله ها رفتیم.هر چه بود گرگها وسگها خورده بودند.چیزی نمانده بود.فقط ته دیگ سنگ شده خیلی یافتیم.اما خیلی سفت وسیاه بودند.به آب می زدیم تا نرم شوند.آنگاه شکمی از عزادرآوردیم.مابقی را دور از چشم بقیه هم خدمتی ها در یک جایی دور کنار رودخانه قایم کردیم.هر روز بعد از ظهرها سری به آنها می زدیم.وقتی می خوردیم.تمام بدنمان به لرزه می افتاد.گویی با کمپرسور جاده کنی کار می کردیم.یا بعضی مواقع ظرفهای دوستانمان را می شستیم.آنها هم در قبال اینکار ما را مهمان می کردند.البته وضع برادرهایم خوب بود.اجازه نمی دادم بدانند که من به پول احتیاج دارم. این طور گذران عمر دل وجرعت می خواهد. تازه خدا لطف داشت.
سال 71 برادرم از چابهار به کرج نقل مکان کرده بودند.از مهرماه 72 در تربیت معلم شهید مطهری زاهدان شروع به تحصیل نمودم.اولین نشریه را با کمک مربی پرورشی آقای فدایی تهیه وتنظیم کردم.که بیشتر مطالب آن مربوط به مفاخر آذربایجان بود.در آن زمان بخصوص مراکز تربیت معلم تبریز ومیانه وشهرهای دیگر ازما توسط نامه تقدیر وتشکر کردند.در این بین محبت های آقای زیبنده سرپرست مرکز وآقای فریدونفر از یادم نمی رود.بخصوص آقای زیبنده که خیلی از من حمایت می کرد.و بیشتر شخصیت وتلاش من برگرفته ازمحبت های او بود.در این دوسال تنهای تنها بودم بودم.به دیدن فامیلها نمی رفتم.البته برادرانم به دیدن من می آمدند.در تعطیلات میان ترم و بعداز امتحانات همه به مرخصی می رفتند.اما من تنها در تربیت معلم می ماندم.رئیس مرکزآقای کربلایی که یزدی بودند. خیلی لطف داشتند.جیره خشک مرا دستور می دادند.تحویل شود.کمک سرپست بودم.امکانات خیلی خوبی به من داده بودند.در تنهایی های آنروزها دعای کمیل را حفظ کردم.تا برای همیشه در تنهایی هایم مرحم دل تنهاثیم باشد.از آن روزها جرقه حفظ کل قرآن به ذهنم خطور کرد.در حفظ مفاهیم وسوره های قرآن مقام اول را کسب کردمو در رشته قصه نویسی مقام دوم را.تا باجسارت خاصی که پیدا کرده بودم 15 جز قرآن را حفظ کردم.تابر تنهایی ام فائق شوم.درتابستان 73 بجای حرکت به زادگاهم برای کار به بندرعباس رفتم.ودر یک شرکتی مشغول بکار شدم.از قضا بهره کارآیی شرکت ده برابر شد.کار آن ساخت صندلی دسته دار برای مدارس هرمزگان بود.موقع تسویه حساب حقوقم چند برابرحساب شده بود.که هیچوقت این لطف خدا وبنگانش را فراموش نمی کنم.
وقتی به تربیت معلم بعداز کار تابستان برگشتم.سیاه وسوخته شده بودم.آقای زیبنده ترسید.مرا چند روزی از کمک سرپرستی خلع کرد. به گمانم تصور کرده بود من معتاد شده ام.اما بعدا مرا دوباره به سرپرستی برد.وآخرسری هم اعتراف کرد.جریان را برایش تعریف کردم.از آن موقع محبت خودرا به من دو چندان کرد.دوست داشت مرا برای ازدواج ترغیب کند.اما من قصد ازدواج نداشتم.به دروغ مصلحتی متوسل شدم.گفتم نامزد دارم.
دوره تربیت معلم در کنار دلواپسی عدم استخدام تمام شد.شایعه شد بود. شاید کسی را استخدام نکنند.در حین تقسیم با آن که امتیاز خوبی داشتم وخیلی از دوستان تلاش داشتند مرا در زاهدان نگه دارند.ناخود آگاه دنبال سرنوشت وتقدیر درسایه لطف خداوندی بودم.منطقه کنارک را با ایده های درونی خود انتخاب کردم.تا دنبال سرنوشتی بروم که بابت آن همیشه از خدا شاکر باشم.چرا که دوست داشتم سرگذشت برادر دلیرم را بنویسم.در داستان نویسی هم تا حدودی پیشرفت کرده بودم.
نا آگاه آلوده به محبت و مهربانی مردم خوب بلوچستان بخصوص کنارک وجابهار و روستاهای آن شدم.واقعا با معلمی در کنار مردمی قرار گرفتم که همیشه بابت این تقدیرم خدا را هزاران مرتبه شکر می گویم.به تمام آرزوهایم رسیدم.از خداوند هواپیما نخواستم.همین قدر به ارزشها وباورهای انسانی رسیدم برایم کافی بود.اما در مجموعه ای قرار گرفتم.که درد و رنج های فراوانی داشت.هر چه بیشتر وارد می شدم.تشویش ونگرانی بیشتر وجودم را فرا می گرفت.در جاهایی خدمت کردم که کمتر کسی می پذیرفت.اما صبوری وبردباری را گذشت زمان به من یاد داده بود.بخصوص در کنار انسانهای شریف وبا محبت که شوق دوستی و انسانیت و محبت به دیگران را به بهانه رسیدن به او هزینه کنم.
با مدیریت ها مشکل داشتم. واز همان ابتدا تغییر وتحول در آموزش وپرورش را لازم وضروری می دانستم .در این بین تلاشهای زیادی را انجام دادمو خیلی بی مهری ها دیدم.البته با چند برادر بزرگوار آشنا شدم. که خیلی کمکم کردند.یکی آقای رئوفی بود.که در دوره رهنمایی در چابهار دبیرعلوم مابود.وبعدها رئیس اداره شد.وآخر هم در کنار ما باز نشست شد.ودیگری آقای رئیسی مردی شریف وکاردان و مهربان از روستای هیچان روستای معروف وخوشنام که انسانهای بزرگی را به کشور و استان وشهرستان هدیه داده بود.آقای رئیسی تا این روز رئیس اداره آموزش و پرورش نیکشهر هستند.قبلا که در منطقه کنارک رئیس بودند.خیلی به من محبت و نیکی کرده بودند.
در این بین خیلی از عزیزان دوست داشتند مرا داماد کنند.آقای هراتی باتفاق همسرمهربانشان تا مرحله آخر رفته بودند.نظر مرا جویا شدند.ناخودآگاه گفتم نامزد دارم.گویی آب سردی بود.که بر سر و روی بنده خدا ریختند.خیلی ناراحت شد.گفت کاش جلوتر به ما می گفتی.
در این چندسال همه مرا بعنوان محقق می شناختند.اگر در قصرقند می دیدند.که در روستای کرداغقره داغ هستم.تعجب نمی کردند.ریشه وسرگذشت این روستا عجیب است.نامی ترکی که بافامیل من شباهت وسرگذشت غریبی داشت.یادر ترکوهی ویا ترکان دل قبرستان ترکها در سرگان بالاو.... اکثرا فیلمهای مستنند ساخته ام ولی فرصت تدوین را پیدا نکرده ام.طوری بود.که من بیشتر از بومی ها شاید منطقه را می شناختم.

