داشتن تن سالم یکی از شروط موفقیت در گذر عمر به سوی خالق هستی است.هرکسی با این تضمین به پیش رفت پیروزگری است که زندگی را به کامش روزبه روز شیرین تر می کند.اما کوچکترین نا هماهنگی مقصد نا معلومی را در کفر خداوند ونهی همه چیزباز خواهد کرد.هرچند که اظهارنظر در هر موردی نیاز به آینده نگری دقیق لازم دارد.اما بهتر شد به بهانه همین حرفها شکوائیه ای را در قبول ناملایمات زندگی در جوی شاکرانه از لطف خداوندی ودر پرتو سایه صمیمیت ودوستی تهیه کنم و پرونده زندگی ام را خالی از گلایه نگذارم.
به تجربه ثابت شده است.کاسه را اندازه ای است ودر پذیرش آب به مقدار اندازه اش .بیشتر از آن همراه است با پس دادن آب .حال آن آب را مثالی در بزرگی زندگی حساب کنیم.انسان موجودی خواهد بود.تا با افزایش ظرفیت قبول راه را برای گریز از حصار وجودی اش فراهم خواهد آورد.تا این رانش به اندازه وجودی انسان در مسیرش به حرکت خود ادامه بدهد.هر نوع بی برنامه گی طغیانی در محل امن دنیای مادی به تصوری را خواهد زایید.
از طرفی اگر این کاسه طاقت حجم وفشار زیاد را نیاورد وبه جای پس دادن آب استواری وشکلش را از دست داد.آنوقت چه خواهد شد.
با این افکارم می خواهم قصه ام را از آنجا شروع کنم .که سرما وگرما ودربدری و بی کسی وتنهایی و...در حد بی اندازه بر من فشار آورد.تا شکل وجودیم که از ذرات ریز عالم ماده و خاکی مثل کاسه سرشته شده ودر قبول عالم ماده فرقی بین ما نیست شکست.تا آمدم آن را به جایی برسانم.هنوز موفق نشده ام .و دارم چوب آن حد بی اندازه را می خورم.وجودم علاوه براین که تغییر شکل یافت.از جامعه انسانها هم دور شد.تا در گورستان فراموشی با ذره ای از عالم ماده همنشین شود.وغصه های داغدارش را با همنشینی با سرد سازد.
حال من هستم و جسم ماده نا همگونم.نمی دانم تا چه مسیری با من خواهد بود.اگر قبلا این تجربه به من دیکته می شد.هیچ وقت به تبعیت از فیلم های سینمایی از پشت بام نمی پریدم.هیچ وقت بار بیش از حد را بر دوشم نمی کشیدم.هیچ وقت نقطه های ریز وساده را در زیر پا گذاشتن نظم جسمم فراموش نمی کردم.خجالت سد ساختگی است.برای طغیان وجود.کاش آن لحظه ها اینها را به کناری می گذاشتم وبرای هر کاری تمام جوانب را در نظر می گرفتم وبراین روزم حسرت نمی خوردم.در حالیکه به واقع از نقطه بی کسی شکست خوردم.هیچ وقت آن شب سرد زمستان در اتاق سرد و شکم خالی به پس گذشتن زمان را از یادم نخواهم برد.هنوز اثرسرمای آن شبها براستخوان هایم سنگینی می کند.در دنیای تنهایی ومضیقه مادی برای گذر وقت باید یا چایی بخوری یا تخمه باقی مانده از هندوانه وتنقلات ساده .این معده این دهان این زبان این لبان چقدر طاقت دارند.چایی داغ لب و دهان را سوزانده از مری تا معده به مسیر خود ادامه می دهد.بقیه اعضا هم چنین درد ورنجی را تحمل می کنند.آب آب در معده خالی جا بده .به غرور جوانی چندین متر زیر آب و دریا برو وبا آوردن گل وخاکی ابرویی در هم کن تادر دنیایی خیالی شاهد تشویق تماشا گران باشی.در حالیکه چشمانت می نالند.گوشهایت از فشار آب زجر می کشند.وبینی ات علائم خطر را با آب گرفتگی به مغز هشدار می دهند.خدا می داند در آینده چه حوادثی با تو سر پنجه نرم خواهند کرد.
اگر تجربه این روزهای گذشته را قبلا کسب می کردم.هیچوقت چنین ماتی را در بازی شطرنج زندگی نمی پذیرفتم.حال این باختم پیش آمد.ناراحت واز پیش باخته نیستم.چون در تمام بازیهای زندگی نیم نگاهی به لطف خدا داشتم.وهمه این سرگذشت را مقدمه ای می دانم که باید نامه اعمالم اینطور با لطف خداوندی برایم نکاشته می شد.تا در کنار بی پدری ومادری مورد آزمایش قرار بگیرم.ولطف خدار ا بیشتراحساس کنم.وبر خود ببالم که آن شافع هستی از این همه موجودات معقول مرا این چنین مورد لطف و محبت خود قرار داده است.تا شاید در عمر اندکم استغفرا... ظرفیت بنده بودنم را در این شوخی خالق ومخلوق به تصویر بکشد.
هر چند تمام شکایت هایم را ظاهرا پس نمی گیرم.ولی در باطن هیچ کله وشکایتی ندارم.بلکه شاکر هم هستم ومنتظر روزهای بدتروسخت تر از قبل هستم.فقط در این بین باز آن یار عزیز وبالاتر از همه قدرتهای دنیا مثل همیشه یاریگرم باشد وبر صبر وحوصله من بیفزاید.
****************
نقل از آرشیو سایت آقای حسین قره داغی