بیشتر از نیمه سد آیدوغموش را شنا کرده بودم . برای خط آخر چیزی نمانده بود.هوا تاریک شده بود.سردی آب و هوا به رگهایم فشار می آورد.و سرعتم را کم می کرد.چند دقیقه ای قایق را گم کردم یا آنها مرا گم کرده بودند. صدای قایق به گوشم نمی خورد.سکوت مطلق گاها صدای حرکتم روی آب را حس می کردم فقط یک نور ضعیف بود که آنرا برای رسیدن به خط آخر نشان کرده بودم لباس مخصوص شنا در آب وآب سرد را نداشتم. روبروی روستای زیر آب رفته چای تالوار بودم. یک لحظه مزار مومنین این روستا یادم آمد.ویاد عزیزانی که در زیراین آب به رحمت خدا رفته بودند.ترس همه وجودم را فرا گرفت.از طرفی انگشت دستان وپاهایم بی حس شده بود.دز چندم صدم ثانیه حس کردم بدنم ایستاد.تنهای تنها بودم. صحنه جالبی بود.بلافاصله اورا یاد کردم .چرا که زیاد در مسیر های زندگی با او همیشه خلوت می کردم.نیروی انسانیم با ترس وپتانسیلش تحلیل رفته بود.یک آن در بدترین شرایط قرار گرفتم.اما نمی دانم چه نیرویی دوباره به من قدرت حرکت داد.تا به مسیرم با صلابت ادامه دهم.در آخر هم به حرمت شهیدان غواص میانه با افتخار دیگری روبرو شدم.
**********
نقل از آرشیو سایت آقای حسین قره داغی