درآموزش وپرورش هم ازهیچ تلاش وکوششی دریغ نکردم.که حاصل آن چند نوشته است.با آنکه بعضی از آنها را ثبت شده دارم .گاها مورد دستبرد واقع شده است .که معروفترین آن درمورد مدارس روستایی است.وبا نام مجتمع های آموزشی در جریا ن است.
تابستان 86 باهزارمکافات دربروکراسی اداری به آذربایجان منتقل شدیم.هم ولایتی هایم لطف داشتند.ابلاغ همسرم را به منطقه مهربان دادند.من هم تیکمه داش.اثاث منزل میانه در خانه پدری همسرم در انتظار مابود.می بایست خلبانی یاد می گرفتم ویک هواپیمای اقساطی می خریدم تا این مشکل را حل کنم.با دوندگی وسرو صدای زیاد وانصراف از انتقالی به این استان وحق کشی ابلاغ همسرم را هم به تیکمه داش دادند.
تیکمه داش با ... 90 کیلومتر فاصله داشت.سهمیه بندی بنزین از مهر همین سال شروع شد.ومشکلات ما را دوچندان کرد.من در روستای زییای حافظ در 45 کیلومتری میانه وهمسرم در روستای الخلج 85 کیلومتری میانه جهت تدریس ابلاغ گرفتیم.روزهای پر مشغله وپر عذابی داشتم.روزانه نزدیک به 300 کیلومتر می بایست رانندگی می کردم.تدریس هم سر جای خود.ساعت 5 صبح بیدار می شدم گاز ماشین را پر می کردم.85 کیلومتر به روستای الخلج و سپس 40 کیلومتر بر می گشتم تا به روستای حافظ می رسیدم.آنگاه بعد از تدریس دوباره به الخلج وبستان آباد جهت تجدید سوخت گازمی رفتم.بعد از این مجددا به روستای حافظ جهت تدریس 2 ساعت باقی مانده بر می گشتم وساعت 4 بعد از ظهر به طرف میانه حرکت می کردیم.روز های سخت وعذاب آوری بود.محیط عوض شده بود.آب وهوا وارتفاع هم حرف خودش را می زد.چندین سال بود.پایین تر از صفر درجه را تجربه نکرده بودم.تیکمه داش هم از ... خیلی سردتر بود.تنها فرزندمان هم شرایط خاص خودشرا داشت.که بعضی وقت ها دلم به حالش می سوخت.
سال دوم با انتقال همسرم به میانه از بار مشکلاتم کم شد.اما بعضی مشکلات سرجای خود بود.در اثر سردی هوا وفشار هواوکمی استراحت قسمت چپ بدنم فلج شد.ولی این عذاب باعث خلل در حضورم در مدرسه نشد. همچنان بدون بهانه ای با آنکه استراحت پزشکی داشتم درمحل کارم حاضر می شدم.
بالاخره با صبوری دوسال گذشت.افسردگی ومریضی بر جانم ریشه دوانده بود.در انتقالی دیگر به منطقه کندوان رسیدم. هنوز با میانه فاصله داشتم.در روز اول حضورم در این منطقه تحویلم نگرفتند. محبت آقای متین فر یکی از همکاران جدید در این منطقه هیچوقت تا آخرین لحظه حیات از یادم نخواهد رفت.رفته رفته با گذشت زمان بچه های منطقه خیلی به من محبت می کردند.محبت های آقای ...معاون اداره مرا به خود آورد تا بر توانایی ها ی خود ایمان بیاورم.انصافا بابت این مهربانی ها من هم جبران کردم.
الان مریضی بد جوری مرا آزار می دهد. احساس می کنم چیزی را در بلوچستان جا گذاشته ام.به امید نویسندگی به وطن برگشتم.می ترسم این آرزو رابه گورببرم.چرا که یواش یواش در حال تنظیم نوشته هایم هستم.حال که حاصل زندگی را درو می کنم.نجوایی مرا می خواند.و....
دعایم کنید.تا لااقل بتوانم از نیروی قدرت درونی انسانها که می تواند راه رسیدن به اورا هموار سازد.استفاده کنم واز انسانهایی صحبت کنم که می توانند خصلت های زیبای خدواندی را تفسیر درستی بدهند . اگر عمری ماند در آینده بیشتر خواهم نوشت .واگر زنده ماندم با من بیشتر دوست خواهیدشد.این نوشته هم خلاصه مختصری از سر گذشتم بود تا بدینوسیله ارادت خود را به زادگاهم آچاچی و شهر میانه و فرهنگیان عزیز و مردم خوب سیستان و بلوچستان بخصوص مردم خوب و مهربان کنارک وروستا های آن بجا آورده باشم.

