ممکن است برای هر کسی این اتفاق افتاده باشد.در مراحل رشد انسانی گاهی دلبسته یک چیزی می شود و با عشق و علاقه فراوان بدنبال آن همه چیز خودرا فدا می کند.مثل بازی شطرنج مجموعه را در چینش عقدهای درونی خود در جنگ خیالی جلو می رود.تا اینکه گذر زمان این حسن سلیقه را برای او بی معنی میکند.تا باز جای دیگر جواب کودک درون خودرا بیابد.تا با تکرارش یک روز بلیط سفرآخر را تجربه کند و از این بازی این چینینی بالاجباردل بشوید.
از کودکی در دوره هایی کلکسیون های زیادی جمع کرده بودم.تا یک روزی از دست دادنشان مثل یک آب خوردن برایم عادی باشد.هر چند ممکن است.لحظه وداع آنها چند ثانیه ای سخت باشد.کلکسیون تمبرهایم که برای جمع کردنش خیلی زحمت کشیده بودم.یک روز از هم پاشید.تا مانند یک شکست خورده میدان جنگ هم در جداکردنش سبقت بگیرند.یا کلکسیون ماشین های اسباب بازی که آن زمان با خون دل جمعشان کرده بودم.حاضر بودم.خیلی چیزها را از دست بدهم.اما یکی از آنها از من دور نشود.بچه های فامیل در حسرت نگاه منتظر فرصتی بودند.تا یکی از آنهارا صاحب شوند.این کار را گذشت زمان بر آنها راحت کرد.تا در خستگی صاحب این سلیقه بالاخره مقاومتش شکسته شود.و هرکدام در خانه ای آرام بگیرند.یا هم دست بچه کوچکی اسقاط شوند و در سطل زباله ای جا بگیرند.و....
با گذر زندگی به این نتیجه رسیدم.هیچ چیزی برای همیشه ماندنی نیست.دل بستن این چنینی از مقتضیات زمان دوره رشد است.که خود یک نوع مریضی است.باید به همه ابزارها و وسایل اطراف خود زیاد دل نبندیم.چراکه در گذر عمر هم در فرصت حیات بزرگترین درس را خواهیم آموخت.آنجا که زمان، مارا در کلکسیون عمر دوران گذشته خواهد بلعید.تا در سفر آخر چند صباحی تا دو نسل در یاد باشیم.و بعداز آن سکوتی مطلق که وجود مارا اصلا به یاد نخواهد داشت.حتی اثری از ماباقی نخواهد ماند.شاید روزی زیر یک خانه استخوانهای ما شاهد آوای اهل خانه باشد.که روزی ما آن روزهارا تجربه کرده ایم..یا زیر درختی، ریشه هایش را لولیده در اسکلت خود.تنها مامن فرصت انتظارقیامت، آرام باشیم.هیچ چیز برای همیشه ماندنی نخواهد بود.دنبال راهی باشیم که خودرا با باورهایمان به یک جای ابدی متصل کنیم.که رسیدن به آن کار راحتی نخواهد بود.
************
نقل از نوشته های حسین قره داغی در سایت شخصی