سومین سال خاطرات یک معلم داوطلب خدمت در روستای هفت چشمه قسمت سی و سوم

درج شده در تاریخ ۹۶/۰۴/۲۴ ساعت 19:47 بازدید کل: 505 بازدید امروز: 499
 
ساخت بزرگترین سازه آبی جهان با بطری های خالی آب معدنی باکو

همیشه در تصمیمی که می گیرم جدی هستم.هر چند موانع بالاتر از قد و اندازه ام باشد.باز دلسرد نمی شوم.امید دارم همیشه پایه ای از گذر زمان با صبر و متانت خواهم داشت.از این هفته بیشتر تهران و سفارت آذربایجان  و ترکیه تردد خواهم داشت.تا برای انجام ساخت بزرگترین سازه آبی جهان در باکو و ترکیه هماهنگی کنم.امید وارم طبق معمول یک تعداد نا دوستان باز زیپ دهانشان را بکشند و حرفهای مفت نزنند.قبلا تجربه بستن و ایجاد موانع و برخوردهای زشت را تجربه کرده ایم.اما به لطف خدا هر گز اجازه و فرصت مانور این نا دوستان برای نا امیدی را نداده ایم.اگر تسلیم می شدیم.هر گز هیچ کدام از حرکتهای ما معنا پیدا نمی کردهر چند این کار زشتشان در سرعت حرکت ما تاثیر خواهد داشت

هزینه اجرایی طرح ساخت بزرگترین سازه آبی جهان را شهرداری باکو و چند شرکت متقبل خواهند شد.تا با کنارهم قرار دادان نه یدک بزرگترین سازه آبی جهان با بطری های خالی آب معدنی در قالب یک رستوران آبی شکل بگیرد.ظاهرا طبق نقشه اعلامی با راهروها 225 متر مربع را در نظر گرفته ایم.این اندازه با شرایط استاندار جابجایی این وسیله با تریلی پیش بینی شده است.باز نظر اعلامی این بزرگواران در اندازه برای ما مدنظر خواهد بود.این سازه بعداز ساخت در سواحل شهر باکو به آب انداخته خواهد شد.تا بعداز کسب تستهای ویژه با تاییدیه برنامه جانبی برای طی مسیر باکو تا آستارا و باکو تا یکی از کشورهای حاشیه خزر کلید بخورد.هزینه ثبت و مراحل ویژه آن برای ثبت رکورد گینس بر عهده یکی از شرکتها خواهد بود.تا بنام کشور آذربایجان ثبت شود.امیدوارم با توجه به شرایط موجود این برنامه در نگاه خاص گروههای سود جو و فرصت طلب با ادعا های خاص و تفسیرهای نادرست مخلوط نشود.
شهر میانه
 تابستان نود و سه با پشتیبانی مالی باز خواهد بود.تا فرصت ساخت بزرگترین و زیبا ترین و محکم ترین سازه آبی جهان فراهم شود

خیلی تلاش داشتم اینکار اول در ایران صورت پذیرد.اما با شرایط روز و امکانات و همکاری گروهها و سازمانها و...امکان پذیر نیست.همچنان خبر اجرای این برنامه به روز خواهد بود.و اطلاع رسانی خواهد شد

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه سی و یکم خرداد ۱۳۹۶ساعت 14:28  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
آخرین بازمانده یک صبر برای گریز از یک درگیری

متاسفانه با توجه به جلسه ای قرار بود.امانتی ها به من مسترد شود.در حضور ریش سفیدان منطقه کندوان مبلغ کل پرداخت شد.علاوه بر اینکه عودت داده نشد.در موردش هم خیانت شد.و این چکها به دیگری واگذار شد.در حالیکه علاوه بر اصل مبلغ نزدیک سه میلیون تومان هم از ما مضاربه دریافت نمودند.در حقیقت بابت 6 میلیون تومان نزدیک به نه میلیون تومان گرفته شد.در حالیکه همه این هزینه ها بابت باز پرداخت بدهی مدرسه از جیب شخصی پرداخت شد.

بدون اجازه

 از حسابم برداشت شد.چک دوم هم دست بنده خدایی است.که این مبلغ باضافه چهارصد هزارتومان خسارت نزیک دو میلیون و چهارصد هزارتومان دریافت شد.

 

یعنی در حقیت بابت 6 میلیون بدهی تا اینجا یازده میلیون و چهارصد هزارتومان پول زور گرفته شد.امانتدار این چک ها نزدآقای میر عظیمی مصالح ساختمانی در شهر ترک بخش کندوان میانه بودند.گویا سید هم هستند.اما متاسفانه بویی از انسانیت نبرده اند.

از شنبه هفته بعدتیرماه 96 برای دریافت چکهایم مراجعه خواهم کرد.این چکها امانت بوده است.باید به من عودت نمایند.در غیر اینصورت عواقب هر گونه پیامدی متوجه این فروشنده خواهد بود.قبلا خودرا از پیامد چنین حق ستانی مبرا می دانم.تا امانتی هارا تحویلم دهد.ول کن نخواهم بود.

مملکت قانون دارد.قرار نیست.هر کسی چنین ظلمی بکند و بگذرد

آرشیو

راه پر دردسر اما با فرشته های مهربان

با امسال سه سال خواهد بود.که در یک منطقه دور افتاده و محروم بعنوان یک معلم داوطلب وارد زیبا ترین و پر عذاب ترین خاطرات ماندگار زندگی انسانی خواهم شد.شدت و ضعف رو نمایی چنین کاری به اهرم ها و نگاه شرایط روز اجتماعی دارد.تا رنگ و لعاب آن قیمت گذاری شود.اما بی شک یک روزی جای خود را باز خواهد کرد.

از آنجا که بیشتر نیکی و زیبایی این کار مدنظرم هست.لذا از صحنه های منفی کم می نویسم.اما این یکی می بایست نوشته شود.در خلف وعده یکی از دوستان وارد شرایط سخت تر این انتخاب شدم.تا مشکلات مالی بیشتر عذابم بدهد.تا آنجا که در موردی کم مانده بود به درگیری و حوادث ناخواسته منجر شود.اما با همراهی و نگاه مهربانه رئیس اداره و بزرگان منطقه کندوان ختم به خیر شد.

مدتی بود.بدهکار بازسازی مدرسه بودیم.طلبکار هم حق داشت.صبوری و متانتش ستودنی بود.اما یک جای کارش ایراد داشت.علاوه بر اصل پول دو برابر مبلغ را می خواست وصول کند.هیچ راهی نداشت.باید به درگیری منجر می شد.منهای عکس العمل های نادرستش باید منهم به سیم آخر می زدم.

اما با راهنمایی و همراهی بزرگان آقای حاج صادق یاوری و آقای حسن پورنده از بزرگان بخش کندوان میانه ساکن شهر ترک به خیر گذشت.تا این مساله با رضایت دو طرف و وساطت این عزیزان حل شود.مبلغ بدهی 6 تومان بود.که 5 تومان را توانسته بودم با کمک اداره بصورت وام درست کنم.1 تومان هم آقای پورنده مرد بزرگوار و مهربان ترک زحمت کشیدند.تا در آینده از طرف ما یواش یواش پرداخت شود.

بدینوسیله نهایت تقدیر و تشکر خودرا از رئیس اداره و این عزیزان اعلام می داریم.و از پیگیری و حل این اختلاف صمیمانه سپاسگزاری می کنیم.

+ نوشته شده در  جمعه دوازدهم شهریور ۱۳۹۵ساعت 18:58  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
+ نوشته شده در  پنجشنبه یکم تیر ۱۳۹۶ساعت 12:40  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
وداع با اهالی محترم روستای هفت چشمه

در برهه ای خسته از تکرار زمان در سرزمینی دست به انتخاب سختی زدم.تا جایی که همه بابت این انتخاب شماطتم کردند.اما شخصا نیک می دانستم در چه جایی قدم می گذارم.پیش بینی روزهای سخت،همراه با عذاب و دردسرها و مصیبتها و گرفتاریها برایم طبیعی بود.اما خروجی این کار زیبا بود و یک فرهنگ زیبا و ماندگار انسانی را تداعی می کرد.که همین دلخوشی برایم کافی بود.

از اینکه چنین فرصتی را در اختیارم قرار دادید بی نهایت سپاسگزارم.نیک می دانم خاطرات باز مانده این راه  یاد و نام و اندیشه هاو نگاه زیبای انسانی اهالی هفت چشمه را ماندگار خواهد کرد.آنجا که بازمانده های نسلی در انتخاب یک راه حلال در این دنیای قرن توسعه با دل شستن از مسئولین شکم کنده و راحت طلب و بی خیال ،جان خودرا در بقای زنده ماندن مایه می گذارند.گذر زمان با شما خواهد بود و یک روزی توسعه و پیشرفت و آسایش نصیبتان خواهد شد.خدارا چه دیدید.

فرهنگ زیبای نگاه به منطقه کندوان در همین روستا متولد شد و بعداز این هم بیشتر خواهد شد.خیرین بزرگواری که بذل و بخشش انسانی را در همراهی یک راه نو اینجا متولد کردند.تا همچنان روستاهای دیگر مدیون این راه زیبا باشند.هر چند نیت و نگاه بعضی از مجموعه های دستهای بالاتر شاید چیز دیگری باشد.اما هر چه باشد.توسعه و پیشرفت و آبادانی منطقه کلید خورد.تا احقاق حقوق اهالی منطقه بعد از سالها به بار نشیند.

حرکتی که در روستای هفت چشمه برای بازسازی دبستان کلید خورد.می توانست شادابتر و زنده تر بماند.اما پشت این پرده مردی بود.که دهانش زیپ نداشت.تا در لوای مافیای قدرت،از هیچ راهی برای خراب کردنش استفاده و دریغ نشود.می توانست در صدا و سیما انعکاس پیدا کند.اما سلیقه های زشتی بودند.که هر گز چنین جسارتی را بر نمی تابیدند.دستهایی بود.که در پشت پرده تلاش می کرد.بر بازیگران این جریان املای بد دیکته شود.

با تمام این محدودیتها که شاید اینجا اعتراف بر آنها زیاد زیبنده نیست،ما جلو رفتیم و به کارمان ادامه دادیم.اما می شد بهتر از اینها باشد.تا فشار و درد رنج این کار زیبا مرد خسته دلی چون من را نرنجاند.قصه زیبای هفت چشمه را تا خلیج فارس تا بلوچستان تا دماوندو همه جای ایران حتی اروپا بعنوان یک سایکل توریست بین المللی و اواین رکورداریک ایرانی بعنوان معلم دبستان قنبر هفت چشمه  کشاندیم.اما قرار نبود.که این قصه رو شود.چرا که هنوز هفت چشمه با گذشت این همه سال از انقلاب در قلب آذربایجان ،هنوز از محرومیتها  و زیر ساختهای اولیه برای یک زندگی شرافتمندانه رنج می برد.هنوز جاده اش خاکی است.هنوز شبکه های تلویزیونی قابل دسترسی نیست و....

در یک بده و بستان پشت پرده ،مردی آمد تا در قبال امتیاز طرح هادی روستا در حضور بزرگان روستا در ازای یک رسم بد یار کشی کند.دروغ بزرگ بست.تا مصیبتهای تامین مالی بازسازی به هم بخورد.تا تاوان این حرکت بر من سنگینی کند.می توانستم برای جبران این تاوان برای خودیک ماشین شخصی بخرم.اما ماندن در عهد و ادامه این راه زیبا هر گز میخکوبم نکرد.

در این مدت سه سال بخصوص از سال دوم،روزهای سختی بابت این نظم شکنی برایم تحمیل شد.که باز اعتراف آنها در اینجا شایسته نیست.اما بعد از مدتی حتما همه این خاطرات را بدون سانسوری خواهم نگاشت.یا در آخرین روزها بر کاغذی با خشونت تمام خطی کشیده شد.تا بابت اعاده حقی فدای اعتراف خاطرات نه چندان دور شود.هر چه هست دنیا در گذر هست.کسی دراین دنیا ماندنی نیست.همیشه نسلهای آینده گذشته را واکاوی می کنند و در این واکاوی خوب و بد را تشخیص می دهند.

 خوشحالم که خداوند فرصت داد.تا سه سال در کنار شما و با شما زندگی کنم.و شاهد گذر عمر مردمی باشم.که همت و تلاش و کوشش آنها راز بقای نسلی را تداعی می کند.که مهربانی و انساندوستی در مرام و خونشان همچنان رنگی است.با تمام سختی ها و درد و رنج ها و مصیبتها و فشارهاو...این سه سال را مثل زندگی در بلوچستان ارج می نهیم و از همه بزرگواران و عزیزان و اهالی روستای هفت چشمه بابت این افتخار که نصیبم کردند.تشکر و قدر دانی می کنم.

و عزیزانی هم که با ما نبودند و یا گاها سنگ اندازی می کردند.و یا تصورهای دیگری داشتند.می بخشم.می دانم گذر زمان حقیقت و پاکی این راه را برایشان روشن تر خواهد کرد.

تا به امروز مفتخریم با همکاری شما عزیزان چندین همایش سراسری در ایران همین روستا و چند برنامه شهرستانی را حتی در بدترین شرایط آب و هوایی برگزار کنیم.کمپ اولامای نیکان هم با تولدش و با همت جوانان و شورای اسلامی جدید روستا،همچنان مهمان نوازی خواهد کرد.تا آخر شهریور به روستا سر خواهم زد.بعداز آن اگر انتقالی درست شد.به شهر دیگر نقل مکان خواهیم.اما سال دیگر متاسفانه حتما هفت چشمه نخواهیم بود.

باقیمانده بازسازی مدرسه را اگر خدا یاری کرد در برنامه جدید کشور آذربایجان بابت پاداش اجرای ساخت بزرگترین سازه آبی جهان تامین خواهیم کرد.هر چند دیگر چیزی باقی نمانده است.تقریبا یک سوم دیوار با نمای ساختمان هم تکمیل خواهد شد.تا تکمیل آن از هیچ تلاشی دریغ نخواهیم کرد.

 

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه یکم تیر ۱۳۹۶ساعت 22:49  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات

 

بعداز یکسال

امروز بالاخره کارت شناسایی سازمانی را بعداز یکسال ضمانت تحویل گرفتم.این کار زیبا و خدا پسندانه هست.به شرطی که طرف مقابل هم احساس مسولیت کند.اگر این معادله رعایت نشود.مشکلات خاصی را متولد می کند.که در ذهن ضامن تجربه چنین کار زیبای انسانی را مشکل می کند.

درست نزدیک عید دو ماه حقوقم بابت این ضمانت بلوکه شد.اما به لطف خدا به خیر گذشت.اما روزهای سختی بود.

951727

شعبه اجرای احکام دادگاه میانه

9509984157000354

ثبت کامپیوتری

 

+ نوشته شده در  شنبه سوم تیر ۱۳۹۶ساعت 20:16  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
آتش باختیار،رصد می کنم

بی شک در این چند سال هر کاری که کرده ام.مدیون همسرم هستم.او شیرمردی است.که قدرت و جسارت حرکت را به من بخشید.تا با فراغ بال بخصوص بعداز انتقال از بلوچستان به تلاشها و فعالیتهای فرهنگی و ورزشی بپردازم.هر چند شاید تا به امروز فرصت نشده است.تا عملا قدر دان محبتهای او باشم.اما اعتراف می کنم که مفتخر چنین خانواده و همسری مهربان و دلسوز و همیار هستم و خدای خودرا هزاران مرتبه شکر می گویم.و قدر چنین داشته ای پر بهایی را از لطف خداوندی ارج می نهم.

دومین برنامه ای که در شهر میانه به گناه من اورا می رنجانند.هر چند آتش باختیار را پر زنده تر از قبل در دلم دارم.اما به حرمت و توصیه او اجازه ورود به این حیطه را ندارم و گرنه جدا از قانونهای من درآورده و تفسیر به نفع خود خسته شده ام.دیگر این سکوت کهنه شده است.باید در این حرکتها از جان مایه گذاشت.اما هنوز باز اجازه ندارم.اما همه این عکس العمل ها و حرکتهای باند مافیای قدرت را واکاوی می کنم.تا حتما یک روز در نگذرم.چرا که سکوت و گوشه گنجی بابت این رفتارها ستون ها و پایه اجتماعی یک جامعه فرهیخته و توسعه یافته را می رنجاند.

پس فعلا به حرمت خانواده آتش به اختیار را در حال آماده باش نگاه می دارم.امیدوارم به جای حساسی نکشد.تا مجبور شوم,عهد شکن این حرمت خانوادگی باشم.

 

+ نوشته شده در  شنبه سوم تیر ۱۳۹۶ساعت 20:18  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
قبل از شکنجه در کشور امارات

من یک ایرانی هستم و به ایرانی بودنم افتخار می کنم.اما هر گز زیر چتر مجموعه و سازمانی نبوده ام.همه حرکتهایم مستقل بوده و بر اساس وسع و توانایی خودم انجام داده ام.در این بین حامل شعار تلاش و باور یک ایرانی برای صلح جهانی همیشه بودم.لذا داشتن چنین ایده ای نگاه مستقل به این شکل لازمه اش استقلال عمل  بود.این انتخاب حتی در ایران از طرف دولتمردان خریدار چندانی ندارد.

درست زمانی که داعش متولد می شد.ازطرفی احمدی نژاد در سفر به جزیره ابوموسی حرفهای تحریک آمیز در اقدام تحریک آمیز امارات زده بود.پسر محسن رضایی هم در امارات به طرز مشکوکی به قتل رسیده بود.همچنین ترور آقای یزدانی واسطه قرارداد کرسنت و نوچه آقای مهدی هاشمی ،شرایط بدی بود.تا فدایی این شرایط من باشم.نزدیک به 78 روز مقاومت در مقابل تحمیل پذیرفتن عنوان جاسوسی زیر بدترین شکنجه ها روزهای سختی بود.تا حتی بعداز آزادی هم در قبال بده و بستانهای این دو دولت من فدایی شوم.حتی بعداز آزادی به نوعی این شکنجه توسط دولتمردان ایرانی آقای روحانی با پوششی دیگر ادامه داشت.اما خوشحالم با این شرایط و این عذاب ها همچنان در سودای تلاش و باور یک ایرانی برای صلح جهانی باشم.

امروز دوستی از امارات زنگ زده بود.خیلی نگرانم بود.خودش اهل تسنن و همسرش هم اهل تسنن از کشور تاجیکستان بودند.از جریان شکنجه ام خبر نداشتند.اما گویا از مفقود شدنم اطلاع پیدا کرده بودند.اتفاقی زنگ زده بود.تا تجدید خاطرات بکند.در خاطراتم از مهربانی و مهمان نوازی این خانواده یاد کرده ام.یک شبانه روز مهمانشان بودم.

بدینوسیله مجددا از مهربانی و مهمان نوازی این خانواده محترم و مهربان تشکر و قدردانی می شود.

+ نوشته شده در  یکشنبه چهارم تیر ۱۳۹۶ساعت 18:43  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
شوخی های یک راه بزرگ با بازسازی دبستان قنبر هفت چشمه

می دانستم با مشکل مواجه خواهم شد.چرا که فراهم کردن شرایط در یک منطقه دور افتاده و محروم کار ساده ای نیست.القا چنین فرهنگی هم با امکانات موجود و صداقت در انجام چنین کاری سهل و آسان نخواهد بود.اما نیت کار و وارد شدن در چنین جریانی یک رکورد و یک تلاش بکر و ماندگاری است.سه سال مداوم در راه بازسازی دبستان قنبر هفت چشمه بخصوص از سال دوم ،آرام و قرار نداشتم.تا در کنار حرکتهای ورزشی و فرهنگی بدترین و پر استرس ترین روزهای عمرم را تجربه کنم.هر چند فشار و هجمه چنین کاری با شخصیت ورزشی و فرهنگی خودم با شرایط روز هیچ سنخیتی نداشت.چه بسا حتی همه این افتخارات و تلاشهارا تحت شعاع خود قرار داد.اما باتجربه گذشته تا آخرین دقایق صبور و بردبار بودم.در این بین هم باز در تلاش بودم در حرکت موازی با بازسازی مدرسه از حرکتهای ورزشی باز نمانم.

این جریان وا خواهی یکی از آنهاست.قرار بود.هزینه بازسازی حیاط دور مدرسه را بنده خدایی زحمت بکشد.آنجا که در حضور شورای روستا و ریش سفیدان تقبل نمود.تا از موسسه خیریه نیکان جدا شویم.تا بااعتراف نماینده موسسه با وجود این خیر دیگر نیازی به حضورشان نخواهد بود.اما خلف وعده شد.تا از هر طرف تنها بمانیم.نیت و واکاوی این جریان باز داستان مفصلی دارد.که یک روز اگر خدا فرصت داد.در جایی دقیق اعلام خواهیم کرد.

این جریان باعث شد.تا بار این فشار مالی بر دوشم سنگینی کند.متاسفانه خیلی تلاش کردم.اما جایی برای جبرانش پیدا نکردم.تا شخصا وارد شوم.و نسبت به هزینه اقدام کنم.خوشبختانه هزینه ها را با کمک اداره بصورت وام های موقت و ضروری اداره تا حدودی رفع کردیم.تا از حقوقم جبران شود.

از قضا بابت بدهی شش میلیونی برای یک بنده خدایی بابت مصالح  برای پرهیز از دردسر و عواقب بد با انعطاف و گذشت،علاوه بر مبلغ فوق با حضور بزرگان بخش کندوان مبلغ فوق با سود نا عادلانه کارت به کارت پرداخت شد.قرار شد.چکها که سه فقره بود به بنده عودت شود.اما تا به امروز به بهانه ای عودت نشد.تا اینکه در دو فقره یکی از چکها پاس شد و دیگری هم باینجا رسید.هر چند خیلی تمایل داشتم.این دردسر از سرم رفع شود.منتهی تا این حد دیگر برایم غیر قابل تحمل شد.تا نسبت به اقدام قانونی در قبال خیانت در امانت اقدام نمایم.هر چند دوست ندارم یک لحظه هم در فضای دادگاه حاضر شوم.اما این جریان ممکن است برای انسانهای دیگر هم اتفاق بیفتد.لذا این سری تا آخرین مرحله خواهم رفت.

قرار بود.هفته دوم مردادماه برای انجام و ساخت بزرگترین سازه آبی جهان در باکو برای حمله به رکورد گینس حضور یابم.احتمالا این واخواهی امکان دارد.زمانم را هدر بدهد.در آنصورت مجبور خواهم بود.تا جریان دادرسی را به وکیلی بسپارم.هر چه هست.در این جریان کوتاه نخواهم آمد.

امروز پنجم تیرماه تمام کارهای واخواهی را انجام دادم.تا این هفته با مشورت و رایزنی به وکیل بسپارم.

+ نوشته شده در  دوشنبه پنجم تیر ۱۳۹۶ساعت 1:49  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
حراست اداره آموزش و پرورش شهرستان میانه

فردا جهت گوشزد و مشاوره به حراست اداره آموزش و پرورش میانه خواهم رفت.تا در مورد همسرم که مدیر هنرستان می باشد.صحبت کنم.در این چند سال مدیریت همسرم در این هنرستان که مصادف با جابجایی این آموزشگاه بود.مجددا قرار است بدون کارشناسی جابجا شود.هر چند فعلا جریان را بیشتر واکاوی نمی کنم.اما عواقب این برنامه را گوشزد خواهم کرد.در صورت عدم پاسخگویی در خور شایسته سلسله مراتب پیگیر خواهم شد.

این دومین باری است که در طول خدمت همسرم در شهر میانه در عرض یکسال این مشکلات تحمیلی اتفاق می افتد.اما در مورد اول همسرم اجازه نداد.هر چند حس می کنم تمام این اتفاقات غیر کارشناسی و بیشتر با سلیقه شخصی و جهت گیری های نامناسب هست.این سری سکوت نخواهم کرد.

+ نوشته شده در  دوشنبه پنجم تیر ۱۳۹۶ساعت 13:15  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
مهمانی از آلمان

امروز بیرون بودم.آقای صادقی دوست خوب و مهربانم از آمدن مهمانی خبر داد.بلافاصله حضور یافتم.دوچرخه سوار سایکل توریست آلمانی بود.خیلی دوست داشتم امشب میانه مهمان باشد.اما عجله داشت .می خواست به مسیرش ادامه بدهد.برای بستنی دعوت کردم.تا بستنی سنتی میانه را نوش جان کند.احساس میکردم.کمی ترس دارد.چند عکس نشانش دادم.تا بگویم من هم دوچرخه سوار و سایکل توریست هستم.بالاخره قبول کرد ساعتی باهم باشیم.

او 19 سال بیشتر نداشت.دانشگاه را تازه گویا تمام کرده بود.تکواندو کار بود و کمر بند مشکی داشت.با او هم صحبت شدیم.خیلی با انرژی و با نشاط بود.آهسته آهسته خیلی خونگرم شد.در بستنی گل و بلبل بودیم.صاحب این کافی شاپ مثل همیشه مهمان نوازبود.هر کاری کردیم.پولی نگرفت.

قرار شد در مسیر راه زنجان مهمان یکی از دوستان باشد.هماهنگی شد.در مسیر راه شب در این روستا استراحت کند.

بدینوسیله نهایت تقدیر و تشکر خودرا از مهمان نوازی دوستان میانه ای اعلام می دارم.

او از مسیر زنجان و قزوین تا تهران در راه خواهد بود.دوستانی که تمایل به میزبانی در مسیر را دارند.شماره اش موجود است.با این شماره تماس بگیرند.09148940828

 

 

+ نوشته شده در  دوشنبه پنجم تیر ۱۳۹۶ساعت 19:17  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
در تصور نصف راه کوچ

امروز مسیرمان تا نصف راه مشخص شد.قرار است اگر نصف راه دیگر مهیا شود.از میانه به شهر قم نقل مکان کنیم.در این چند سال سکونت در آذربایجان شهر میانه خیلی روزهای سختی داشتیم.برخورد مسئولان آموزش و پرورش این استان در این چند سال حتی به روال عادی در خور و شایسته نبود.تا به این ساعت مضاعف بر تلاشهای ورزشی ام بعنوان اولین ایرانی آخیلی گلایه در برخوردشان دارم.بامید خدا اگر خدا عمری دادوتمام خاطراتم آماده است.به شهر قم رسیدیم.حتما تمام آنهارا در قالب یک کتاب به زیر چاپ خواهم بود.

اما با همه اینها و چالش های زندگی و بازیهای اجتماعی در کنار تقدیر و سرنوشت در رقص زیبای قوه اختیار ،تداعی باور زیبایی را برایم ارمغان داشت.دنیا در گذر هست.مهربان باشیم.دنیا به کسی وفا نخواهد کرد.همه رفتنی هستیم.ساختن یک اجتماع خوب و پویا تنها ارمغان ما به آیندگان خواهد بود.تا شاید رسم تکیه کلام گذشته گان یک جا رسم شکنی کند.

 

+ نوشته شده در  جمعه نهم تیر ۱۳۹۶ساعت 0:48  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات

 

تلاش یک ایرانی در شهر میانه در ماندگاری یک تلاش

 

چند سالی بود که در شهر میانه سکونت داشتم.متولد شهر آچاچی هستم.سالها پیش بدلیل یک سرگذشت بد از شهر آچاچی به شهر چابهار نقل مکان کردیم.بعداز بیست و هشت سال در انتخابی دوباره به شهر میانه بر گشتیم.نزدیک ده سالی است.که در این شهر سکونت داریم.احتمالا اگر خدا قسمت کردتاآخر شهریور ساکن میانه خواهیم بود. بعداز آن باقیمانده عمر را در شهر قم سپری خواهیم کرد.احتمالا اگر خدا قسمت کرد.خادم افتخاری حضرت معصومه (س) باقی عمر را با سکونت در این شهر بدوش خواهیم کشید.تا اینجای زندگی به آن آگاهی رسیده ام که تمام ادیان قابل احترامند.

واما...

زندگی در بلوچستان با تمام خوبیها و بدی هایش یک طرف

زندگی در شهر میانه از همان اول برایم خوب تا نخورد.به قول معروف گویا آبش با من سازگاری نداشت.از همان لحظه اول با بی برنامه گی آموزش و پرورش این استان رقم خورد.تا این جنگ نا برابر به اینجا کشیده شود.هنوز با این همه گذر زمان به حق قانونی ام در این انتخاب نرسیده ام.تا تدریس دردو منطقه را بر گزینم.هر چند از سه سال پیش سکوت و انزوا و خلوتی را ترجیح داده ام.اما هیچوقت در اوج محدودیتها و حرکتها و عکس العمل زشت ،دست از تلاش بر نداشته ام.برای ترسیم یک راه چند گزینه را انتخاب می کنم.تا با قدرت مانور بالاخره در حرکت باشم.تمام آن عزیزانی را که در حق من ظلم کرده اند.می بخشم و هیچوقت از خدای خود طلب عقوبت نمی کنم.چرا که نیک می دانم.این همه پیامبر آسمانی آمدند.اما هر گز نتوانستند.همه بشر را در راه راست قرار بدهند.چرا که انسان بودن در تمام ادیان تاوان دارد.و همگان قدرت حفظ این اصالت را ندارند.

با بضاعت واندوخته های توان انسانی با تمام مشکلات و گرفتاری ها حتی با اتمام توان جسمی در تلاش بودم.با حفظ ارزشها آینه تمام نمای تلاش و همت انسانی باشم.قضاوت این نگاه را به نظر شخصی آلوده نمی کنم.اما می دانم هر گز این تلاشها محصور زمان و مکان و نگاههای نادرست نخواهد بود.بالاخره یک روزی جمعی دنبال صاحب این ایده ها خواهند گشت.و حرکتها و رفتارهای اورا واکاوی خواهند کرد.هر گونه کج سلیقه بودن و طرد چنین حرکتهایی در پشت پرده نخواهد ماند.

عمر انسان در محدوده کوتاهی تعریف شده است.که پرش از دوران تولد تا مرگ لحظه ای کوتاه نیست.خوب بودن و خوب اندیشیدن و ماندگاری آن همیشه ابدی است و سینه به سینه نقل خواهد شد.هر چند ممکن است.شرایط تعریف شده ای چنین جسارتی را بر نتابد.

در این فرصت اندک در شهر میانه کارهایی انجام شد.که بی شک برای همیشه ماندگار خواهد ماند.این کتابچه ها هم نمونه کوچکی از آنهاست.به محض سکونت در شهر قم در اولین فرصت به چاپ آنها اقدام خواهم کرد.

این وب با سایت میانالی پیوند خورده است.

 

 

+ نوشته شده در  شنبه دهم تیر ۱۳۹۶ساعت 0:1  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
روحانی رکورد فریب جهان سومی

روحانی رئیس جمهور فعلی ایران از چهار سال پیش با یک کلید قلابی یک فریب بزرگ را در ایران کلید زد.تا با روند یک فریب دیگر در افکار عمومی در هشت سال امتداد پیدا کند.شرایطی که در جامعه ما حاکم شده است.نوید خوبی را همراه ندارد.دو قطبی شدن در فضای دروغ و نیرنگ برای سرپوش نهادن به کوتاهی ها جالب نیست.می تواند یک شرایط پیش بینی نشده را به همراه داشته باشد.که دود حاصل این حرکات نا سنجیده بر طبقه های پایین اجتماعی سوزش چشم را همراه خواهد داشت.و بیشتر این گروه را آزار خواهد داد.

نه اصولگرا و نه اصلاح طلب هستم.بلکه با گریز از فضای عوام فریبی،انتظار دارم ساختارهای اجتماعی موجود درست برنامه ریزی شود و در قبال زایش مافیای قدرت بر تکیه بر سایه این دولتمردان در ایران ریشه کنی شود.متاسفانه در ادارات این شرایط و نوچه و نوچه پروری رکورد می زند.کسی به فکر مردم نیست.همه جا شرایط به دار و ندار و وابستگی گروهی گره خورده است.شرایط اقتضا می کند.این قدر ذهنها را در قبال کوتاهی در جای دیگر به بازی نگیرید.مظلوم نمایی نکنید.مرد باشیدآستین بالا بزنید کار زیاد است.

از بازیهای نا جوانمردانه برای مردم بپرهیزید و از این پولهایی که در این چند سال اندوخته اید برای مردم خرج کنید.ظاهرا با سرجمع دارایی های وزرا می توان کل مردم ایران را خانه دار کرد.یا فقر و بدبختی را ریشه کن کرد.این فدا کاری را بکنید.تا همچنان انشقاق و دو دستگی در قبال کوتاهی هایتان جامعه را فرا نگیرد.

هر چند گوشزد و نصیحت آدمهایی مثل ما ممکن است آب در هاونگ کوبیدن باشد.چرا که در پایین ترین طبقه اجتماعی جامعه نفس می کشیم و با هر اهرم فشاری بالا و پایین می شویم.اما گذر زمان و تاریخ این صحنه ها را یاد داشت می کند.تا مرد تاریخ و منفور زمان را شکل دهد.منفور زمان و تاریخ نباشید.

در جریان امارات و 78 روز زندان انفرادی و شکنجه مداوم در کشور امارات بعنوان یک معلم ایرانی بعداز هفت روز رکابزنی این کشوربا شعار تلاش و باور یک ایرانی برای صلح جهانی  به جرم واهی جاسوسی تجربه سختی بود.نه جرمی ثابت شد.نه دادگاهی بود و نه....

زشت ترین و قبیح ترین حرکت بعداز آزادی از طرف شما و دولتمردانتان شکل گرفت.گیریم که به امارات دسترسی نداشتید.اما بعداز آن من که در ایران بودم.چرا شما هم در این شکنجه با اماراتی ها سهیم شدید.چون می دانستید و می دانستند.قرار است یک نفر فریاد یک فریب را بدهد و گرنه لااقل غیرت ایرانی می داشتید و حمایت می کردید.تا به روستاهای دور افتاده بعنوان معلم با این همه سابقه تبعید نشود و یا برای مغلوبش جریمه نقدی نشود.قبول کنید در ظلم بزرگی خود و دوستانت خواسته شریک شدید.چهار سال گذشت.اینقدر مفلوک و وامانده شدید.که چنین حق ستانی را در نطفه خفه کنید.

بگذریم.مرد باشید و ایران را بسازید.از فریب و تزویرمردم ایران بپرهیزید.جنگ را به زمین دیگر نیندازید.تا وزرای میلیاردی تان ،میلیادر شود.به فکر مردم باشید.

+ نوشته شده در  شنبه دهم تیر ۱۳۹۶ساعت 22:44  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۶/۰۴/۲۴ - ۱۹:۵۰
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)